۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

اختیار

همیشه وقتی از بلندی به پایین نگاه می کنم دلم می گیرد.احساس می کنم آن موجودات هیچی که در غلغله ی شهر در جنب و جوش هستند، خبری از آزادی و نور ندارند وغرق در روزمرگی خود راضی به حرکات محدود خود دست و پا میزنند بی آنکه بدانند هیچ حرکتی نمیکنند و بی آنکه بدانند آزادی رنگ بلندی دارد و بوی ابر می دهد. مثل زمین که می چرخد و شب می شود و روز، و تو تصور میکنی این من بودم که یک روز سخت را پشت سر گذاشتم..

خدا؟ آیا تو هم وقتی از آن بالا به این مخلوقات بی خبر از همه چیز نگاه می کنی، همچنان به خودت و خلقتت احسنت می گویی یا اینکه از آزادی ای که از آنان دریغ کردی توهم دلت میگیرد غمگین میشوی از اینکه آنها از بی اختیاری خویش بی خبرند و دل خوش به دوراهی هایی که بر سر زندگیشان قرار دادی، تصمیم گیری را خیال پردازی می کنند؟

اگر بناست همه را تو حکمت بزنی، اگر بناست همه را تو بنویسی و اگر بناست همه را تو برقصانی، فلسفه ی شب قدر چیست؟ اشک چیست؟ اضطراب و تردید و تلاش چیست؟ اگر هم که بناست من هم موثر باشم و اجازه ی نه گفتن داشته باشم، تقدیر چیست؟ رضایت به رضای تو چیست؟

گویی مرا در اتاق سفید و خالی از هرچیز قرار داده ای و می گویی هرآنچه دوست داری بکن. و آنها غافل از دنیای خارجی پر هیاهوی پر از تردید ،و نمیدانم وقتی به فرشته ها می اندیشم میتوانم بگویم پر از اختیار، از سفیدی اتاق حظ میکنند و دل خوش به پاکی خویش اند.

شاید آن روز که به پدرم گفتی دست درازی نکند، تنها زمان زندگی ام بود که به من اختیار دادی تا به وسیله ی آن، تقدیری که از آن خبر داشتی را رقم بزنم. شاید آن روز به من نشان دادی که لیاقت یا ظرفیت اختیار را ندارم و یا شاید من هم به آتش پدر می سوزم، چون این روزها بیشتر می پرسم "چرا اختیار ندادی؟" تا اینکه بپرسم " آیا اخیار داده ای؟"

می گویند: انتخاب هست، ولی به خواست خدا محدود. می دانم، میدانم و ایمان دارم اختیاری هم اگر هست، برای بازخواست من از اعمالیست در دنیایی که به اختیار خود به آن نیامده ام. می گویند: هرآنکس که زمزم بنوشد حاجت روا می شود، حال آنکه این تویی که رقم می زنی که بنوشد و که نه. جواب می دهند: اگر لیاقت داشته باشی، می دهد. بی خبر از آنکه این تویی که لیاقت می دهی. جواب می دهند: اگر تو بخواهی میدهد. بی خبر از آنکه هر آنکه  تو بخواهی، من می خواهم. 

یا مَن یکفی مِن کل شَیء  ولا یَکفی منه شیء اِکفنی ما اَهمَّنی ممّا انا فیه

این چه حکمتی است که در اوج جبر دست از تلاش نمیکشم و جراتِ از حرکت باز ایستادن ندارم؟ به جبر اعتقاد ندارم یا به اختیار؟ به خودم اعتقاد ندارم یا به خلقت تو؟ به وجود تو اعتقاد ندارم یا جرات ابراز عقیده؟ یا به توحید محض؟

مگر نه این است که تو به من صفت داده ای؟ مگر نه این است که تو مرا هدایت یا گمراه کرده ای؟ پس چرا باید یا دلایل راحتی قانع وجود اختیار شوم، حال آنکه حس کنجکاوی را و سرسختی دیر قانع شدن را تو در من شعله ور ساخته ای؟ مرا بازخواست می کنی برای اعمالی که تو از روز ازل از آنها با خبر بوده ای؟ چه کنم؟ نزدیک شوم یا دور؟ کفر یگویم یا شکر؟ مویه کنم یا شادی؟ راضی باشم یا ناچار؟

نمیدانم از اینکه تو را خارج از نیازهایم نمی توانم متصور شوم باید خوشحال باشم یا اندوهگین. وقتی تورا با ذات ستارالعیوبی ات توصیف می کنم چقدر می شناسمت، و چقدر رگ گردنم را دور و تورا نزدیک میابم. ولی از خود متنفر می شوم که تورا با اسامیت نیمشناسم. تو را با الله، تو را با ربّ، تو را با نور ... نمیشناسم. وقتی تورا غفارالذّنوب می خوانم چقدر حاضر می شوی، وقتی تورا رحمان، رحیم، کریم، حکیم، علیم، سمیع، بصیر, قادر... می خوانم چقدر می شناسمت. چونان که همیشه می خواستم عیب هایم را بپوشانی، بر من رحم کنی، همه ی دردهایم را بدانی و بشنوی. ولی... ولی هرچه می اندیشم خالی از نیازهایم و خالی از صفاتت تو را با هیچ اسمی نمیشناسم. اسم هایی که به من دادی را چه کسی موصوف میکند؟  مگر تو نبودی که حس استقلال را در من نهادینه کردی؟ پس آیا باید خوشحال شوم که بی تو هیچم یا ناراحت؟ نمیدانم.

باشد، خوشحال می شوم که اگر هیچم تو را دارم. ولی آیا اصلا قرار است که فکر کنم هیچم؟ احساس میکنم دوست دارم به جای پی بردن به عظمتت از راه بی اختیاری و کوچکی خویش، با شناخت قدرت و بزرگی ات در خلقت موجودی عظیم که ملائک بر او سجده کردند، پی به وجود لایزال و بی کرانت ببرم. اگر خود را کوچک و ناچیز بدانم، خالق را ناتوان میبینم...

باشد. شکر میکنم، شکر میکنم برای تمام بدی هایی که می توانستی بدهی و ندادی. چون میدانم هیچ کدام را من فدرت مقابله یا جلوگیری نداشتم. شکر میکنم برای تمام امتحانهایی که مرا در آن قرار دادی تا ظرف وجودی ام را وسعت بخشی، هرچند که نمیدانم نمره ی کاملِ امتحانی که پاسخ صحیح را خود معلم در برگه ام، از روی علاقه به شاگردش، می نویسد لذتی به همراه دارد یا نه. طعم تلخ نمره ی تقلبی بیشتر است یا شیرینی رضایت استاد؟ شکر میکنم که ظرفیتم را بزرگتر کردی با وجود اینکه هیچ تلاشی برایش نکردم و با این حال نمیدانم که چرا از من خرسند میشوی؟ و ناله میکنم از اینکه هیچ از فلسفه ی وجودی ام  نمیدانم. شکر میکنم چون میدانم بدتر از این می توانی ندادی و بعد از اتفاق راضی ام چون چاره ای ندارم.

مگر نه این است که تو ما را برای خود خلق نکرده ای، پس مطمئنا برهانی جز عبودیت محض در پس پرده نهان است. گویی اختیاری هست ولی اختیارِ پیدا کردنش را ندارم...

۱ نظر:

  1. مناجات نامه طاهری...(سوره سباء ایه 9 بخونید).س.ر

    پاسخحذف