۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

قربانی

مستحبه از سالی که حاجی میشی دیگه هر سال یه قربانی کنی٬ بدی به فقرا. چقققققدر حکم خوبی بود. چقدر آدم حس حجش زنده میشه... هر سال که حاجی هارو میبینی و یاد سفر خودت می افتی احساس میکنی از اون قافله جا موندی و غصه دار میشی٬ ولی اینطوری خیلی باهشون همراه و هم دل میشی. واسه من که خیییلی حس خوبی بود. با اینکه حاجیه نیستم.

۱۳۸۸ آذر ۴, چهارشنبه

فوق العاده است...

"هراس و دلهره ی اختیار است که دل را نیازمند جبری دلخواه 


می کند"                                               دکتر شریعنی

۱۳۸۸ آبان ۳۰, شنبه

چقدر چایی این روزها زود سرد میشه!


مثل دل آدم ها...


                                                                                          ه. صبور

همه چیز مسخره است


از خنده ریسه می روم


و بعد گریه می کنم


از اینکه شبها امتداد می یابند


همین طور گیسوی بادها را شانه می کنم


تا همه چیز مرتب


و زندگی زیبا باشد.


چند نفر آدم مضحک


متفکر


شجاع


و احمق


در من جمع شده


نام مرا یدک می کشند.


                       * * *


آسمان ابری بود


ما غصه هایمان را شمردیم و


به خواب رفتیم


باید هم کابوس می دیدیم.


                                                                          رسول یونان

۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

بعضی ها وقتی برا یکی خیلی احترام قائلن یا خیلی دوسش دارن همش تو شخصیتش دنبال ایراد می گردن که حالا یا رفعش کنن که دیگه طرف کامل کامل بشه یا شایدم با پیدا نکردن ایرادی٬ از بی عیبیش خیالشون جمع بشه و بیشتر بهش افتخار کنن.


 البته بعضی هارم دیدم که وقتی به یکی علاقه مند می شن از خودشون بدشون میاد و انقدر دنبال ایراد تو طرف میگردن که با پیدا کردنش یه دست تحسین رو شونه ی خودشون بزنن و بگن: آفرین به خودم که چقدر با درایتم و خوب آدم هارو می شناسم و با تنفر پیدا کردن از اون آدم خیال خودشونو راحت کنن و مثل همیشه ترس این و نداشته باشن که مبادا خدایی نکرده یه ذره از احساسشون واسه کسی خرج بشه. یه جورایی تا به یکی وابستگی و علاقه پیدا می کنن ترس ورشون میداره. و از اونجایی که ضعف شخصیتیشون اجازه ی دل کندن از وابستگی هاشونو بهشون نمیده٬ دوست دارن یه ایرادی پیدا کنن که بهونه ای باشه واسه کنده شدنشون.


بعضی های دیگه هم وقتی به یکی علاقه مند می شن یا اونو آدم محترمی میدونن٬ همیشه از این میترسن که مبادا عیبی توی طرف پیدا کنن که اون شخصیتی که تو ذهنشون ازش ساختن فرو بپاشه. دوست دارن اون آدم همون خوبی که نشون میده باشه و باقی بمونه.


کلا این که همیشه بترسی از اینکه یه بدی تو کسی که دوسش داری پیدا کنی رو خیلی خوب می فهمم یا شایدم خیلی وقت ها این ترس بهمراه منم بوده٬ ولی زندگی بهم یاد داده این ترس نباید باعث شه چشمتو رو خیلی از بدی هاش ببندی که نبینیشون. ولی آدم هایی که مممممیگردن دنبال نکات منفی تو شخصیت طرف به خاطر ترس از حسی که بهش پیدا کردن خیلی عجیبن واسم.

با خارجی ها خوش برخوردی, میای ایران پاچه میگیری؟؟؟ آره ه ه ؟!!!

نمیدونم چرا هرکی میره خارج و برمیگرده شروع میکنه از ادب و مهربونی و خوش برخوردیشون و کمک کردناشونو به همه لبخند زدن هاشون و ... تعریف میکنه. ولی خودش اصلا از این اخلاقا با کسی نداره. اگرم داشته باشه با خود خارجی هاست. همچین که پاشو میذاره تو ایران ذااااات اخلاق ناز ایرانی و نشون میده . با این حااااااال تو مجالس طبق معمول از اونجایی که اگه ما ایرانی ها اگه حرفی واسه گفتن نداشته باشیم خدایییییی نا کرده فکر می کنن لاااااااااالیم! شروع می کنه باز هم به تعریف از اخلاق خوب خارجی ها و لبخند زدن سر صبحشون تو اتوبوس. خوب تو هم یاد بگیر. نمیمیری که!!!!!!! کسی که تو فامیل از بد دهنی و بد خلقی زبانزد خاص و عامه٬ از خوبی خارجی ها تعریف می کنه. البته می دونید که٬ آخه خارجی ها کلا با کلاس تر از ما هستن. تحت هر شرایطی و ما باید جلوشون کم نیاریم٬ ولی تو ایران اخم کردن کلاس داره و فکر می کنن مدرک تحصیلیت بالاست. پس حرجی بهشون نیست!

اینم کیک بازنشستگی بابام :)

۱۳۸۸ آبان ۲۷, چهارشنبه

اگه تو نمازای مساجد ما هم امام جماعت ها اون ترتیل نمازهای خانه ی خدا رو می خوندن حضور و حال مردم خیلی فرق داشت...


خدا قسمتتون کنه  سوره ی حمد مسجد الحرام رو بشنوید...

خدایا

خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...


ههههههههههههههههههیچ وقت علاقه ی شدید به یه کار نادرست رو تو جونم ننداز. اگه بدونم بده ولی از علاقم نتونم بذارمش کنار خخخخخخخخخخخخخخخخخیلی سختهههههههههههههههههههه..........

۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود...

من ملک بودم و فردوس برین جایم بود...

شعر

بچه تر که بودم٬ شاید حدود ۱۰ ۱۲ سال پیش وقتی یه شعر می خوندم و خیلی دوسش داشتم یا وقتی میدیدم یکی شعر گفته و همه تحسینش می کنن٬ منم دوست داشتم شعر بگم. ولی نمیدونستم چطوری. نمیدونستم چی میشه که یکی شعر میگه؟ یه دفعه دلم برای مامان جون خدا بیامرزم خیلی تنگ شده بود. احساس کردم دلم می خواد به یه زبونی غیر از زبون عادی و همیشگی در موردش حرف بزنم و فقط اونطوریه که دلم خالی میشه. تو همون عالم بچگی با همون چهارتا کلاس سواد و چهار تا کلمه ی ادبی ای که میدونستم شروع کردم کلمات رو موزون کنار هم چیدن. آخرشم یه چیزی در اومد که اصلا مثل شعرهایی که تا اون موقع یا شایدم تا حالا خونده بودم نشد. هیچ وقتم اون شعرو به کسی نشون ندادم. هیچ وقتم اسم خودم و شاعر نذاشتم. ولی با نوشتنش و بیان حسم خیلی حالم بهتر و شد و از دلتنگیم کم کرد.


اینکه چرا هیچ وقت اون شعرو به کسی نشون ندادم شاید همین انتقادای به نظرم نا به جاییه که به شعر صبور الان میشه. چون منم اون موقع ها فکر میکردم یه شاعر وظیفشه قشنگ شعر بگه و باید همه دوسش داشته باشن. باید سرشار از نکات ادبی باشه و ... شاید یکی از دلایلی که باعث شد دیگه سمت شعر گفتن نرم٬ با اینکه دوست داشتم٬ همین بود. ولی الان که بیشتر درگیر حس و عواطف و خاطرات اون موقع میشم یا همین الان که از یه سری شعر ها خوشم میاد و میبینم واقعا اونطوری که همه فکر میکنن نیست٬ از تصورات حاکم تو جامعه دلگیر و یه جورایی غصه دار میشم. چون احساس میکنم تو احساسات دیگران همیشه یه چیز زیبا میشه پیدا کرد.


 هنوزم جواب سوالم و کامل نگرفتم که چرا و چی میشه و چطوریه که بعضی ها شعر میگن و بعضی ها نه. به ویژه اینکه مطمئنا امری اکتسابی نیست. ولی حداقل خوشحالم که خودم تجربش کردم و به این نتیجه رسیدم که همه شعرا شعر نمیگن که زیبا باشه٬ یا کسی ازش حتما لذت ببره. خیلی هاشون حس لحظه ای خودشونه که لبریز شده و به این شکل بیانش میکنن. حالا اینکه چرا چاپش میکنن؟ شااااید یکی یه گوشه ی دنیا هم حس اونها بوده باشه و ازش لذت ببره. به نظرم اینکه حس درونیتو بیان کنی برای شعر یا حتی یه جمله نوشتن٬ خیلی دلیل موجه ایه. با اینکه مطمئنا شعر گفتن دلایل دیگه هم داره٬ ولی اگه این یکی ازدلایلشه برای من یکی خیلی قابل درکه. اگه نتونسته خوب بیان کنه اون تقصیر خودش نیست دیگه. میشه انتقاد کرد ولی نه با دید اینکه : اگه بلد نیستی پس چرا شعر میگی؟ اصلا میشه اسمشو شعر نذاشت. دل نوشته ها همیشه نباید خوب باشن. ولی باید حال نویسنده رو بهتر کنن که کردن. شعر صبورو دوست داشتم و گذاشتم تو وبلاگ چون منو یاد سادگی همون شعر بچگیم مینداخت. و خوشحالم از اینکه تصورات و قضاوت مردم باعث نشده مثل من شعر گفتن و بذاره کنار. اینهارو نوشتم که بگم به یه چیز پر از اشکال٬ با این دید هم میشه نگاه کرد.


شاید یکی از مشکلاتمون تو درک ادبی اینه که فکر میکنیم وظیفه ی نویسنده است که یه طوری بنویسه که ما بفهمیم. ولی خیلی جاها این ماییم که قدرت تخیل ادبی یا همدلیمونو گذاشتیم کنار و نمیدونیم وظیفه ی ماست اسرار کلام رو پیدا کنیم. این طرز تفکر تو درک آیات قران خیلی کمکمون میکنه :)

آهاااااااااااای تویی که یه کارو واسه خودت بد می دونی!


فکر نکن اگه به دوستات که دارن اون کارو میکنن هیچی نگی و تحسینشون کنی٬ بهشون لطف کردی. فکر نکن با کینه ازشون نگه داشتن و هیچی نگفتن پایه های دوستیت و داری محکم می کنی. مجبور نیستی اونو از اون کار منع کنی٬ به خودش مربوطه. ولی ححححححححححححق نداری رضایتتو نشون بدی در مقابل کاری که واسه خودت خوب نمیدونی. شاید این جوری داری به خیلی محبت هایی که بهش نداری دل گرمش میکنی. شاید اینطوری به طرفدارای کاری که داره می کنه تو ذهنش اضافه میشه. شاید اصلا اگه بدون تو با کاری که اون دوست داره مخالفی٬ یا تصمیمشو راجع به دوستی با تو تغییر بده چون به درد هم نمیخورید (شاید واقعا کار بدی نمیکنه و تو دوست نداری) شاید هم به خاطر تو اونو کنار بذاره اگه بده. حححححق نداری به حسی که نداری دامن بزنی.


ححححححححق نداری سعی کنی همه دوست داشته باشن. خیلی ها رو له میکنی...

قبلانا به آدم فداکارا می گفتم: اگه تو اینطوری دوست داری تا پای مرگ به همه خوبی کنی بکن. بقیه هم وظیفه دارن در حد معقول یا اگه دوست دارن بیشتر٬ جواب خوبیتو بدن. ولی اگه تو دوست داری زیاد خوبی کنی توقع زیادم خوبی دیدن در جواب خوبی هات توقع بی جاییه.مردم عادین. تا جایی خوبی کن که خوبی ندیدن اذیتت نکنه. ولی الان که بوی گگگگگگنده خود خواهی همه جای این شهر و گرفته٬ تو حداقل خوبی کردنم به این آدم های خود خواه باید تعلل کرد. بابااااااااااااا بقیه هم زندگی می کنن و آدمن. فقط خودت مهم نیستییییییییییییی!!!!!!!!

نگاه

نگاهش از مهربانی سنگین است. یک عمر در انتظار یک جرعه ی نگاهش به انتظار می نشینی و به ناگاه که با آن روبرو می شوی از شرم، از لذت، از قدرت، از عظمت، گویی اختیار از تو سلب می کند و نگاهت را بر میگیری. چرا که تاب خوشی، خود توانی دو چندان از تاب صبرِ انتظار می خواهد و در فاصله ای به کوتاهی یک نگاه و به عمق یک پیوند او را دور میبینی و عمری دیگر در انتظار نگاهی دوباره.

کیست که تو را بداند؟

کیست که تو را حس کند و با تو هم دل شود که: میدانم...میفهمم که تاب دیدارت نیست٬ وقتی انرژی آن چنان حقیقت محض خود را در لحظاتی چند از زندگی نمایان می کند که گویی چیزی جز آن جلوه گر معنی حقیقت زندگی و پیوند نیست، کیست که بداند گاهی اوقات از نزدیکی زیاد است که دور می شوی. نه، نه، نه...دور نمی شوی، تاب عظمت نمیاوری و پای پس می کشی. کسی چمیداند؟ شاید برای یک لحظه سیراب میشوی. غافل از اینکه زمزمیست که هیچ جز تشنگی با خود نمی آورد.

آری، دور...

آنچنان دور می شوی که حس میکند چشمانت هیچ کاره اند. بی خبر از این که غرق در چشمانش شده ام.

چشمانش زیبا نیست. زیبایی را می توان در او دید. شاید این همان زیباییست که یک عمر به دنبالش بوده ام و در چشمانی و حضوری و پیوندی آن را یافتم.

گاهی اوقات تشنه ی مهربانی یک فرشته می شوی. گاهی اوقات دلت برای خدا تنگ می شود. دلت برای گاهواره ای که از زیر آن نهر ها جاریست تنگ می شود. شاید انسان تاب آن همه زیبایی نداشت که از آنجا کنده شد. شاید این منِ انسانم که به سان پدرم هر گاه به بوی گاهواره ام نزدیک می شوم از آن دور می شوم. هرکسی تاب جلوه گری حقیقت را ندارد.

شاید، شاید، شاید و هزاران اما و اگر.... هیچ نمیدانم. ولی خوب میدانم که هرچه بیشتر دوست میدارم کمتر تاب حضور می آورم  و ترس درک عظمت بیشتر قدرت نمایی می کند...

۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

انقدر بدم میاد از این برنامه های تلویزیونی جدید که یه لپ تاپ میذارن جلوشونو شروع می کنن به خودندنِ یا خبر هایی که همه ازشون اطلاع دارن٬ یا خودشون توانایی جستجوی مطالبشو دارن٬ یا مطلب مفیدی نیست٬ یا اگرم مفیده فقط بلدن از روش بخونن و اگه یکی یه سوالی مطرح می کنه و توضیح بیشتر می خواد یا آدرس سایت رو میدن یا تو جوابش میمونن. حالم از مصرف کننده ی محض بودن به هم می خوره. همه ی دنیا نشستن این خبر هارو ایجاد کردن. ما یاد گرفتیم از روش واسه بیننده هامون بخونیم. اینم یه جور استفاده ی مثلا با کلاس از اینترنته. جالبیشم اینه که میایم این کارمونو تبلیغ میکنیم به عنوان یه کار و استفاده ی مفید غیر از چت کردن از اینترنت.

گاهی اوقات دلم برای خودم تنگ می شود


این وقت ها صدای مادرم خوش آهنگ می شود


 


آن قدر خودم از خودش دور میشود


که من ز من و سایه ام از تنش جدا می شود


 


آن قدر کم رنگ و کم رنگ تر می شود


که جای پاک خالیش، به سان صداقتش سفید می شود


 


کجایی ای من همیشه شاد و همیشه بلند؟


دلم به محض رفتنت سخت چون سنگ می شود


 


سختی روزگار و دروغ های عادی مردم


به جای حضور تو پر رنگ می شود


 


کسی تو را نمی خواند، کسی تو را نمیبیند


آخر این روزها هر کس دلش برای دیگری تنگ می شود


 


آه ای من همیشه تنها و برای دیگری


دیدی آخر کسی برای تو تنها نمی شود؟


 


می دانم آن قدر خسته از تمام من های این زمانه ای


که هیچ منی برای تو هیچ گاه ما نمی شود


 


گاهی اوقات که دلم برای خودم تنگ می شود


دیگر حتی آینه ای مونس تنهاییم نمی شود


 


                                                                                  ه. صبور

۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

ای خدا! مگه ما چه گناهی کردیم که این باید کشورو اداره کنههههههه؟؟؟؟؟؟؟؟ هاااااااا؟


 :((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((

۱۳۸۸ آبان ۱۹, سه‌شنبه

فوق العاده است :)

این روزها بازار بحث آنفولانزا و واکسنش داغ داغ. از هر پزشکی که توصیه میکنه تو رسانه میشنویم که میگه افراد در معرض خطر باید واکسن بزنن٬ مواظب باشن و ... از این حرفها. حالا این افراد در معرض خطر از دید بهداشتی معمولا کودکان٬ سالمندان٬ مادران باردار و برخی بیماران رو شامل میشه٬ اون هم به دلیل ضعف سیستم ایمنی بدنشون و قدرت کمتر مقابله با عوامل بیماری زا.  هر کدوم هم به دلایل علمی خاص خودشون.


 ولی یکی از جالب ترین هاش دلیل ضعف سیستم ایمنی مادر باردار هست که برام یکی دیگه از زیبا ی های خلقت بود.یکی از دلایلی که یک خانم در دوره ی بارداری از سطح ایمنی پایین تری برخوردار میشه اینه که٬ در طی تغییراتی که در طول بارداری در بدن اون به وجود میاد سیستم ایمنی ضعیف تر عمل میکنه تا جنین به عنوان عامل بیگانه شناخته نشه و توسط سیستم ایمنی مثل عوامل بیماری زا از بین نره!!!

۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

بعد ۳۰ سال داره میره مشهد...


انقدر ذوق داره و واسش غیر عادیه که زنگ زده دونه دونه از همه خداحافظی کنه و حلالیت بطلبه. صدای "من دارم میرم مشهد"ش از گوشم خارج نمیشه. بعضی وقت ها میگم اگه منم به اینجور جاها دیر به دیر طلبیده می شدم این حسو تجربه میکردم. واسش یه مسافرت محسوب میشه. عین قدیم ها که یکی می خواست یه زیارت بره کلی تو محل ولوله میشده. همه میرن زیارت خوشحالن ولی خدا کنه واسمون عادی نشده باشه. واسه یه جاهای دور مثل کربلا و مکه انقدر ذوق عادیه٬ ولی این روزا ملت هفته ای دوبار میرن مشهد و میان. این حس ناب و ذوق پاک واسه مشهد رفتنشو خیلی دوست داشتم. دلم می خواد نه اینکه دیر به دیر٬ ولی یه طوری به این جور جاها طلبیده شم که میرم تشنه باشم.

گرت از دست  برآید دهنی شیرین کن      


مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی

۱۳۸۸ آبان ۱۷, یکشنبه

تیموس

علی رغم توصیه های زیاد تمام مراکز و متخصصین بهداشتی درمانی به زایمان طبیعی٬ این روزها خیلی جدی گرفته  نمیشه. تا حالا از منافع اون زیاد شنیده بودم ولی یکی از جالب ترین هاش که فکر کنم دیگه هر آدم منطقی ای و مجاب کنه اینه:


بیماری خود ایمنی بیماری ای هست که سلولها و سیستم ایمنی بدن علیه بدن خود فرد اقدام میکنن و اونو از بین میبرن. که علل متفاوتی از قبیل بیماری یا ژنتیک میتونه داشته باشه. یکی از شایعترین هاش هم این روزها بیماری MS هستش که سیستم ایمنی بدن علیه سلول های عصبی فرد اقدام میکنه.


تیموس در بدم عضویه که مسئول ساختن سلول های ایمنیه و از بدو تولد به مرور زمان با انجام فعالیت خود تحلیل رفته و تا سن پیری کوچکتر و از بین میرود. که البته این مسئاله مشکل خاصی را برای بدن ایجاد نمیکند. چون سلول های ایمنی تولید شده در بدن تا آخر عمر باقی میمانند. نکته ی حیرت انگیز اینکه به طور کل خانم ها نسبت به مردان در طول زندگی احتمال ابتلا به بیماری های خود ایمنی بیشتری به دلایل علمی مختلف دارند. که یکی از مهم ترین آنها بزرگتر بود تیموس آنها و تولید بیشتر سلول های ایمنی است. حال این سوال مطرح میشود که علت بزرگتر بودن تیموس آنها نسبت به مردان چیست؟ پاسخ این است که همان طور که عنوان شد تیموس در اثر فعالیت و یک سری عوامل مانند اضطراب و تنشن به مرور زمان تحلیل میرود. حال به علت اینکه خانم ها از لحاظ روانی حساسیت های بیشتری نسبت به مردان داشته و در شرایط مشترک اضطراب بیشتری را به خود وارد کرده و یا متحمل میشوند٬ بزرگی طحال آنها با توجه به تحلیل بیشتر این عضو در شرایط اضطراب٬ قابل توجیه است. که نهایتا بازده یکسانی را از عملکرد تیموس هر دو جنس ببینیم.


یکی از شرایط اضطراب آور و فشار جسمی و روانی مسلم در طول زندگی یک خانم٬ بارداری و به ویژه ساعات زایمان وی است. و این یکی از حالات تحلیل برنده و به زبان دیگر متعادل کننده ی تیموس آنهاست. پس نتیجه اینکه خانم هایی که در طول زندگی با این اضطراب روبرو نمیشوند و از سزارین جهت وضع حمل استفاده میکنند که که مئنا زحمت کمتری را می طلبد٬ شانس طبیعی خود جهت تعادل عملکرد تیموس را گرفته و با فعالیت زیاد این عضو ریسک بالای بیماری های خود ایمنی را مهار نمیکنند.

۱۳۸۸ آبان ۱۶, شنبه

 چرا وقتی عصبانی میشی هرچی می خوای میگیییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چطططططططططططوری میتونی فردا عادی تو چشمای همسرت نگاه کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 


اگه تو نیستی اون یه انسانهههههههههههههههه. میفهمیییییییییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟


چرا تو میتونی هرچی می خوای بگی ولی اگه اون بگه خیلی بزرگ به نظر میاد؟ چه فرقی بین توی نامرد با همسر بیچارت هست. لعنت به این فرهنگ. حححححححححححححالم از همتون به هم می خوره. از همتون.

۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

به قول دایی خدا بیامرزم" بعضی ها سطل فرهنگشون دسته هم نداره!"


انقدر تو این دوره زمونه٬ کم نیاوردن و به اشتباه خودت اعتراف نکردن و ادعا کردن و جسارت بی مورد رو با شجاعت اشتباه گرفتن و ... بین جوونها افتخار شده که یه نفر هم اگه پیدا شه بعد از یه بحث طولانی قانع شدنشو بخواد ابراز کنه٬ از ترس اینکه به جای منطقی بودن انگ کم آوردن بهش بزنن٬ هیچ وقت این کارو نمیکنه. از طرف دیگه هم از بس کسی به نادانسته هاش یا متقاعد شدن هاش اعتراف نکرده٬ طرف مقابل به چنین حرکتی اصلا عادت نداره و اگر هم از یکی ببینه٬ بیشتر به جای اینکه تحسینش کنه به بی عرضگی و هالویی متهمش میکنه. اینکه عادت نداریم کسی صادق باشه خیلی جالبه! تا یکی قانع میشه شروع میکنیم به دست انداختنش و بهش خندیدن. جالبیشم اینه که حواسمون نیست و واقعا خودمون متوجه نیستیم که  چون این کار غریبه است برامون٬ داریم تعجبمونو با واکنش مسخره کردن نشون میدیم٬ ولی به ظاهر همه اونو برگرفته از سطح فرهنگ پایینمون میبینن.

چرا بعضی ها فکر می کنن همه ی وبلاگ ها باید از یه روند خاص و مشترکی پیروی کنه؟