۱۳۹۴ خرداد ۷, پنجشنبه

:)


لعنت به درد نا خوانده....
لعنت به نگرانی و پشیمونی...
لعنت به غصه ی چشمهای نگران هم راه ها....
لعنت به خبر بد دادن...
لعنت به سیگار...
لعنت به سرطان...
لعنت به غصه ی مریض هااااااا:((((((((((((((((
همچین سطحی از مراقبت اختراع شده!



Please take a smile smile emoticon 
I made it for each ward rotation smile emoticon
I'm gonna put it on the board!


هیجان وقتی چاقاله میاد میدونی چیه؟
اینکه گوجه سبز نزدیکه :d


فقط ادم هایی که ترجیح میدن موسیقی با اسپیکر تو فضا پخش باشه به جای اینکه هد فون تو گوششون باشه میفهمن،
ادم بعضی وقت ها بسته به حالش و فصلش و هواش دلش میخواد خودش رو بیارایه و با رنگ و عطر و حال خاصی در خیابان و هوای باز و فضای خوب ظاهر شه، بدون اینکه خودش رو برا دیگری اراسته باشه. دلش میخواد حالش تو فضا پخش باشه. عین موسیقی. حالش با خوردن نسیم به گوش هاش و تکون خوردن گوشواره هاش کامل میشه. حالش با یکی شدن با طبیعت کامل میشه. اینکه تو خلوت و تنهایی اون رنگی و بو و ظاهری که دلت میخواد رو داشته باشی حست رو کامل نمیکنه.
اگه ادم ها این رو میفهمیدن یا تجربه کرده بودن به خودشون اجازه نمیدادن نگاهی فراتر از یک رهگذر بهت داشته باشن و فکر کنن تو با ظاهرت بهشون این اجازه رو دادی...



تا وقتی جوان تری و کم تجربه تر هروقت هر مردی تو خیابون بهت میخوره و تو تاکسی خودش رو جمع نمیکنه که تو مجبور نشی خودت رو مچاله کنی که بهش نخوری، فکر میکنی همه مردهای حداقل ایران مشکل جنسی و روانی و رفتاری دارن و عذاب میکشی. ساعاتی از شبانه روزت که تو خیابون و مجامع عمومی صرف میشه جزو ساعات پِرت و از بین رفته ات محسوب میشه و هیچ وقت نمیتونی استفاده ی مطلوب ازش بکنی و مثلا تو تاکسی به مطالعه و تمرکز بپردازی و تو پیاده رو از موسیقی تو گوشت لذت ببری. چون همه اش باید حواست باشه خودتو جمع کنی به این و اون نخوری و نچسبی. این و اونی که مراقب تنشون به اندازه ای که جامعه به تو یاد داده باشی، نیستن...
تو پروازهای طولانی و خسته کننده مجبوری سیخ بشینی و به هیچ کار و خواب و استراحتی نپردازی چون مرد بغل دستیت قبل از اینکه بخواد بخوابه عادت نکرده پیشبینی فضایی که در خواب اشغال خواهد کرد رو بکنه.
از طرفی وقتی دیدگاه اینطوری باشه که همه مردها مشکل شخصیتی دارن و هدفمند دارن این کارو میکنن، خشم و بغض و غضبِ چندین و چند ساله باعث میشه در لحظات حساس عکس العمل تاثیرگذاری توسط زنان صورت نگیره و به این زنجیره دامن زده بشه. یا سکوت کنن و تحمل کنن یا اولین عکس العملشون دعوا، بازخواست و مشاجره باشه.
ولی اگر شانس این رو داشته باشی که یک دوست مذکر خوب، همسر فهمیده، پدر یا برادراهل تفکر، شخصی با تجربه یا یک فرصت مناسب بهت یاد بده که همه ی اون هایی که اینگونه رفتار میکنن مشکل جنسی ندارند و خیلی هاشون یاد نگرفتند که تن یک زن از چه جنسی و به چه اندازه ای و با چه حسی و از چه نظری براش اهمیت داره باعث میشه خشمی که که سال ها از این موضوع جمع شده و رنجی که کشیده شده فقط با یه تغییر دیدگاه ساده ولی عمیق یا فروکش کنه یا تبدیل به راه حلی از جنس تمدن، تفکر، رفع مشکل، گفتمان، خواهش یا اگاهی رسانی بشه.
بزرگ شدن به عنوان یه مرد تو جامعه ای مثل ما بهت خیلی از تفاوت های طبیعی بین دو جنس رو یاد نمیده و این یکی از همون یاد نداده هاست. جامعه و فرهنگ و مذهب ما به مرد ها کمتر یاد میده ابعاد و وسعت و قدرت تنشون رو بشناسند و بهش اگاهی و اشراف داشته باشند. به مردها کمتر یاد میده از تنشون و حرکات و رفتار و ظهور تنشون مراقبت کنن. نه در مقابل زنان فقط بلکه به طور کلی.
مثال ساده اش زمانی هست که برادرتون، دوستتون یا همسرتون با شما یه شوخی فیزیکی دوستانه میکنه و مثلا یک مشت به بازوی شما میکوبه ومتوجه نیست که خیلی بیشر از تصورش برای شما دردناکه. چون بزرگ شدن به عنوان یک پسر از کودکی برای او شوخی و بازی و ورزش و فیزیک قوی تری را میطلبیده و اون ضربه برای یک پسر به اندازه یک دختر ممکن است دردناک نباشه، ولی او از این تفاوت اگاهی نداره. اگاهی از تن و جسم و ابعاد و حریم خصوصی هم همین تفاوت معنایی را در دو جنس داره. برای یک مرد این مفاهیم طور دیگری تعریف شده که لزوما نشان از بدی ان نیست و فقط عدم آگاهی از این تفاوت و احساسات پس ان باعث مراقبت متفاوت و شاید کمتری میشه.
خیلی وقتها تو خیابون دقت میکنم و میبینم تو پیاده رو از دور که یه اقایی داره میاد حواسش به کار خودشه و میاد و سریع رد میشه و اگه من حواسم نباشه بهم تنه میزنه و میره. خیلی وقتها دقت میکنم وقتی دارم به یه اقایی یه چیزی میدم مثلا پول کرایه تاکسی، بی محابا دستش و میاره جلو و میگیره و به اندازه ی من مراقب نیست انگشتاش حساب شده حرکت کنند که به دست من نخورن.. ولی هم زمان باهاش دقت که میکنم میبینم همه اشون لذت جویانه و اگاهانه این کار رو نمیکنن . اتفاقا این بی محابایی باعث شده تمرکزشون تو کارهاشون خیلی بیشتر باشه و ذهنشون درگیر اطرافشون نباشه. اینکه از قصد میکنن یا یاد نگرفتن و جامعه براشون این مراقبت رو پررنگ نکرده هردو ازار دهنده است. ولی دیدگاه متفاوت رویکرد متفاوتی رو به دنبال داره. دیدگاه متفاوت غضب رو میخوابونه و فرصت اگاه سازی و اموزش رو فراهم میکنه.
تجربه ی شخصیم در یه پرواز طولانی وقتی بود که تو یه ردیف صندلی سه نفره من صندلی اول بودم، اقای درشت جثه ای صندلی کنار من و صندلی اخر مسافرش نیومده و خالی بود. اقای کنار دستیم داشت خودش رو اماده میکرد که بخوابه و من تو فکر این بودم که تا اخر پرواز باید مواظب باشم این به سمت من نیوفته و بهم نخوره و خودمم راحت بتونم بخوابم. یه انتخاب این بود که فکر کنم مشکل شخصیتی داره و از قصد میخواد همین ور بخوابه وفقط صبر کنم اگر بهم خورد و مراقب نبود عصبانی بشم یا با رفتارم یک طوری نشونش بدم که کارت و بی توجه ایت اعصابم رو خورد کرده اتفاقا مجبور بشم با رفتارم بهش اگاهی ای از حضور و حس خودم بدم که شاید اصلا تا اون لحظه نداشته، در حالی که همین که تو ذهنش به این مسئاله و ذهنیت من فکر کنه هم اذیتم میکنه.
یک انتخاب هم این بود که رویکرد جدیدی که اموخته بودم رو اعمال کنم و فکر کنم مثل خیلی از مردهای دیگه یاد نگرفته به اندازه ی جنس مونث مراقب تنش یا تن دیگری باشه و بدون هیچ غضبی ازش خواهش کنم یه صندلی بره اون ور تر که تا اخر پرواز هم اون راحت تر باشه هم من. اون موقع اگه نرفت تکلیفم با شخصیتش معلوم میشه و مجبور نیستم تا اخر پرواز درگیر این باشم که هر تماس فیزیکی اتفاقی ای که با گوشه ی بند کفش من داره نشان از مشکل روانی و بیماری جنسیش هست یا عدم اگاهیش.
روش دوم رو انتخاب کردم و تا اخر پرواز اسایش رو به جون خریدم smile emoticon
این مطلب رو نوشتم به خاطر تمام دختران این سرزمین که یک عمر بهشون اموختند گذشتن از حق خودت و اجتناب از درگیری و جلب توجه در هر موقعیتی نشان از حیا و متانت و پاکدامنی تو داره و نوشتم برای تمام پسرانی که تهمت بدرفتاری بهشون زده میشه چون کسی رو نداشتن بهشون اگاهی بده که چگونه، چه اندازه و از چه بعدی باید مراقب بعضی چیزها بود.
امیدوارم با خوندش حداقل اطرافیان خودم که دوستشون دارم کمتر ازار ببین و ازار بدن.
آمین
طبابت میتونه بهت یاد بده ادم ها رو کمتر قضاوت کنی 
تو چه میدونی واسه چی مریض شده؟
تو چه میدونی واسه چی درمانش رو زودتر شروع نکرده؟ 
تو چه میدونی برا چی پیگیری نکرده که سرش داد میزنی...
فرق ادم هایی که ما بهشون میگیم عقب افتاده ی ذهنی با ما که خودمون رو سالم و عاقل میدونیم گاهی وقت ها فقط اینه که ذهن اون ها پیچیدگی و فیلتر ذهنی ما رو نداره و هرچی حسشون باشه بیان میکنن. موقعیت سنجی و سیاست گذاری و پیچیدگی ندارن. مثل بچه ها. و من عاشق این بی فیلتر بودن افکارشونم...
امروز مریضم خانمی بود که یک مقدار عقب افتادگی ذهنی داشت و برای دیالیز میخواستن ببرن کاتتر گردنش رو تعویض کنن. در حالی که از رو تخت پا میشد و هر مرحله رو طی میکرد بره به سمت ویل چیر و اتاق عمل کاملا همکاری میکرد ولی فقط چند ثانیه یک بار میگفت "من میترسم". عاشششششقش بودم.
داشتم فکر میکردم همه ی مریض هایی که این مرحله رو جلوی روم طی کردن تو دلشون این بوده. "میترسیدن"! ولی فقط اون بود که میگفت.....
همه جوره اش رو دیده بودیم. ولی دیگه با مریضت سلفی بگیری بذاری عکس پروفایلت اخرشه!!!!!!!!!!!
همه جای دنیا تو کتب و رفرنس و پاورپوینت و تحقیقاتشوت به احترام حریم خصوصی افراد اگه عکسی بخوان از بیماری بذارن چشمشون رو سیاه میکن که ناشناس بمونه. حتی اگه عکس از اطلس های قدیمی کتب باشه. ما اینجا سلفی میگیریم با مریض میذاریم عکس پروفایل...
تک تک لحظه هایی که تو بیمارستان برام میگذره واسم خاطره سازه و دلم میخواد ثبت کنم و به اشتراک بذارم. ولی وقتی حس میکنم همراه های مریض ها که عزیزشون تو اتاق داره درد میکشه جلو در دارن نگاهم میکنن ... دستم و دلم به دوربین و لبخند نمیره. با این کار انگار از تو دنیاشون خودم رو میکشم بیرونو میرم تو دنیای خودم و از قاب خودم بهشون نگاه میکنم. از حبابی که خودت رو از اشون بیگانه میکنه و انگار قرار نیست برا خودت اتفاق بیافته. انگار بهش میگی تو و مریضت فقط بخشی از زندگی کاری من هستید، فقط وقتی نوبتتون شد میام سراغتونو و غیر از اون از دور به عنوان یه صحنه تماشاتون میکنم. نه شما صدای من و میشنوید نه من بغض شما رو میبینم....
واسه همینه که سلفی های تو اتاق عمل رو که به سلامتی اساتید هم دچارش شدن هرگز نمیفهمم. اونی که پشت عکست خوابیده مریضه و تو اون لحظه که داری عکس میگیری اون برات یه ابزاره، حتی اگه ازاری بهش نرسونی. اون لحظه و اون غفلت اذیتم میکنه...
این روزها بازار حمله به پزشک ها داغه. بعضی هاش هم پر بی راه نیست. ولی اون ریشه و پایه ی اعتماد بین بیمار و مریض که اصل و اساس شفاست و داره از بنیان کنده میشه رو نمیدونم کی میخواد بعدا درست کنه. دوستی حرف خوبی میزد و میگفت نقد به جا درست و لازمه ولی این باید وقتی باشه که واسه از بین بردن اون چیزی که با نقد بهش حمله ور شدی جایگزینی تابیه کرده باشی. پزشک ها بدن، دزدن، دروغ گو ان، نباید به حرفشون اعتماد کرد؟ باشه. ولی مگه جایگزین این اعتماد از بین رفته چهار تا پزشک معتمد گذاشتی و لیست کردی مردم موقع ضرورت برن سراغشون؟ یا فقط باعث شدی جامعه ی خود سر ایرانی که مصرف بی رویه انتی بیوتیکش سر به فلک میکشه و سال به دوازده ماه اعتقاد به دکتر رفتن نداره و حاضره ۴۵ تومن بده به جای شیشلیگ گوشت خر بذارن جلوش ولی بره فلان رستوران چون کلاس داره ولی وقتی ۳۰ تومن میخواد بده پول متخصص دست و دلش میلرزه، همون توجه کم به سلامتیش هم دیگه نکنه و در مواقع ضروری هم به حرف پزشک اعتماد نکنه؟؟؟؟؟ راه حل پیشنهادیت چی بود بعد شکستن خیلی از چیزها؟
دلم میسوزه برا اون موقع که یادمون میدن وقتی داری شکم مریض رو معاینه میکنی و دستت رو روش فشار میدی ببینی جایی درد داره یا نه یه نگاهت به شکمش باشه و گوشت به جایی که میگه درد داره، یه نگاهتم به صورت و چشم های مریض که ببینی کی از شدت درد به خودش میپیچه ولی صداش در نمیاد... دلم میسوزه برا دقت هایی از این جنس که یادت میده طبیبانه و مادرانه درد مریضت و بفهمی ولی مریض ازش خبر نداره و محکوم میشی به بی توجه ای و نا بلدی و بی احساسی و بی عاطفه گی...
برا اون موقع که دستت رو نبض مریضه ولی داری نفس هاش رو بدون اینکه خودش بفهمه و باعث تغییرش بشه از رو قفسه سینه اش میشمری...