۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

و آنگاه که گذر زمان در پهنای بستر ازلی و ابدیش محو می شود٬ هیچ جز علم مطلق او جلوه گر نیست...

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

بعضی وقتها یه قول هایی به خودت میدیو با چنگ و دندون نگهشون میداری٬ اما زمونه می زنه زیرش...
امان از اصفهانیا.....................
دلم...


شمال


کته کباب


بارون جنگل


گرما و صدای آتیش تو هوای سرد


کتاب فروشی


سفالگری


موسیقی


زغال اخته


تئاتر


بستنی میوه ای مخصوص تو کافی شاپ


خرید


شیرینی پزی


بسکتبال


خواب طولانی


دانشگاه


پیاده روی تو هوای آفتابی


پازل


نمایشگاه مجسمه...


می خواد

۱۳۸۸ بهمن ۷, چهارشنبه

سوء تعبیر

درسته که معمولا هر نویسنده یه ادبیات خاصی داره٬ حتی اگر توانایی نوشتن به شیوه ای متفاوت رو هم داشته باشه٬ و این طبیعیه که خواننده ی همیشگی یک نویسنده به ادبیات خاص اون عادت کنه. ولی من فقط می خوام بگم همه ی نوشته ها برای مخاطب نیستن. یعنی بعضی هاشون فقط از دل نویسنده و یه شرایط خاص و شخصیه ایجاد شده برای اون٬ خلق شدن و ممکنه درک تجربیات شخصی برای همه کس میسر نباشه٬ حتی به ساده ترین زبان.


 و دیگر اینکه گاهی نویسنده برای خودش می نویسه. پس اگر درکش دشوار باشه٬ به خاطر اینکه اون نوشته برای مخاطب به تحریر در نیومده. ولی در معرض دید قرار می گیره تا شانس تلاش جهت برقراری ارتباط با کلام از کسی گرفته نشه و مطئنا نویسنده هم از نظرات دیگران بی بهره نخواهد بود.


 گاهی یه نوشته برای تمرین ادبی خلق میشه و ممکنه به دلایلی از قبیل قوت ادبی یا حتی ضعف ادبی نویسنده٬ یک نوشته ی خاص توانایی برقراری ارتباط با مخاطب رو نداشته باشه. این موضوع نه از اعتبار نوشته کم میکنه نه از درک خواننده.


 ولی یک نکته مهم هم که بهش اعتقاد دارم و بارها عنوان کردم اینه که نویسنده این توانایی رو داره که به مرور توانایی درک مخاطب خود رو بالا ببره. پس به جستجوی تازه ها در نوشته ها باشیم همیشه. شاید هم توانایی نویسنده پیشرفت کرده ولی خواننده با اون سرعت همراهیش نمیکنه.


 و دیگر اینکه خیلی هامون به متن های آسون و روان ادبی عادت کردیم٬ در حالی که حقایقی که به دنبالشون هستیم به زبان اشاره مطرح می شن و با زبان ساده نه گفته میشن نه باقی میمونن. پس تفکر و اندیشه بالاتر بره بهتر از آسون تر شدنه متنه. مثال بارزش هم زمانیه که شما سخنان بزرگان یا حتی قران می خونید. هیچ وقت اعتراض به زبان اونها نمیکنید. بلکه چون مطمئنید حرفی برای گفتن دارن اندیشه ی خودتون رو بالا می برید. به نظرم این بهترین حالت مطالعه است.


والا من نه در حدیم که از بی نقصیه نوشته هام و حتی تفکراتم دفاع کنم و نه در حدی که درک دیگران رو زیر سوال ببرم. فقط اعتقادم و اهدافم از نوشتن رو عنوان کردم تا شاید کمکی باشه و شاید با دید متفاوت با کلام ارتباط برقرار کنیم. و هیچ کدومش طرفداری از نوشته هام و عنوان ضعف مخاطب نبود.

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

شرم از بی اعتقادی...


خود را به او می سپاری و دست به دامان دیگری می شوی و از آنها مدد می جویی؟!


و آنگاه که هر چه داری و در اصل نداری را پیش روی خود بر میز تلاشت می نهی و هیچ نمیابی جز ادعای اعتقادی عظیم اما پوچ٬ خجالت زده از او و متنفر از خویش مثل همیشه او را شکر می گویی که اشک حقیقت دارد.


شرمگین می شوی زانرو که واژه ی توکل را بر زبان نه! بلکه بدتر بر دل می آوری. اما همچنان از بی اعتقادی و اضطرابش خواب شبانگاهی که می توانست چشمه ای از مرگ و معراج روح تو باشد را از خود گرفته و در سحرگاهان که آنچه به دنبالش بی اعتقاد پرسه می زنی را هدیه می دهند٬ برادرش را به آغوش می کشی.


وای بر من که با نمایان حقایقی عظیم٬ وجود پر آرامشش را بر من هدیه می کند و در من هیچ جز ترس از وجود لایزالش روشن نمی شود.


بی ظرفیتی محض راجع به آنچه به جست و جویش هستم...

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

سنگ صبور

سنگ یا صبور؟ چه نمای متناقضی! دلت را سنگ و احساست را کور می خوانند غافل از اینکه همان سنگ، تکه ای از صبورِ تو و نیاز آنها برای آرامش است.


سراپا حرف می شوی و درد، تا شاید او نیز بوی سنگی و صبوری بگیرد و روزی برای دیگری، باشد. اما افسوس که از تو هیچ خاطره ای جز درد نمیماند و مرهم را از تو آموخته ولی نشانه های آشنایش را در دیگری می جوید.


سراپا گوش می شوی و سهم بزرگی از دنیای پر هیاهوی سکوت، تا شاید تو را این بار تکه ای از صبورِ خود بخواند. اما دریغ که در ازای تکیه گاهی که برایش ارمغان آورده ای، پاره ای از دلش را بر سرت می کوبد و به سمت بی دردی شتابان نعره می زند...


همیشه می پنداشتم تاثیرهمراهی سنگ با صبوریست که تو را انتخاب تنهاییش میکند! همیشه می پنداشتم دردِ سنگ است که لطافت صبور را بعد خود می طلبد! ولی گویی آنکه درک لطافت و صداقتِ سنگیِ تو را ندارد، هیچ جز شانه ی صبری بی درد برای خالی کردن کودکی خود طلب نمی کند.


و همیشه نوشته ها نیز مانند افکار به آرزویی ختم می شوند...


ای کاش نیاز همراهی سنگ و تلخی درد را می دانستند تا صبور را گواراتر تجربه کنند.

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

خییییییییلییییییییی باحالهههههههه!!!!!!


تو درسهای مدرسمون همیشه اگه یادتون باشه می خوندیم که خیلی از این ستاره ها که ما داریم الان میبینیم از بین رفتن و این نورشونه که تازه داره به زمین میرسه...


یه منجم تو تلویزیون می گفت: یکی از دلایلی که ما خیلی مطمئن نمیتونیم بگیم روی سیارات دیگه زندگی و موجود زنده وجود داره یا نه، اینه که تصاویری که ازشون دریافت می کنیم مال سسسسسالها قبله. به عنوان مثال اگر یه سری موجودات خیلی هوشمند با تجهیزات پیشرفته در یک سیاره که 60 میلیون سال نوری با ما فاصله داشته باشه، وجود داشته باشن و با یه تلسکوپ قوی زمین رو پیدا کنن و بتونن جزئیاتشو ببینن، دایناسورها که 60 میلیون سال پیش بودن رو میبینن! چون تصویر اون هاست که تازه الان به اون فاصله میرسه!!!!! پس متقابلا ما هم اگه قدرت دید سیارات دور رو پیدا کنیم و حیات خاصی روشون نبینیم به طور قطع نمیتونیم بگیم الان هم موجود زنده روشون نیست چون ما تصویر سالها قبلشونو داریم دریافت می کنیم.

خستگیمو به در میکنه!

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

حرف هایی که دلم می خواد و خودم خالی می شم و هر وقت دلم می خواد جلو همه میگم. معذرت خواهیاشو تو خلوت ازش می کنم. حححححححححام از خودم به هم میخوره.

۱۳۸۸ دی ۲۱, دوشنبه

از حقایقی که باعث میشه ازش بترسم٬ بدم میاد.


پ. ن: منظور از "ازش" اون حقایق نیسن. 

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

تصمیم



مانده


بر سر دو راهی


زیر انبوه درختان


توتی از شاخه می افتد٬


سمت راست


 به راه می افتم.


                                                                                         فریبا عرب نیا

۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

۱۳۸۸ دی ۱۱, جمعه

و چقدر ساده دل می شکنیم فارغ از اینکه آخرین بندزن چینی هم تغییر شغل داده...


                                                                                                  ه.صبور


 


* و شادی و غرور عذرخواهی آنچنان تو را فرا می گیرد که از بخشیده نشدن بی خبری...

قیاس مع الفارق

آن شب که ماه هم دلش از ظلم گرفت٬ آسمان مشغول شستن خون از کوچه باغ این شهر بود. خلیفة الله عرض اندام کرده بود...


مرا به یاد قیاس مع الفارق شیطان می انداخت. شاید حق داشت سجده نکند.