۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

انقدر بدم میاد ازت اون موقع ها که از استرس اینکه باهات مخالفت بشه و جایگاهی که تو ذهنش داری  به خاطر اعتقادی که داری خراب بشه حرفت رو نمیزنی. میشی یه چیز تو مایه های همون دروغ گوهه.
کللللللللللللللللللللا آدم ها با اونی که می خواستی باشن و تو ذهنت ازشون ساختی خییییییییلی فرق دارن. این یه اصله فقط زمان به اثبات رسیدنش واسه هرکی فرق داره و باید منتظر بود.
اگه اونی که ازشون ساختم زاده ی ذهن خودم باشه و خلافش بهم ثابت شه، حرفی نیست؛ ولی مشکل اینجاست که اکثرشون تو اونی که ازشون ساختم دخیل بودن وبا نشون ندادن یک سری چیزها از خودشون خوب جلوه کردن. این یعنی دروغ گوییه محض! دروغ که حتما نباید به زبون بیاد که! اینو بارها گفتم: نگفتن حقیقت برای من دروغ محسوب میشه. حالا تو دیگه هرجور راحتی.
 (خودم حواسم هست که بعضی از ابعاد شخصیتیشونو سعی بر پنهان کردنش نداشتن و فقط باید موقعیتش پیش بیاد تا ظاهر بشه. کاری به اون ها ندارم) ولی یه سری هاشون و واقعا می تونسته حتی خودش موقعیتشو پیش بیاره و نیاورده.
بابا! چرا می خوای مردم با اونی که نیستی رابطه برقرار کنن و تحسینت کنن؟! به مردم خودتو بشناسون. به اون بدبخت حق انتخاب بده. حق نداری بذاری همه چیو به مرور خودش بفهمه.

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

امروز که تخت خریدم که جونورها تو جونم نرن دیگه، یه سری جونور جدید پروازی به محفل ما پیوستند
و یکی از بهترین لباس هایی که تو زندگیم دیدم تن ناتالی پورت من که تو آکادمی اوارد امسال جایزه بهترین بازیگر زن رو برای فیلم
"Black swan " گرفت. فکر کنم اولین بازیش تو فیلم Leon با Jean Reno بوده که اونم فیلم خوبی بود خیلی.

اتاق خواب آرزوی من...

ههههههههردفعه کدو قلقله زن میدیدم باز هم استرس داشتم گرگه بگیرتشو نرسه

به یاد عمو مجیدم...

بعد از تمام سوال های تکراری ای که همه جا باید جواب بدم و جواب های یا تکراری یا عجیب غریبی که میدن و بعدش هم عین مورچه دور هم جمع میشن و واسه هم تعریف می کنن 

-are you a student here?
yes
-what do you study? dentistry?
no medicine
-which university?
havent chosen yet
-where do you live?
nearby
-are you alone here?
no
حالا این یکی دیگه آخرش بود:

hair stylist: do u blow dry your hair too?
me: yes
har stylist:do you know how to blow dry your hair?
me: yes
har stylist: do you have a blow dryer?
me: yes!
 !!!من تو دلم: نه فقط شما دارین(فوش)ا

۱۳۸۹ اسفند ۷, شنبه

بهزیستی نوشته بود:
شیر مادر ،مهر مادر ، جانشین ندارد

شیر مادر نخورده، مهر مادر پرداخت شد
پدر یک گاو خرید
و من بزرگ شدم
اما هیچ کس حقیقت مرا نشناخت
جز معلم عزیز ریاضی ام
که همیشه میگفت:
گوساله ، بتمرگ!


*اکبر اکسیر
 روح حسین پناهیم شاد. خیلی هامون این شعر رو سروده ی ایشون میدونیم. چقدر جاش تو روزگارم خالیه... زیاد یادش می کنم.
در خارج فقط که میروی چتری هایت را کوتاه کنی کل موهایت را روی صندلی هایی که گردنت را به عقب در کاسه می گذارند و بسیار راحت است می شویند و در حد مهمانی سشوار می کشند و تا زمانی که آرایشگر بیاید عضلات کتفت را ماساژ میدهند و برایت حوله ی نو باز می کنند و با اینکه پول چتری هایت می شود 5هزار تومن برای 10 ماه به تو کوپن 15هزار تومنی خدمات مجانی میدهند که هر ماه بروی و یکی از خدمات قید شده را استفاده کنی و تازه کوپن قابل انتقال به غیر هم هست.
حالا بگذریم که کلا من یاد ندارم از زیر دست یک آرایشگر در این جهان راضی بیرون آمده باشم و این هم یکی از آنها.

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

چققققدر راحت بعضی رفتارهای عادی یا بی فکری بعضی ها که خودشون ازش خبر ندارن روز منو خراب می کنه.
عاششششششششششششششششششششششششششششششششششششششق مجری American Idol ام :)

Ryan seacrest*

so what?

بعضی وقت ها که خیلی داری به وضعیت زندگیت و روزگارت و یک نواختیشو محدودیت هاتو این ها غور می زنی خوبه یه لحظه فکر کنی حالا مثلا اونها یی که شرایط تورو ندارن خیلی امکان تنوع تو زندگیشون فراهمه؟ کلا دنیا تکراریه. اوضاعت فرق هم می کرد باز یکنواخت می شد به زودی.
readily    /"red.I.li/ adverb
quickly, immediately, willingly or without any problem:
He readily agreed to help.
Larger sizes are readily available
دیدی بعضی روزها همه چی هی میافته؟ رو مخچمه
آدم هایی که دندونشون درد میگیره ولی تحمل می کنن و دکتر نمیرن خیلی واسم خنده دار و جالبن. مگه سردردِ که تحمل می کنی یا قرص می خوری که خوب شه؟ :)))))
impovise: (بداهه نوازی)
 1. to invent or make something, such as a speech or a device, at the time when it is needed without already having planned it:
I hadn't prepared a speech so I suddenly had to improvise.To sleep on, we improvised a mattress from a pile of blankets.

 2. When actors or musicians improvise, they perform without fixed speech or music, making it up as they perform it:
During certain scenes of the play there isn't any script and the actors just improvise (the dialogue).

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

یه عمر با وجدان درد بلایی که سرش آوردی و تصور اینکه اون هیچ وقت چنین کاری رو با تو نمیکنه سر می کنی و از خودت بدت میاد، بعد می فهمی خودش این کاره بوده و به راحتی از تو پنهان می کرده. تمام اون سالها که از خودت پیش خودت یه آشغال نامرد ساخته بودی دود میشه میره هوا و از دست میره.
یا بعضی وقت ها اصلا بلایی که سرت آورده نیست که می سوزونتت، چون خودتم یه همچین آدمی بودی، صرف اینکه یه عمر با وجدانت کلنجار رفتی به خاطر صداقتی که از خودت نشون ندادی اذیتت می کنه، حالا که می بینی ای بابا هنوز خیلی چیز ها هست که نمیدونی.
یا اون موقع که یاد لحظه هایی می افتی که وجدانت راحتت نمیذاشته  و مجبورت کرده خجالت عنوان کردن درونتو به دوش بکشی و بهش بگی چه کردی و چی کاره ای، اون موقع هم دم از هویت و خطای خودش نزده و تورو با شخصیتی که از خودت ساختی و بدتر از اون با آشکار ساختنش و تحمل بار خجالتش از سر صداقت، تنها می ذاره.
بعضی ها کلاااا برا خودشون اولویت قائلن. حتی موقع هایی که بحث اصلا اون ها نیستن.


*به در وطن خویش غریب
*دوستان عزیز این رو به عنوان یه زبان حال از قول "غریب" گذاشتم اینجا و بهش هدیه کردم، نه حس خودم. لطفا سوء برداشت نشه.

۱۳۸۹ اسفند ۴, چهارشنبه

دردناک ترین فیلمی که ازاین اوضاع دیدم اونی بود که مردم یه بسیجی رو میزدن.
مردم به جون هم افتادن
خدایا چی داره سرمون میاد؟
اینجا خونمونه؟ اینجا خاکمونه؟ اینجا هویتمونه؟

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه


دل ما خوش به نسیمی است،
جانا تو بخند...
دلم گرفته...
دوست داشتی از راه دور پشت تلفن چیزهای پیچیده ای که واسه دوش خودتم سنگینه، چه برسه به قانع کردن دیگران  توضیح بدی؟
امروز تو مصاحبه ازم پرسید: ?Have u ever hade some kind of crisis in your life
دراون لحظه هرچی فکر میکردم هیچ چیز خاصی به ذهنم نمیرسید. و همون جا هم خدارو به خاطر زندگیم شکر کردم.
ولی وقتی انقققققققدر شونه ات و دلت سنگین باشه و مورد خاصی واسه گفتن نداشته باشی یعنی بلاهایی سرت آورده که فقط خودت میدونی و خودش. 
اَه اَه... چقدر حالم بده. از اون مکالمات تلفنی داشتم که از آدم هایی که دوسشون داری هم بدت میاد.
فهموندن و توضیح دادن یه چیز به کسی که نیاز نیست بدونه جوووونمو در میاره.
چققققدر دلم بلاگفا می خواد. ولی واااقعا یه سری چیزهای بلاگر رو نمیتونم ول کنم :(

۱۳۸۹ اسفند ۱, یکشنبه

دیگه هیچ وقت عکس جدید نمیذارم هیچ جا اگه بخوام خودم و معرفی کنم. با آدم عکس های جوونی هام خیلی اُخت ترم و بیشتر می شناسمش. هرچی سعی می کنم جدید بذارم نمی شناسمش. می تونم دیگه عکس نگیرم کلا.

صداش و هنرش حواس منو از تمام چیزایی که تو ذهنمه پرت میکنه

ما همان ایرانی های جو گیر مرده پرست هستیم که در زندگی ورژن های مختلفی از خود را نشان می دهیم.
یا یکی میمیره تازه شروع به تعریف و تمجید می کنیم ازش و نصف کاست هاش رو بعد مرگش می خونه و منتشر میشه؛
یا بعضی وقت ها که زلزله میاد لباس تن خودمونم می کنیم میدیم سر کوچه بفرستن بم. ولی اون موقع که باردار نمیشیم حاضریم طلاق بگیریم ولی بچه هایی که در آرزوی خانواده ان رو به فرزندی قبول نکنیم.
ما همون هایی هستیم که فقط پول های خیره امونو میدیم به شیرخوارگاه آمنه و محک و دور و بری های خودمونو بقیه رو نمی شناسیم. یه جاهای دیگه ای که هیچکی ازشون خبر نداره و اعضاش آرزوی یه لحظه توجه و کمکی که به جاهای معروف می شه رو دارن هم هست. بابا! یارو از بس بهش کمک کردی پول دار شد رفت واسه خودش کسی شد. تو هنوز میدی به همون.


۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

به موقع بود...



متنی که پیش رو دارید بر گرفته از مصاحبه ای است که تبیان با سرکار خانم لیلا شهرستانی انجام داده است . خانم لیلا شهرستانی محقق علوم اسلامی هستند که در امریکا زندگی می کنند و در رشته میکرو بیولوژی تحصیل کرده اند. ایشان دوره لیسانس را در دانشگاه کالیفرنیا استیت یونورسیتی فولرتون در رشته بیولوژی و دوره فوق لیسانس را در کالیفرنیا استیت پالی تکنیک یونورسیتی در رشته میکرو بیولوژی سپری کرده اند .در جریان تحقیقات دانشگاهی جرقه ای در مطالعات میان رشته بین علوم اسلامی و میکرو بیولوژی در ذهن ایشان زده می شود که باب جدیدی را در فعالیت های ایشان می گشاید
 
  
  
  
  
رشته ی تحقیقاتی من در میکروبیولوژی در مورد لاکتوفرین بود. لاکتوفرین یک مولکول پروتئینی است که در خون ما وجود دارد این ماده در کلستروم (آغوز) شیر مادربه میزان زیادی  وجود دارد. این ماده خاصیت ضد میکروبی دارد یا این که خیلی شدید جلوی میکروب ها را می گیرد. کاری که لاکتوفرین می کند این است که آهن را به خودش جذب می کند یعنی این که هر میکروبی که در قسمت لاکتروفرین باشد به خاطر این که آهن ندارد نمی تواند رشد کند و میکروفیلم درست کند.
که یک نوع خاص باکتری است ایجاد می شود.
ماجرا این گونه بود که  در یکی از رستوران های آمریکا به نام جک این د باکسjack in the box تقریباً حدود 6 یا 7 سال پیش اتفاقی افتاد که عده ای از این اسهال خونی مردند و بعد که یک مقدار تحقیقات شد معلوم شد که علت این باکتری ها بوده این باکتری ها البته در دستگاه های گوارشی مثل روده و... هست یعنی در بدن همه ی انسان ها هست  ولی وقتی از طریق خوردن وارد بدن بشود باعث ابتلابه اسهال خونی خواهد شد که درصد تلفاتش بالا است. در این رستوران هم متوجه شدند که مدفوع زیر ناخن آشپز رستوران به گوشت منتقل شده و تعدادی از مشتریان را کشته .
شرکتی که تامین کننده گوشت در ان ایالت بود به استاد بنده پروژه ای را داد که بر اساس ان قرار شد ما در گوشت لاکتوفرین ها را فعال تر کنیم که اگر باز هم میکروبی در انها نفوذ کرد امکان رشد نیابد . مبلغ این قرار داد 15 میلیون دلار بود و چون پروژه من هم در مورد همین لاکتوفرین بود با 5 نفر دیگر کار را شروع کردیم اما متاسفانه میزان نفوذ لاکتوفرین در گوشت ها در حین آزمایش متغیر بود و این امکان وجود نداشت که به ماده ثابتی برسیم که اضافه کردن آن به گوشت میزان محافظت در برابر باکتری ها را افزابش دهد.


ما در لابراتوار این لاکتوفرین را فعالش می کردیم (این لاکتوفرین با بافری خاص تحت pH خاصی فعال می شد )و وقتی که تست می کردیم لاکتوفرین در حالت عادی باکتری ها را از بین می برد اما روی گوشت که امتحان می شد گاهی موفق و گاهی نا موفق بود. من ازمایش روی نمونه ها را انجام می دادم و گوشت می گرفتم و محلول های متفاوت را ازمایش می کردم روزی من تصادفاً دیرم شد و مجبور شدم که گوشت از منزل ببرم که گوشت اسلامی بود وقتی امدم این تست را کردم دیدم ای بابا جوابها خیلی فرق می کند با گوشت های دیگر یعنی اولاً وقتی ما این باکتری ها را می گذاشتیم درصد این نفوذ باکتری ها خیلی کمتر بود یعنی واقعاً اصلاً خود باکتری بدون لاکتوفرین هم نفوذ نمی کرد! وقتی هم که می شستیم اصلاً چیزی دیگه نمونده بود روی گوشت. کنترلر آزمایش ما آب بود یعنی هر ازمایش با محلولی خاص صورت می گرفت و کنترل ان با آب بود.


 من دیدم خود باکتری وقتی به گوشت اسلامی می رسد نفوذ نمی کند و اگر هم کمی نفوذ کند با اب کاملا تمیز می شود. سبحان الله ! اینجا باید اشاره کنم که وقتی آب از مطهرات است به همین دلایل می تواند باشد . ولی الان از اسپری های مختلف استفاده می کنند. ولی همون آب از همه چیز بهتراست .


وقتی استادم جواب ازمایش را دید تعجب کرد من گفتم که امروز یک فرقی کرده من امروز گوشت حلال آوردم ایشان آقای دکتر نرن نایدی بود و یک هندی هستند که دکترا رو در سوئد گرفته  وقبلا به واسطه کشف دلایل میکروبیولوژیک مرگ تعدادی از زنان که از وسایل خاص بهداشتی استفاده می کردند مشهور شده به من گفتند که خودشون – با اینکه مسلمان نیستند- از گوشت حلال استفاده می کنند . در لابراتوار بعضی برایشان سوال شده بود که این چه گوشتی است که این قدر نسبت به نفوذ باکتری ها مقاوم هست . استاد ما در حالی که سالن را ترک می کرد گفت این گوشتی است که هرگز به شما اسهال خونی نمی ده!
برای من علت این مقاومت گوشت حلال بسیار مهم بود  و نکته جالب تر این بود که سازمان گوشت امریکا برای تمیز نگه داشتن گوشت 15 میلیون دلار خرج می کند تا این آقا اسپریی برای ایشان بسازد که به گوشت بزنند و مقاوم شود و ان وقت خود او می داند که اگر گوشت اسلامی باشد دیگر نیازی به ان همه هزینه نیست




بر می گردم به اون قسمت لاکتوفرین – لاکتوفرین دلیلی که کار می کند این است که آهن را می گیرد به خودش و برای همین چون آهن وقتی نباشد باکتری ها نمی توانند  رشد کنند ما وقتی که گوشت را اسلامی سر می بریم اول شاه رگ زده می شود بدون اینکه نخاع قطع بشود وقتی شاه رگ قطع می شود چون که نخاع قطع نشده قلب هنوز در حال تپیدن هست وقتی قلب می زند همه خون از بدن خارج می شود و از انجا که تمام اهن در گلبول قرمز است  وقتی که همه خون خارج می شود  دیگر گوشت ان آهن را ندارد و به خاطر همین نیازی به لاکتوفرین برای از بین بردن آهن نداریم و باکتری ها هم به علت نبود اهن در خون جذب نمی شوند و اگر بشوند با شستشو با اب ساده از بین می روند. گرچه استاد ما با همان ایده ای که از گوشت اسلامی گرفت ان مبلغ را دریافت کرد و اسپری خاصی را هم ساخت و نهایتا حق را منکر شد اما برای خود من این نکته بسیار مهم بود که حساسیت اسلام به نجاست خون ازین جهت است که در تمام فضای اطراف ما صدها بلکه هزاران نوع باکتری وجود دارد که به شدت جذب اهن می شوند و وقتی دست شما خون می اید امکان جذب باکتری ها به وسیله اهن خون بسیار بالا است بنابر این در معرض انواع عفونت ها هستید اما اگر با دقت ( یک بار یا سه بار ) دست خونی خود را اب بکشید راه نفوذ باکتری ها را بسته اید .
من با پروفسور هشام ابراهیم در مورد این تحقیق صحبت کردم که ان شا الله چاپ بشود اما ایشان پیشنهاد دادند که بهتر است زیر نظر یک استاد غیر مسلمان تحقیقات را ادامه دهم تا در مجامع علمی امریکا پذیرفته شود! که البته در پی  آن هستم .



tx to hamid ;)*
اگه دانشگام اونجور که می خواستم Ok شد یه سامانی به این وبلاگ میدم.
کلا هیچی دست من نیست. فقط یه جاهایی آرزوم اینه که وقتی به اراده ی خودش تصمیم میگیره زندگی یک نفر رو بهش برگردونه من رو وسیله اش قرار بده.
ولی می ترسم از اون روزی که تمام تلاشم برگردوندنش بوده باشه ولی وقتی برگرده یک عمر حسرت همون چند لحظه ای رو بخوره که از این زندان کنده شده بوده و رهایی به معنی واقعی رو تجربه کرده. می ترسم از اینکه بالای سرم فریاد بزنه که نمی خوام برگردم و من نشنوم. جوابی واسه اونچه که تجربه می کرده و ازش گرفتم ندارم. چرا که خودم حسرت یک لحظه اشو می خورم... 
تصمیم با خداست. وسیلش دوست ندارم من باشم.

روحیه ام عوض شد :)


۱۳۸۹ بهمن ۲۹, جمعه

۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

امان از اون موقع که کلی درس داری تو مودش هم هستی ولی به علت فقدان عنصر 40ام جدول تناوبی دیگه نمیتونی بشینی.

۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

بعضی وقتی هستن خیلی خوبه و خوبن ولی میدونی که به راحتی می رن. نمیدونم باید باهاشون باشی و لذت لحظه یا خاطره اش رو ببری یا کلا نباشی.
جالبیش واسم اینه که وقتی هستن واقعا هستن و واقعین، ولی به راحتی وقتی میرن ول می کنن. اینجوری اون موقع که هستن هم با اینکه واقعین حس سطحی بودنشونو داری.
از دل برود هرآنکه از دیده رود بخشی از خلقت آدم هاست. منظورم اونها نیستن. منظورم اونهاییه که وقتی هستن با اینکه واقعی و خوبن هم به راحتی میتونن برن یا میرن.
امروز حال "من" خوبه.
دانشگاه های خوبی پیدا کردم.
مسئول پذیرش دانشگاه Far East که روز مصاحبه باهام به خاطر خارجی بودنم لج بود امروز پشت تلفن اسممو هم حفظ بود (الکی خودم و خوش کردم که حتما مصاحبه امو پسندید)
دانشگاه Clerkship, Our Lady Fatima  می فرسته New york، دانشجوی خارجی هم خوب پذیرش میده :)
خشک شویی 2500 تومن میگیره کلییییییییی لباسو شسته و تا کرده تحویل میده. البته بوی پودرش خیلی غلیظه.
نگهبان لابی (می خواستم بنویسم گارد اااا، گفتم حال خوشم با غور غور بعضی ها خراب نشه :D) در حالی که تورو به مبل دعوت می کنه زنگ می زنه به نگهبان جلو در واست تاکسی میگیره و می فرسته جلو لابی سوارت می کنه، پول اضافه هم نمی گیره. دیگه چل ساعت دود جیپنی نمی خورم تو خیابون منتظر تاکسی، که آخر هم نیاد و مجبور شم با ترن برم.
با بابا این ها و فک و فامل video confrence کردم و خوشحالی دانشگاه رو بهشون منتقل کردم.
گوشیم موقتا درست شد.
تو آبی که خریدم مورچه بود و یه هفته ازش خوردم. می ترسم انگل بگیرم. اینجا کارگر هالوی با شعورن. می پذیرن و معذرت می خوان.
میترا شنبه میره. نگرانم گریه کنم. بهش وابسته نیستم ولی از بی کسی، بودنِ اون هم واسم فرق می کنه. یه مامان دورمون باشه فرق داره.
دلم برا امیرعباس تنگ شده بود. باهاش حرف زدم. میگه سلام می رسونم.
دلم لک زده برای اینکه ییییییک لحظه مامانم بیاد بشینه رو تختم و حرف های کلاًنی از این ور اون ور بزنیم. باهاش صمیمی به معنی عام نبودم ولی همون یه لحظه ای که صد صال یه بار یه دردو دل می خواست بکنه رو ازش گرفتم. قلبم درد داره. خدا کنه خودش یادش نباشه و فقط دلتنگم باشه.
شر جستجوی دانشگاها موقتا کنده شد. ببینیم فردا اون روی درس خونم میاد بالا یا نه. (وجدان من: نه دیگه نداره!!!!)
امروز حال من خوبه.

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

مامانم این ها برای راحتی من همه جوره تلاش می کنن خجالت می کشم؛ هییییییییچ راهی هم برای ابراز حسم بهشون ندارم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه


مدت هاست که از خود این سوال می پرسم که چرا معجزه ی مرا کلام قرار داده؟ چرا موسیقی نه؟ چرا نقاشی نه؟ چرا شق القمر نه؟ و چرا عصای اژدها و آتش سرد و دریای شکافته و صدها معجزه ی دیگر نه؟ و مدت هاست که من هنگام سخن گفتن از دردها و غصه هایم به ناگاه دریای اشک و بغض را تجربه می کنم ولی گویی  فقط در لحظه ای و ثانیه و حالی خاص است که او اراده می کند پاسخ تمام سوال ها و چراهایت را به تو ارزانی کند. از درد سخن می گویم و اشک امانم نمی دهد ولی به یک آن دردی دیگر که بر جان نشسته بود با جان درمان می شود. دردی که مدت ها با خود کشیده و در دل و جان پرورانده ای، جرات ابراز نداشته ای چون می پنداشتی آنچه بر جان نشسته با خروج از آن هبوط می کند و قابل توصیف نیست. احساس می کردم حس خویش را از درون بیشتر می شناسم و با بیانش بار خود از کف می دهد و به دنبال راهی برای ابرازش بودم جز سخن گفتن از او. به ناگاه که از سر ناچاری و به زبان بی زبانی از جان خود سخن می گویی چیست که آنچه میدانی را آنگاه که از زبان خویش می شنوی بر آن اشک میریزی و گویی خود برای خویشتنت مرثیه سرایی میکنی؟ گریه با کلام خود، برای من همیشگی بوده و هست آنگاه که از درد سخن می گویم اما اکنون که دیگر آن را پذیرفته ام و از لب برچیدن دست کشیده ام گویی اراده کرده حقیقتش را بر من نمایان کند. گریه با کلام خود گریه از آنچه می شنوی نیست، گریه است از آنچه میدانستی و مدت ها با خود پرورانده بودی، گریه برآنچه ابراز نمی کردی و بر زبان نمیراندی چرا که احساس می کردی آنچه می خواهی بگویی را باید تکه تکه از تمام سلول های بدنت بازپس بگیری تا کامل عنوان شود و درد جانت را آینگی کند. نمی گفتی چرا که به خیالت زبان دل با تو گویا تر حرف می زند و نه تو توانایی سخن داری و نه گوشِ خلق شنیدار حس. اما در آن لحظه که لب می گشایی و از درد سخن می گویی چیست که بر تو مرثیه سرایی می کند؟ چیست که خود بر مجلسِ حسِ آشنای خود بیشتر می نشینی و اشک می ریزی تا دیگری که اول بار آن را تجربه می کند؟ شگفت زده از کلام سطحی ولی تاثیر عمیق! به یک باره پاسخ چراهای خویش را می گیری و سکوت اختیار می کنی. چه چیز لطیف تر و حقیقی تر از اینکه حجت بر تو با معجزه ای برآمده از  جنس و وجود خودت تمام شود؟ جنس کلام هرکس متعلق به خود اوست. وقتی مدت ها حسی را ابراز نکردی چرا که می پنداشتی آنچه در جان داری با کلام خارج نمی شود ولی به ناگاه که از آن سخن می گویی چنان تاثیری بر خویشتنت می گذارد که باور پذیر نیست. چقدر جنس آنچه در دل داری با آنچه بر زبان جاریست متفاوت است ولی گویی به یک باره عمق دردت را از زبانی و زاویه ای دیگر بر تو نمایان می کند. اشک بر ماجرایی که مدت ها از وجودش آگاه بودی و تمام ابعادش را بازبینی کردی و چیز جدیدی نیست بسیار برایم اعجاب برانگیز است. شگفت می کنم آنگاه که بر شنیدن کلام خودم گریه می کنم. تا درون بود و از آن کلامی نبود گویی بر جان اینگونه نریخته بود. کلام هرکس از جنس صاحبِ سخن و گوینده ی آن است. چه چیزاصیل تر از اینکه حجت بر تو با چیزی از آن خویش و برگرفته از جان خودت تمام شود؟  معجزه ی ما را کلام قرار داد.

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

نمیدونم منم اگه یه روز عاشق بشم و ناکام بمونم چه به سرم میاد ولی آدم هایی که کل فلسفه ی زندگیشون رو همون یه چیز بنا شده واسم جای سوالن. یا مثلا اونهایی که از عشق یکی خودکشی می کنن و از این حرف ها. خودم بعضی وقت ها که تریپ پوچی برمیدارم اگه بخوام قضاوتشون کنم می گم اتفاقا خوبه یه انگیزه واسه لذت از دنیایی که محکوم به بودنن توش پیدا کردن، ولی اون موقع ها که هدفمندیه خونم میزنه بالا به اینکه هنوز خلقت انسان رو برای خود انسان پوچی تلقی می کنم ولی واسم مسخره میاد که اییییییییینهمه بساط و شلوق پلوقی و بزن و ببند راه افتاده باشه تو این جهان و ماورائش که دو نفر به هم برسن یا نرسن که حالا بخوای بودن و نبودنتم رو اون رقم بزنی. احساس می کنم خیلی کوته فکریه.

زنانی که رویای خویش می بافند...

یکی از فوق العاده ترین اختراعاتی در طول زنده بودن من اتفاق افتاد. البته بعد از کشف ساختار DNA چند سال پیش که عمرم به اون هم کفاف داد و به خاطرش شادم




*روی عکس کلیک کنید ببینید کجا میره!!!! بازم بگید این بلاگر بده.
دلم بدجوری هوای مامانم رو کرده...
آیا زنان این سرزمین بر مردان حکومت حلال شده اند؟ ...

*جمله ای از نامه سرگشاده نرگس محمدی به دادستان تهران

۱۳۸۹ بهمن ۲۱, پنجشنبه

چی کار دیگه باید می کردم که به عقلم میرسیده و نکردم؟
درسته که آدم با موقعیت هایی که توش قرار می گیره و تصمیم هایی که می گیره است که بزرگ میشه، ولی آخه هر سفری یه توشه می خواد بابا! مگه چقدر تجربه دارم که تو موقعیت هایی قرارم میدی که قراره نوع تصمیم گیریم میزان موفقیتم رو نشون بده؟
احساس می کنم اندوخته هام برا چیزی که ازم می خواد کافی نیست و حواسش نیست.




*شاید این اولین واژگان از اون کلامی که از یاد گرفتنش حرف میزدم باشه. احساس می کنم مامان بابا گفتن یاد گرفتم تازه. یکم خالی شدم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

آخرشم من یه آشغال بی خاصیت میمیرم که همه اطرافیانشم از دستش دق کردن.
حالا ببین کی گفتم ها!
خداییش هنوزم می گم اون موقع ها خوش نمی گذشت، ولی با این حال قدرشو نمیدونستی و یهو می گفتی "چقدر داره خوش می گذره!" انقدر نمک به حرومی کردی که الان در اوج دغدغه ی فکری یه لحظه حواست پرت ظواهر زندگی می شه و شنگول می شی خدا به راحتی یه پس گردنی بهت میزنه که بگه به وقت فکر نکنی داره خوش می گذره ها؟!!! یا به زبون خودت بهت می گه: "حواست هست چقدر داره خوش می گذره؟"
 خوش به حال آدم ها که  قدیم ها جسارت معجزه خواستن داشتن.
لال شدم. لال!
انققققققدر جنس و زبون تجربه هایی که دارم می کنم با اونی که قبلا بودم فرق می کنه که احساس می کنم باید کلا یه زبون دیگه یاد بگیرم برای توصیح زندگیم. زبونش اگه اختراع آدمیزاد باشه فایده نداره.
احساس میکنم عین یه کودک جدا از اینکه باید یه زبون خاص یاد بگیرم، باید کلا حرف زدن هم یاد بگیرم.  دارم تو یادگیری سخن گفتن از این تجربه ها دست و پا می زنم.
یه وقت هست حنجره ات نمی تونه بگه مثلا خرما، چون خ نگفته تا حالا، یه وقت هم هست نمیدونه اون میوه ی شیرین قهوه ای کوچیک به زبون فارسی چی میشه و باید پیدا کنه. من الان جفتشو نمی دونم.
بلد نیستم توضیحشون بدم. داره خفم میکنه.
یه مدت کلا تجربه هام و واسه خودم نگه میداشتم. یهو تغییر کردم به آدمی که باید هرچی تو ذهنشه به یکی که می فهمتشون بگه، ولی کسی که گفتنشون و گوش دادن اون بهم این حسو نده که حرف هام رو از ذهنم و حریمم خارج کردم. الان که از سر ناچاری و لالی تجربه هام و حس هام تو ذهنم زندانی شدن دارم می ترکم.
دلم برا آدمی که بزرگیش به اندازه ی حرف هاییش بود که برا نزدن داره تنگ شده. به مرورتبدیل شدم به اونی که نمی خواستم. حالا برا راضی کردن همینم که پذیرفتم راه درمون ندارم. آدم نگویی بودم که با اینکه دوست نداشتم ولی تبدیل شدم به بگو. حالا هم که می خوام بگم نمی تونم. بگویی که نتونه بگه با نگو فرق داره. دارم می ترکم
وقتی طولانی حرف میزنم یعنی دارم زور میزنم منظورم و برسونم. بدم میاد

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

یکی از سرگرمی هام لوگو های مناسبتیه گوگله. خیلی خوش فکر و خوبه. 
البته منم اگه تو اون دفتر کار با اون شرایط کار می کردم ایده های ناب تر از این حرف ها هم به ذهنم می رسید. کارمند هاش چی می خوان از زندگی؟ ها؟ 13 به در دست خانوم بچه هاشونو می گیرن می رن اداره تفریح ;)

۱۳۸۹ بهمن ۱۸, دوشنبه


چه خوش خیالی باد!
تو را به بازی گرفته است گیسووهاش


( رضا کاظمی )
در خارج بانک ها خلوت است. 
منشی ها وظیفه ی خود می دانند که پاسخ کارهای مردم را بدهند و طولانی با تلفن تو را راهنمایی کنند.
در خارج صد تا لباس پرو می کنی ولی هیچ کدام را نمی خواهی می گویند: Thank you for comming

۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

Medicine inspires me!


این روزها هر جا میرم مصاحبه ازم می پرسن چرا می خوای پزشکی بخونی؟
دلم می خواد در جوابشون بدون هیچ توضیحی این کلیپ رو بذارم.


یه متن باید برا یکی از دانشگاها می نوشتم. توش یه جا یهو به ذهنم اومد نوشتم :
My pride and joy in life are medicine and Health care ولی وقتی نوشتم تازه دیدم چقدر راسته و واقعا حسم و می رسونه.
دیروز رفته بودیم بازدید بیمارستان یکی از دانشگاه هایی که واسه پذیرش درخواست داده بودم. معرفی دانشگاه و بیمارستانش بود. بخش خیریه (charity) بخشیه که بیمارها رو مجانی درمان می کنن ولی حسنشم به اینه که دانشجوها بیشتر فرصت تمرین و بیمار ویزیت کردن دارن و چون مجانیه دیگه بیمار خیلی نمیتونه نسبت به اینکه دوست نداره دانشجو ویزیتش کنه اعتراض کنه. با این حال خدمات خوبی ارائه میشه.
شکی نیست که جای ثابت من تو بیمارستان بخش چریتیه. ولی روزی رو میبینم که لحظه لحظه ی کارم با بیمارهای اون بخش حسرت اینو بخورم که باید این خدمات رو به مردم خودم می دادم الان، حتی در طول دوره آموزش...
آدم ها وقتی درس می خونن و نمیتونن بیان ایران به خودشون می گن مهم نیست. من هدفم تولید علم و خدمت به مردم. هرجا باشم با این کار می تونم همه جهان رو بهره مند کنم. I am absolutely nooooooot that type of person. منم تولید علم واسه خدمت و تاثیر جهانی جزو آرزوهامه. ولی خدمات کلینیکات فقط به مردم خودم اون حسی که تو پزشکی دنبالشم رو بهم میده. ذوق پزشکیم مال ایرانه، آرزوی تاثیرش مال جهان.
 یه عمر خیال پردازی لحظه لحظه ی پزشکی خوندن تو راهروهای دانشگاها و بیمارستان ها  و خیابون های ایران و کردم، کار کردن با بیمار ایرانی و تو بیمارستان ایران رو ازم نگیر...



۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

عاششششق اینم که صدای کرکتر های بچه ی انیمیشن های خارجی رو بچه حرف می زنه. نه یکی سن ننه بزرگ من با تقلید صدای بچه.

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

چه حسیه که نمیذاره موی سفید فرق سرم اونم به اون کلفتی و معلومی رو قیچی کنم؟
بعضی وقت ها با خودم می گم اگه واقعا خدایی نساخته بودم که همه تقصیرها رو بندازم گردنش، از دست خودم و اشتباهاتم دق می کردم.
آدم اگه بدونه آخر تصمیمی که می گیره فقط جواب گوی خودشه یه جوری کنار میاد تا اینکه تصمیم هارو تنهای تنها بگیره ولی تو ذهنش، حتی نه تو واقعیتِ به زودی، بلکه فقط تو ذهنش جواب گوی هزار نفر باشه.

قیامت

اگه یه روز بفهمم این هایی که رعایت کردم همه کشک بوده خیلی حرص می خورم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

خدا خودشم عششششششق دنیا رو می کنه وقتی نوتلا و نون تست و بعضی وقت ها خامه روش با چایی شیرین می خوره.
نهر عسل و میوه و طوبی و گل و بلبل همه کشکه ;)

قربانی با گروه شمس اجرا داره.....

و اینجاست که ایران نبودنم به یک باره با پتک می خوره تو مغزم. منتظر اولین تجربه اش بودم ولی فکر نمی کردم اولیش هم زمان دوتا از مورد علاقه هام باهم باشن.
خدایا صبر بده.

۱۳۸۹ بهمن ۱۲, سه‌شنبه

میدونی؟
یه جاهایی تو دنیا هست که اگه تلاش کنی نتیجه اشو می بینی.
به همین راحتی.
و من در آن جاها نبودم تا حالا.
علف هرزه چیست ؟گیاهی است که هنوز فوایدش کشف نشده است.
(( امرسون ))


مونتسکیو
آدمی اگر فقط بخواهد خوشبخت باشد به زودی موفق میگردد ولی او می خواهد خوشبخت تر از دیگران باشد و این مشکل است زیرا او دیگران را خوشبخت تر از انچه هستند تصور میکند.

نلسون ماندلا
بگذار عشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو با کسی
......


الیزابت استون
بچه‌دار شدن تصمیم خطیری‌ست
با این تصمیم می‌گذارید که قلب‌تان تا ابد جایی در بیرون و دوروبر تن‌تان به سر برد



از دفتر خاطرات یک دیکتاتور
مردم دو دسته‌اند، یا گول می‌خورند یا گلوله
...
همش می گم شمام بیاد خونه "ما". عادت به خونه ی "من" ندارم. کیف هم نمیده کلا.
چقدر می تونم به اینکه "ییییییک ماه" شد اومدنم همش فکر کنم.