۱۳۹۴ آبان ۷, پنجشنبه

۱۳۹۴ آبان ۵, سه‌شنبه

"يادمون باشه اگه شروع به قضاوت ديگران كنيم ديگه وقتي براي دوست داشتنشون نخواهيم داشت"
دوست داشتم جمله اشو :)

۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

بهت ميگم اگر يه جاهايي به حس هاي انسانيم بها ندم و همه رو سركوب كنم ميشم از اون دسته ادم هاي overcritical كه همه اش خود زني ميكنن و خودشونو نابود ميكنن.
ميگي ادم هاي بزرگ هيچ وقت به خودشون حق نميدن!
و تو بهتر از همه تكليفم من رو با خودم معلوم ميكني!
پنج سالگي تاندون انگشتش پاره شده بود. الان ١٥ سالش بود. ميگفت دكتر به مرور يكم كج شده، ميشه جراحي كرد دوباره بهتر شه؟
دكتر گفت عملكردش كه خوبه، برا ظاهرش اگر عمل كنم پنجاه پنجاه ست. ممكنه بهتر شه ممكنه نه.
باباش گفت دكتر اگر پسر بود انگشتم نداشت مهم نبود. دختره! پسفردا مشكل دار ميشه!
گفتم چشه به اين زيبايي؟!!!
گفت جلو دوستاش دستشو مياره جلو، پسفردا ميره تو جامعه، دانشگاه، خجالت ميكشه....
جلو خود بچه اين ها رو ميگفت...
هيچكي بهش نگفت وظيفه ي تو ئه كه از الان بهش ياد بدي به چي افتخار كنه و به چي نه! هيچكي بهش نگفت در حسي كه اين بچه نسبت به خودش و ظاهرش و تن و روحش پيدا خواهد كرد سهيمي!
هيچكي بهش نگفت بهش ياد بده به انچه هست افتخار كنه...
هيچكي بهش نگفت...
كرد زبان بودند
خودش رو صندلي نشسته بود و دكتر داشت معاينه اش ميكرد، همراهانش با دكترارشد صحبت ميكردند. عقب افتادگي ذهني داشت كه روي عملكرد فيزيكيش هم تاثير گذاشته بود. احتمالا cerebral palsy
اومده بودند دستش رو جراحي كنن اگر بشه كه تو حركات ارادي مهارت هاش بهتر بشه و بتونه كارهاي شخصيش رو خودش انجام بده.
همراه گفت: دكتر يكي بهمون گفت اگه جراحي شه ميتونه كارهاي شخصيشو خودش انجام بده. گفتيم بياريمش اگه ميشه واسه اش كاري كرد "مديونش نشيم" ..........
دكتر بعد از معاينه و مشورت گفت سه ماه بره فيزيوتراپي ببينم چقدر جواب ميده اگه شد عملش ميكنم.
داشتند از اتاق ميرفتند بيرون. همراه به كردي با ذوق براش توضيح داد كه شايد بشه
خنديد!!...
رفت فيزيوتراپي...


مديونش نشيم....،،،،
گاه ادم هايي كه فكر ميكنيم داريم بهشون لطف ميكنيم، مديونشونيم....

۱۳۹۴ مهر ۱۸, شنبه

خونه امون تو یه کوچه بن بسته. پیچیدم برم تو کوچه دو تا پسر بچه با دوچرخه سرش مسیروبسته بودن. یه بوق اروم زدم نترسن و فقط متوجه بشن برن کنار. برگشت یه نگاه گذرا کرد و حواسش دوباره رفت پی چرخ خراب دوستش. صدای میوه فروش سر کوچه اروم تو پس زمینه صحنه میومد که ته این کوچه بسته است... ته این کوچه بسته است نرو... یه بوق محکم زدم! بچه یهو برگشت یه داد بلند زدو گفت: اه! بیا برو دیگه!!!!
داشتم از کنارش رد میشدم نگاهش کردم. روش نمیشد بهم نگاه کنه ولی با این حال زیر لب غر. میزد که اعصاب نداریم اینم اومده این وسط...
بغض کرده بودم! کاری نمیتونستم بکنم! تو مملکتی که پسر بچه ده ساله هم سر یه خانم داد میزنه...
از اون موقع همه اش به دوتا چیز فکر میکنم: ۱) اگه مرد هم بودم داد میزد؟ ۲) کجا این عکس العمل و دیده و یاد گرفته؟ خانواده اش کین؟ چی ان؟....

۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه

بخشی از کتاب
"من او را دوست داشتم" 
از آنا گاوالدا: 
زندگی حتی وقتی انکارش می کنی
حتی وقتی نادیده اش می گیری
حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است...
از هر چیز دیگری قوی تر است...
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند!
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند و مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند!
دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند!
به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند!
باور کردنی نیست اما همین گونه است!
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد!
آن قدر که اشک ها خشک شوند!
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد!
به چیز دیگری فکر کرد!

۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

ان ایراداتی که به دیگران در ذهنت میگیری و ازشان دلخور میشوی وقتی حالت خوب نیست همیشه واقعیت دارد و فقط حالت که خوب نیست بیرون میزنند؟ یا چون حالت خوب نیست بیخود در سرت میبافی و میبری و میدوزی؟ یا اصلا انهاست که از اول حالت را ناخوش کرده؟