۱۳۸۸ آبان ۱۸, دوشنبه

بعد ۳۰ سال داره میره مشهد...


انقدر ذوق داره و واسش غیر عادیه که زنگ زده دونه دونه از همه خداحافظی کنه و حلالیت بطلبه. صدای "من دارم میرم مشهد"ش از گوشم خارج نمیشه. بعضی وقت ها میگم اگه منم به اینجور جاها دیر به دیر طلبیده می شدم این حسو تجربه میکردم. واسش یه مسافرت محسوب میشه. عین قدیم ها که یکی می خواست یه زیارت بره کلی تو محل ولوله میشده. همه میرن زیارت خوشحالن ولی خدا کنه واسمون عادی نشده باشه. واسه یه جاهای دور مثل کربلا و مکه انقدر ذوق عادیه٬ ولی این روزا ملت هفته ای دوبار میرن مشهد و میان. این حس ناب و ذوق پاک واسه مشهد رفتنشو خیلی دوست داشتم. دلم می خواد نه اینکه دیر به دیر٬ ولی یه طوری به این جور جاها طلبیده شم که میرم تشنه باشم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر