۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

 شاید خیال می‌کنید فقط یک نوع روبان رنگی وجود دارد و آن هم روبان قرمز مربوط به حمایت از بیماران ایدزی است، اما کاملا در اشتباه هستید، چون به جز روبان قرمز، روبان‌های رنگی دیگری هم وجود دارند که هر یک از آنها نکته‌ای مهم را درباره سلامتی بشر، یادآوری می کنند. بد نیست شما هم آنها را بشناسید.




روبان سفید

روبان سپید

شاید این روبان را کمتر در کشورمان دیده باشید، اما در کشوری مثل کانادا که مکان اصلی ایجاد آن است، بیشتر دیده می‌شود. روبان سپید به وسیله مردانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که مخالف اعمال خشونت علیه زنان هستند. البته این روبان معنای دیگری هم دارد و آن، هشدار درباره بیماری‌های ریوی و حمایت از مبتلایان به سرطان استخوان است.
این روبان اگر طیف نقره‌ای بگیرد، هشداری درباره بیماری پارکینسون و کودکان کم توان ذهنی است.


روبان نارنجی

 

 

روبان نارنجی 

نشانه ی هشدار درباره مرگ با تصادفات رانندگی، تقاضای امنیت در بزرگراه‌ها، توجه به تنوع فرهنگ‌ها، ابراز خطر درباره گرسنگی در جهان و اهمیت دادن به سلامتی کارگران است.
 
 
روبان زرد

 

 

روبان زرد

این روبان درباره سرطان کبد و مثانه، پیشگیری از خودکشی، به خصوص خودکشی نوجوانان هشدار می‌دهد.
 
 
 
روبان صورتی

روبان صورتی 

این روبان نمادی از سرطان سینه است، کسانی که این روبان را به لباسشان می‌آویزند، می خواهند لزوم انجام معاینه سینه و مراجعه به پزشک زنان را از نخستین سال‌های بلوغ به خانم ها گوشزد کنند.
همین روبان اگر صورتی و آبی باشد، به معنای هشدار درباره سرطان التهابی سینه و همچنین تلاش برای جلوگیری از مرگ و میر اطفال است.
این روبان صورتی اگر طیف ارغوانی بگیرد، به معنای سل جلدی، سرطان لوزالمعده و چند جور بیماری عجیب و غریب دیگر است.


روبان قهوه ای

 

 

روبان قهوه‌ای

روبان‌ قهوه ای به معنای تلاش برای ترک سیگار، هشدار درباره سرطان روده و حمایت از مبتلایان به آن هستند.

 
 
 
روبان آبی

روبان آبی 

این روبان اگر تیره رنگ باشد، به معنای هشدار درباره آرتروز، حمایت از قربانیان جنایت، مخالفت با سوء استفاده از کودکان و آگاهی‌رسانی درباره اهمیت کیفیت آب آشامیدنی است، اما اگر رنگش روشن باشد، یعنی هشدار در مورد سرطان مردان، سقط جنین، سرطان پروستات، اختلالات خوردن، هشدار درخصوص سقط جنین و تیروئید است.
در صورتی که این روبان آبی فیروزه‌ای باشد، شما را از سرطان تخمدان آگاه می‌کند.





روبان خاکستری

 

روبان خاکستری 

این روبان، هزار جور معنا دارد و این به عهده خودتان است که حدس بزنید کسی که آن را به لباسش آویخته است قصد دارد به شما در مورد بیماری افازی (ناتوانی در تکلم) گوشزد کند یا آسم یا مشکلات مغزی و تومور‌ها یا دیابت یا آلرژی در کودکان یا... .


 

روبان سبز

 

روبان سبز

سبز، سبز، سبز، سبز رنگ زندگی است، اما اگر روبانش را دیدید ممکن است نشان‌دهنده سرطان باشد یا تلاشی برای حفظ محیط زیست یا افسردگی در دوران کودکی، بیماری‌های زانو، سرطان خون، آب سیاه چشم، کم‌هوشی، از دست دادن فرزندان و رانندگی بی‌خطر و ادای احترام به اهداکنندگان مغز استخوان است.

 

روبان قرمز

روبان قرمز

این یکی را همه می‌شناسید، این روبان به معنای اعلام حمایت از مبتلایان به ایدز، تلاش برای توانمندسازی آنها و نگرش مهربانانه جامعه نسبت به این گروه از بیماران است.
این روبان یعنی ما جامعه‌ای پیشرفته هستیم که نه قصد داریم مبتلایان به ایدز را محکوم کنیم، نه محروم و نه مطرود! بلکه آنها قرار است یاوران ما در پیشگیری از ابتلای دیگران به این بیماری باشند.
این رنگ اگر زرشکی باشد هشداری درباره سزارین است تا به شما بفهماند وقتی پزشک به شما اطمینان داده می‌توانید زایمانی طبیعی داشته باشید، هیچ لزومی ندارد دست به دامن سزارین شوید.




*روبان زرشکیش برام جالب بود. از روزی که اومدم فیلیپین همش دوست داشتم بدونم معنی این روبان نارنجی که همه جا زدن چیه؟ 

۱۳۸۹ بهمن ۷, پنجشنبه

میل داشتم دوباره بذارم. آره! به همین زودی!

چقدر این نوا وسط بلبشوی مغزم نشست. واقعا لازم داشتم. خیلی وقت بود جای یه ناب گوشه مغزم تار عنکبوت بسته بود. تازه اجرای موسی و شبان همای از مرگ نجاتم داده وبود و حالم اینه.
باهاشون حرف می زنم حالم بدتر میشه. کاش اونها اینطوری نباشن.
قدیم ها کم تجربه تر که بودم اوج ناراحتیم با گریه خالی می شد. روزگار انقدر پوست کلفتم کرده که دیگه اون موضوع ها واسم گریه آور نیستن و راحت تر ردشون می کنم. ولی سختیش اینجاست که زمونه رویی از خودشو داره بهم نشون میده که با گریه خالی نمیشم. کاش همون قدیمی ها میموندن که حداقل یه جوری می تونستم خودم و سبک کنم. از گنده بودن بعضی فشارهاست که دیگه گریه ات نمیاد. واسه یه سری هاشون پوست کلفت شدم، واسه اون های دیگه هم انقدر بزرگن که گریه حالم و بهتر نمیکنه. چون می دونم که قدیمی ها هنوز به اندازه خودشون واسم دردناکن ولی تحت تاثیرشون قرار نمی گیرم اذیتم می کنه. حس بزرگ شدن بهم نمیده. حس پوست کلفتی بهم میده. با اینکه می دونم حساسیتم بیشتر شده و نازک شدم.
کلا واسه همه چی میتونم گریه کنم. این ربطی به اینکه گریه ام نمیاد یا حالم و بهتر نمی کنه نداره.

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه














قطعه لالائی از موسیقی متن فیلم " لاک پشت ها هم پرواز می کنند "( بهمن قبادی ) اثر حسین علیزاده سال تولید 1381

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

مدیر گروه دانشگاه تو مصاحبه ازم پرسید: what inspired you in medicine?


امور داوطلبین موسسه زنجیره امید با رویکردی نو تشکیل و اقدام به جذب و همکاری با داوطلبان فعال و توانمند می نماید ، علاقه مندان می توانند جهت اعلام آمادگی و انجام مراحل پذیرش با شماره تلفن های دفتر موسسه و یا ایمیل ذکر شده تماس حاصل نمایند.
02188209259
02188209260
zanjireh.volunteers@gmail.com

این موسسه در سه حوزه فوق تخصصی جراحی قلب و ارتوپدی و ترمیمی اطفال به درمان و جراحی کودکانِ بیمار و نیازمند می پردازد.
www.zanjirehomid.org

با به اشتراک گذاردن این آگهی ما را در حمایت از کودکان بیمار کشورمان یاری نمایید

*اینجاست که دلم می خواد بمیرم هنوز پزشک نیستم.


*مدیر گروه دانشگاه تو مصاحبه ازم پرسید: what inspired you in medicine?

با مامانم این ها مفصل اسکایپ زدیم. دلم وا شد.

۱۳۸۹ دی ۳۰, پنجشنبه

همیشه استرس داشتم آشپزیم به مامانم نرفته باشه.
 خوب می پزم. شادم :)
فکر نمیکردم روزگار هنوزم کاری باهام داشته باشه و بسش نباشه. تمام نقطه های استرس زا رو هم که کور می کنی باز از یه جا میاد و بهت نشون میده که هنوز زنده ای و باید بکشی. هر وقت مردی راحت میشی.
وقتی از یه جا می خوری که ففففففکرشم نمی کردی و از مسخره گیش مطمئنی که تقصیر خودت نبوده و یکی دیگه داره می چرخوندت.
یکی نیست بهش بگه ببین، من که از درد و زحمت در نرفتم، اتفاقا برعکس ذاتم که همیشه می خواستم همه دغدغه هارو از خودم به هر نحوی بکنم، حتی به قیمت روبرو شدن باهاشون، این دفعه یه گنده اشو انتخاب کردم که همیشه با خودم بکشم تا دیگه دست از سرم برداری و بگی این دیگه واسه خودش داره. یه گنده اشم ورداشتم که بی خیالم بشی.

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

امشب شب دومه که خونه ی خودمم. فکر نمیکردم میل نداشته باشم چیزی تعریف کنم کلا.
میگن ایران داره برف میاد. دلم می خواد.
اضطراب دارم. دعا کن امتحانم و کارهام جور بشه. بقیه اشو تحمل می کنم.
ایران شرف داره به اینجا.

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

می خوام باششششم

نمیدونم اولین نوشتم چی باشه....
ولی اینو خوب می دونم که با هرکی چت میکنم یا زنگ می زنم، موقع قطع کردن دوباره یه تیکه ازم کنده میشه هر دفعه اش.

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

ای کاش...
ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(در جعبه های خاک)
یک روز می توانست،
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران،
در آفتاب پاک.

دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی





*هدیه بنفشه

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

اهدای عضو


هوای قریه بارانی است
کسی از دور می آید
کسی از منظر گلبوته های نور می آید
صدایش بوی جنگل های باران خورده را دارد
و وقتی گیسوانش را
رها در باد می سازد
دل من سخت می گیرد
دلم از غصه می میرد

هوای قریه باران ست
جمیله جان
درها را کمی وا کن
که عطر وحشی گل ها
بپیچد در اتاق من
که شاید خیل لک لک ها
نشیند بر رواق من.

جمیله جان
می بینی که ساحل ها چه خاموش است؟
کنار کومه ها دیگر گل و سوسن نمی روید
ماهیگیرها آواز گرم روستایی را نمی خوانند

جمیله جان
برنجستان ما غمگینِ غمگین است
و دیگر برزگر ها شعر لیلا را نمی خوانند
روایت های شیرین را نمی دانند
هوا در عطر سوسن های کوهی بوی اردک های وحشی را نمی ریزد
و در شب های مهتابی
صدایی جز هیاهوی مترسک ها نمی آید

تمام کوچه ها دلتنگِ دلتنگند
جمیله جان خداحافظ
خداحافظ
دل من سخت غمگین است


شمس لنگرودی


*هدیه دایی
پیک در وطن خویش غریب

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

چقدر سخته جلو اونی که می خوای باشی، اونی که هستی و بپذیری.
چققققدر واسم فرق می کنه که موسیقی رو مجبور باشم از هدفون گوش بدم یا توفضا پخش و رها باشه :)
حتی اسپیکرخارجی و صداش واسم با اسپیکر لپ تاپ فرق داره. حتی تو یک اتاق کوچیک.

فقر


فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که بچه ات تا حالا یک هتل ۵ ستاره رو تجربه نکرده باشه و تو هر سال محرم حسینیه راه بندازی؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما ماجرای مبارزات بابک خرمدین رو ندونی؛

فقر اینه که از بابک و افشین و سیاوش و مولوی و رودکی و خیام چیزی جز اسم ندونی اما ماجراهای آنجلینا جولی و براد پیت و سیر تحولی بریتنی اسپرز رو پیگیری کنی؛

فقر اینه که وقتی با زنت می ری بیرون مدام بهش گوشزد کنی که موها و گردنشو بپوشونه، وقتی تنها میری بیرون جلو پای زن یکی دیگه ترمز بزنی و بهش بگی خوششششگلهههه؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛
 

فقر اینه که فاصله لباس خریدن هات از فاصله مسواک خریدن هات کمتر باشه؛

فقر اینه که کلی پول بدی و یک عینک دیور تقلبی بخری اما فلان کتاب معروف رو نمی خری تا فایل پی دی اف ش رو مجانی گیر بیاری؛

فقر اینه که حاجی بازاری باشی و پولت از پارو بالا بره اما کفشهات واکس نداشته باشه و بوی عرق زیر بغلت حجره ات رو برداشته باشه؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ۱۵ میلیون پول مبلمان بدی اما غیر از ترکیه و دوبی هیچ کشور خارجی رو ندیده باشی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که به زنت بگی کار نکن ما که احتیاج مالی نداریم؛

فقر اینه که بری تو خیابون و شعار بدی که دموکراسی می خوای، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که تولستوی و داستایوفسکی و احمد کسروی برات چیزی بیش از یک اسم نباشند اما تلویزیون خونه ات صبح تا شب روشن باشه؛

فقر اینه که وقتی ازت بپرسن سرگرمی و  هابیهای تو چی هستند بعد از یک مکث طولانی بگی موزیک و تلویزیون؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت(یخچال هایت) باشه؛





*واسم جالب بود که گذاشتمش تو وبلاگ ولی یک روز درد و دلم و میشینم مینویسم درمورد این که تو جامعه ای که تنها کاری که واسه تصویه آب گل آلود بعضی از استان ها می کنن اینه که بینشون یک سری الک پخش کنن که حداقل تخم و لارو انگل نخورن فعلا. این موقع ها اینکه یک سری حتی کامپیوتر دارن اوج غنا حساب میشه و به فکر اینکه چطوری ازش استفاده می کنن نیستم دیگه.

چکیده

اگرحکم های تمام رساله های توضیح‌المسائل را جمع کنیم،عصاره اش این است:
 
!“اگر طوری باشد که خوشت بیاید حرام است.”

تمام





*رررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررراست میگه به خداااااااااااااااااااااااااااااااا. جیگرم حال اومد.


 

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

مثل سسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسگ دلم برا مامان بابام تنگ میشه.
خوبه مردهایی که موافقت و حمایت خودشونو از حجاب برای زن اعلام می کنن، یه نگاه هم به علتش بندازن. اگه شما و بعضی و خصیصه های جسمانی و فکری و روحیتون نبود کلا شاید احتیاجی به حجاب نبود که اصلا خودت بیای روش پا فشاری کنی جانم! کلا نمیدونم چرا هیچ وقت با خودشون فکر نمیکنن دلیل یک سری محدودیت ها و رفتارهای زن ها که به خاطرش بعضا به اوناث خرده گرفته میشه خود مردهان.
نرگس باغچه ی آزاده اینها

خدا از کل آدم هایی که تو جهان خلق کرده هر کدومشون با یک سری دیگه ی خاص فقط ارتباط و کمیستری دارن و از مصاحبت با هم لذت می برن. وقتی فقط اون ها رو مثل هم و واسه هم خلقشون کرده و به هم نشونشون داده، چرا جداشون میکنه؟
یه جای دیگه باشن به چه درد می خوره این بخش از خلقتش؟ ها؟ ها؟ هاااا؟!

سفر نامه

اینجا مهمنپزیر شاه عبدل عظیم، من دراز روی تخت،. همه خواب، ساعت حدودای ۱.۳۰‌شب باید باشه.
بابا چند وقت بود هوس کرده بود یه شب مثل قدیما بریم شاه عبدل عظیم بخوابیم با بقچه و بارو بندیل. عمو حمید اینا پای ثابت مسفرتی ما هستن. حتا ماشینم نبوردیم. یه ساک دستمون گرفتیمو با مترو اومدیم تا شهر ری. از اونجام با اتوبوس تا حرم. کولم نیم متر از خودم عقبتر بودو هی‌ میخورد به همه. فکر کنم حقی‌ که توی راه به گردنم اومد از صوابی که اینجا کردم بیشتره ؛) تنها کسی‌ که به تیپش نمیومد داره مثل قدیمیا میره زیارت من بودم. چی‌ کار کنم؟! همه لباسامو بستم توی چمدونم، هفته دیگه این موقع از هتل فیلیپین مینویسم ایشالا.
یه مرد تو اتوبوس عادیه سطح شهر به سمت حرم، بلند برای سلامتی اینو اون صلوات میدادو همه میفرستادن. گفتن اول بریم زیارت بعد بازارشو ببینیم. از این بازار سنتی‌ اجق وجقا که جلو تک تک مغازهاش میتونی به یکی‌ از همراهت بگی‌: خدا شششششاهدِ اگه اینو نخری... :د
همه چی‌ میل داشتم، قطّاب، آلوچه، شاهدونه، غار قوروت، چای، ولی‌ عین اینا که روزه ان رد میشدیمو میگفتن بعد از زیارت، انگار میگن بده افطار! ولی‌ توی اون بلبشو یه انگشتر خریدم حالم بهتر شد :د
از بعد هلند تاحالا نیومده بودم، بیوگرافیشم خوندم، کلا چسبید، یه آقاهه توی حیاط با موبایل صحبت میکردو بلند گریه میکرد: مطمئنم تو شفا میگیری، اونجوری خواستم، خوب شی میخوایم باهم بریم کربلا...
برگشتن کلی‌ خوردنی جذاب خریدیمو شامم کبابو نون تافتون تنوری، کیف داد.
مسافرخونمون عالمیه واسه خودش. یه اتاق ۶ تختهٔ مرتب ساده، ولی‌ بوهاو صداهای که هر از چندی میاد مطمئن میشی‌ که خواستهٔ بابا برآورد شده و مثل قدیما اومدیم ؛)
عمو حمید همچین پتوی مسافر خونه رو پیچیده به خودش که مطمئنی رفته سربازیو تو کار تمیزو کثیف نیست!
نه به زود خوابیدن عادت دارم نه سمفونی خوررو پف‌های پخش در فضا و‌ صدای تقو توق تختها و او‌ لولهٔ آب روکار طبقه بالایی که روی دیوار ماست ‌و انگار داریم روی صداش کرال پشت میریم و سخنرانی یارو اتاق بغلی که ما در بطنشیم از صدای بلندش، بهم این اجازه رو میده.
گفتم بیام بنویسم حداقل. فینگیلیش نوشتم که توی موبایل طول نکشه،
هنوزم خوابم نمیبره. بابا هم بیدار شد.
شاید یه پرتقال بخورم



*بیا بابا اینم فارسیش کشتی مارو. همش آدم و به زحمت میندازید :d
دو دقیقه دیگه می خواید بیاد گیر بدید غلط املایی بگیرید حالا :d
ممنون داییییییییییییییییییی