۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۰, شنبه

همیشه واسم جای سوال بود چرا خارجی ها به دو روز استراحت و تعطیلات آخر هفته احتیاج دارن و ما یه روز برامون کافیه. ولی الان میبینم که اگه وقتی موقع کار مثل آدم کار کنی و جدول حل نکنی یا درس بخونی انقدر خسته میشی که به موقع اش دور روز هم واسه در شدن خستگیت لازم میشه. ماها که در طول هفته تو اداره ها مگس میپرونیم تعطیلات آخر هفته امونم جزو کسل کننده ترین اوقات زندگیمون میشه.
یعنی جمعه ها واقعا دیگه به امید شنبه ها با سِرُم خودم رو میکشونم دانشگاه ها!

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

یه مدته دغدغه امه. دکتر شریعتی خلاصه ام کرد.

...اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بیش از خدا نمی پرستیدند.و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید؛
تا دیگران از سر جوانمردی،
بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند.
اما بی گمان، صفا و سادگی می مرد،
اگر همه ثروت داشتند...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۵, دوشنبه

بگم غلط کردم خوبه؟
همچین "انتخاب" های جلوم گذاشته که "اختیار" کوبیده بشه تو سرم و یادم بره" جبر" و با چه "ر" ای می نویسن. آقا جون من دیگه تو این مقطع از زندگیم آدم تحمل کردن حسرت انتخاب اشتباهم نیستم. جون هرکی دوست داری یه راه درست بذار جلو پامون یه ثانیه یه نفس راحت بکشیم. مغزم داره میاد تو دهنم دیگه. نمیدونم چی کار کنم.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۳, شنبه

مسلما خیلی چیزها هست که دوریشون اذیتم میکنه. ولی باورم نمیشه تو فضایی زندگی میکنم که سازهام رو با خودم نیاوردم. مهم نیست که نمیزدم. یه سری چیزها یه تیکه از زندگیمن، باید تو فضا باشن.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲, جمعه

نکته ی کنکوری 6

پشت کنکور بودن در کنار تمام سختی هایی که داره یه تاثیر بزرگ رو شخصیتم میذاره.
یه عمر یه سری موفقیت و القاب و مدارک و افتخار رو با خودم یدک کشیدم و داشتنشون باعث شده توهم ورم داره فکر کنم چیزی بارمه. وقتی یه مدت واسه کنکور خونه نشین میشی و تمام اون هارو از خودت میکَنی، در مواجه با یه آدم و شرایط جدید واسه معرفی خودت دیگه هیچ کدوم از اونها رو نداری و هرچی که واقعا هستی و باید نشون بدی. خالی و پوچ بودن از یه طرف خجالت زده ات میکنه از یه طرف هم با حقیقت اونی که هستی روبرو میشی و از توهم اونی که فکر میکردی درت میاره. فقط وقتی باور کنی هیچی نیستی، واسه بهتر شدن تلاش میکنی. کوچکترین چیزی که از خودم جوشیده باشه خیلی بیشتر بهم میچسبه تا اونهایی که یه عمر دنبال خودم یدک کشیدم.

خط اول پروفایل فیس بوک آدم ها دقیقا حس اون چیزهایی رو بهم میده که دارن سعی میکنن به زور خودشونو توش نشون بدن و پنهان کنن.
knows: Persian, English, Turkish, Yazdish, arabic, Spanish, French, Afghanic...
Studied at:
Home town: 



*این پست هم مال دایی؛ به یاد اون روز که می گفت به جای این حرف ها و آه و ناله ها از چیز هایی که یادت داد وتجربه کردی بنویس.

شاید کمتر شنیده باشید. ظاهرا این اثر نخستین بار در حال و هوایِ ۱۷ شهریور ۵۷ بعد از کشتار مردم تهران در میدان ژاله از رادیو ایران پخش شده.
یکی از آرامش بخش ترین خواب های دنیا اون موقع است که میبینی پرواز یا شنا میکنی و یه جورایی با آب در تماسی.
خواب میدیدم با یه عده تو یه قایق سر پوشیده ی گرفته ام و کلافه ام. یهو پیش اومد اومدیم بالا دیدم وسط یه اقیانوس خییییییییییییییییلی وسیع و مسطح ایم و دلفین و وال بزرگ دورو برمونن. مسطحیش مثل صافی سطح آب اون قسمت از آبشار های بلند بود قبل از اینکه آب سرازیر بشه. خیلی حس خوبی بود. پر آبشار های طبقه طبقه کوتاه بود که با قایق ازش میشد افتاد و لذت برد ولی سرعت رسیدن به لبه اش هم خیلی کم بود و ترسی اینجاد نمیکرد. احساس میکردی فرصت لذت بردن از هر سطحیشو بهت میده. رنگ آفتابش مثل غروب بود ولی بدون دلگیری. خیلی حس خوبی بود...
حس میکردم این همه مدت اون زیر بی خبر و دلگیر نشسته بودیم بدون اینکه بدونیم چی رو از بیرون داریم از دست میدیم. دلم میخواست برم پایین دوربینم رو بیارم ولی حاظر نبودم یک لحظه اش هم از دست بدم یا از پشت لنز تماشا کنم.

نمیدونم. شاید خوابم به خاطر اینکه که بعد از سه ماه تو یه کشور و شرایط جدید بودن تازه فرصت کردم و فردا میخوام برم پارک اقیانوس مانیل. کلی ذوق دارم با اینکه تنهام و با اونی که میخوام برم صمیمی نیستم و نمیشناسمش. ولی اگه خودشم کیف نده فکر و خیالش چنین خوابی رو واسم آوردم و واقعا چسبید.
اگرم بی ربط به فردا بوده باشه همش حس میکنم یه سری فرصت واقعی اینجا قراره برام فراهم بشه و تاحالا ازش غافل بودم و تازه میبینم کم کم.

خیلی زیباست

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱, پنجشنبه

می ترسم از عشق
از عشق می ترسم
این شعرهای عاشقانه که می نویسم
سوت زدن کودکی است در تاریکی


"شهاب مقربین"
سوت زدن در تاریکی/ نشر چشمه


* انقدر حرف واسه این شعر دارم که میتونم هیچی نگم.
یه flash back کامل از بچگیم.
از پایین که داشتم میومدم بالا تنهایی، مامنم رو صدا میکردم. تا جواب بده رسیده بودم بالا. ترسم رو کم میکرد.
مامنم میگفت برو من نگاهت میکنم...
حرف حرف نفس هایت را
نفس نفس هجی می کنم
تو کلماتم را به بازی می گیری
من با کلمات تو بازی میکنم
تو با لبان من حرف می زنی
من جمله ی تورا می بوسم

و سر انجام
شعرم را خواهم نوشت
شعری که در بند بندش دردی نشانده ام که می دانی

تو حفظش میکنی
تا زمانی
که با فریادی از درد
آن را بخوانی

آن هنگام شعر ما متولد خواهد شد


"شهاب مقربین"
 
از فیلیپین همین مارا بس که هر صبح هوای آفتابی را در آغوش میکشیم و از غصه هامان می کاهد.
با نور آفتابی که خورده تو چشمم از خواب پا شدن روزمو تزیین میکنه
بعضی وقت ها میام یه عکس آپ کنم، یه متن بذارم یا لیست کسایی که یه میل خاص رو میخوام بفرستم براشون انتخاب کنم ،کلی با خودم کله میزنم که چیز درست حسابی باشه، به رابطه ای که با طرف دارم بخوره، ارزش فوروارد کردن داشته باشه و از این حرفها. یهو میگم بابا مگه کل زندگی چیه که این همه هم ازش حذف و فیلتر کنیم. کلش همین روز مره هاست حالا بعضی وقت ها یه ذره خاص تر میشه و بیشتر خوش میگذره شاید. یک صحنه ی بی ربط لبخند یه بچه، یه عکس خیلی مصنوعی و ابتدایی، یه جمله ی خیلی تکراری و کلیشه ای. زندگی کلا همیناست. مگر بعضی وقت ها. اگه داری زور میزنی با ایگنور کردنشون بهتر جلوه کنی، راهش این نیست.

یاد اون موقع میافتم که یه سری کتاب های بی ارزش رو دوست داشتم. ولی تلاش میکردم نخرم و نخونم که بهتر بشم. ناراحت بودم از اینکه چرا به این ها عاقه دارم. یکی گفت موضوع اینه که کلا به یه سمتی بری که به این چیزها علاقه نداشته باشی از لحاظ شخصیتی، ولی الان که داری، با پیش مبارزه میکنی؟ بخر بخون. اون موقع خیلی می فهمیدم چی میگه و راست گفت.
خیلی دوست دارم بدونم چرا فاصله ی جغرافیایی انقدر تفاوت ایجاد میکنه. چند تا جمله از یه خانواده ی آمریکایی بعد از تولد بچه اشون گویای همه چیز هست.
Mom: I just wish for her to be happy and healthy in life and have a lot of fun and good morals.
Dad: And its ok to make mistakes.
هیچ حال گیری مثل این نیست که یه چیز دست یکی میبینی و خوشت میاد، دوست داری داشته باشی، یا پیدا نمیکنی یا زورت میاد براش پول بدی و نمیخری؛ بعد طرف می خواد بهت حال بده میره برات میگیره ولی دددددددددقیقا رنگ و مدلیشو که خودت هرگز انتخاب نمی کردی.

۱۳۹۰ فروردین ۳۱, چهارشنبه

امسال نمایشگاه کتاب نیستم و دارم دیوانه میشم. یکی از تفریحات زندگیمه. با اینکه هر سال داره بدتر میشه. ولی خیلی ناراحتم :(
امروز اومدم شیر برنج درست کنم. هنوز اندازه ها درست دستم نیومده. کلییییییییییییی شد. به زور و تو سر زنان نذاشتن سر ریز بشه. بعد این همه تازه صدقه سر حافظه ی مادرمون که یادش نبود بگه گلاب می خواد دیدم نمیشه خوردش اصلا.
یاد اون کارتون بچگی افتادم که خانمه فقیر بود و شیر برنجش هی زیاد میشد... ماجراش و یادم نیست، یه چیزی تو مایه های لوبیای سحر آمیز بود. ولی واقعا یادش افتادم اون موقع که داشت سر میرفت. خیلی جالب بود واسم. با این که ماجراش خیلی یادم نیست ولی حسی که تو من زنده شد یادم انداخت که چقدر باهاش ارتباط برقرار کرده بودم اون موقع ها :')

بیا با هم خانه ای بسازیم
بی هیچ دری به بیرون
تنها دریچه ای کافیست
تا به خیابان نگاه کنیم و بخندیم
به این زندانی های سرگردان 



*شهاب مقربین فوق العاده می نویسه.
کلا دوست دارم حقایقی رو که غیر مستقیم بیان میشن. خیلی خوب از واژه های ساده مفاهیم عمیق می سازه.

۱۳۹۰ فروردین ۳۰, سه‌شنبه

بهترین نعمت روزگار مال اون موقع است که از وجدان درد خطایی که ازت سر زده داری میمیری و میبینی هنوز خدا به خودتو اونی که دلشو شکوندی عمر برا فرصت جبران داده.
خدا اینو از هیچکی نگیره...
کلا همیشه یه راهی پیدا میکنم از وجدان دردهام خلاص بشم چون وقتی خودم به جون خودم می افتم واقعا تحلیل میرم و ازم انرژی میگیره. از اون طرف هم متنفرم از اینکه به جای پیدا کردن راهی برای جبران خطام, تمام انرژیم صرف توجیه کردن عملی که ازم سر زده بشه واسه خودم. عملا هم از بین مکانیسم های دفاعی روانشناختی یه تعداد زیادیشون خطم به "توجیه" ناهشیارانه میشن. یعنی درصد خطا رفتن واسه انتخاب روش اینکه چطوری از وجدان دردت خلاص شی بدون اینکه بدونی از راه درست بوده یا اشتباه، زیاده.
میدونم که وقتی خودم خودم رو بازخواست میکنم از همه دردناک تره، ولی صرف اینکه فقط کاری که انجام دادم از فیلتر وجدان خودم رد شده باشه و پیش خودم کارم موجه بوده باشه برام کافی نیست و کسانی هم که این رویه رو پیش گرفتن دوست ندارم.
در هر صورت فقط حرفم اینه که اون موقع که وجدانم داره از پا میندازتم واقعا وقتی میبینم هنوز فرصت جبران هست یه نفس راحت میکشم. به خدا نعمته!  تازه این تو بهترین حالتشه، که فقط وجدادن درد خودتو با جبران خوابوندی، والا اینکه اون دل شکسته با جبران تو چقدر مرهم خورده یه درد بی درمون دیگه است...

۱۳۹۰ فروردین ۲۷, شنبه

این آهنگ رو خیلی دوست دارم. اجرای اصلیش مال Miley Cyrus هست. ولی Lauren Alaina این هفته تو Idol خوند که هم مربیش هم خیلی های دیگه اعتقاد داریم صداش از خواننده اصلیش بهتره. 16 سالشه. یکی از بهترین های منه امسال.
خدا به حق امام زمان همه مستاجرها رو خونه دار کنه.
ما که از اون موقع که یادمه خونه مال خودمون بوده همیشه زورم میومده یه عده هرماه کلی از حقوقشونو میدادن فقط واسه فضایی که توش باشن. پول خرج کردن واسه اجناس مصرفی انگار ملموس تره و کم تر زور داره. چه برسه به الان که خودمم تازه از پول یکی دیگه باید اجاره بدم.

۱۳۹۰ فروردین ۲۲, دوشنبه

الله اکبر...

برای بدست آوردن چیزهایی که تاکنون نداشته ای، باید کسی شوی که تاکنون نبوده ای.

*خیلی اینو تو زندگی تجربه کردم.


اینم جالب بود:

اگر روزی عقل را بخرند و بفروشند
ما همه به خیال اینکه زیادی داریم فروشنده خواهیم بود

۱۳۹۰ فروردین ۲۱, یکشنبه



by: Francesca Battistelli

آخه همه هستی عااااااالم.....

‎"مهندس"
واژه ای که زنها به زور به خود چسباندند.
حالا کم کم تازه شوک دلتنگی و تنهایی و غلطی که کردی میاد سراغت. صبر کن... یعنی واقعا انقدر پزشکی میخواستم؟ یا پزشکی تو ایران می خواستم؟
امروز آخرهای کنکور یهو یه حقیقت کوفته شد تو سرم.
یادته میگفتم وقتی داری میدویی و خودتو به این ور اون ور میزنی یه لحظه وایستا بگو "که چی؟" نه به خاطر کاری که میکنی. بلکه به خاطر اینکه عجله داری. کلا مگه آخرِ خاصی داره که داری تلاش میکنی به هر تیکه اش تند تر برسی؟ کل زندگی همینه که توشی بابا! نه اونی که داری بهش میرسی. یعنی خلق شدی که سپری کنی، نه اینکه برسی.
حالا یکم به چیزی که کوفته شد تو سرم بی ربط شد با توضیح طولانی، ولی منظور اینکه یهو وسط تست ها که داشتم میدوییدم یهو خورد به سرم که چققققدر کاری که دارم میکنم از سنم گذشته. اون وسط داری دو دو تا چهار تا میکنی و میزنی و پاک میکنی و فرز بازی در میاری. یهو به خدا گفتم بابا سن من دیگه از این کارها گذشته. بذار یه خری بشیم تا نمردیم. حس کردم کاری که دارم میکنم واسه سنم سبکه و پیش پا افتاده.

۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

شب قبل کنکور دیگه خیلی بخواید به خودتون حال بدید چاره ای ندارید جز اینکه برید یه پیتزای سبزیجات بگیرید و بیارید خونه روش گوشت چرخ کرده ی فریزری بریزید تا هم بتونید کدو و بادمجون روشو تحمل کنید هم پروتئین فرداتون تامین بشه.
یه ذره خرید درمانی هم حال آدم و بعد از 3 روز خونه نشینی جا میاره. حالا اینکه چی باشه خیلی مهم نیست. شاید یه شال خوشگل ارزون این وسط گیر آوردید و با یه موس کامپیوتر که خراب شده بود و لازم داشتید، عوضش این یکی بلوتوثیه ولی بدون یو اس بی، ها ها! با یه شامپو با یه اسپری بینی که دیگه این دم آخری موفمون داره جوون مرگمون میکنه و این دیوونه ها اصلا حالیشون نیست کلرید سدیم یه لیتری چیه. از این اسپری سوسول بازی ها میدن. با یه قهوه از استار باکس واسه فردا قسمت دوم امتحانتون که بعد ناهاره و اعتباری به هشیاری شما بعد ناهار نیست. شیرش این وسط تا فردا یه بلایی سرمون نیاره خوبه. حالیمون نیست که بگیم نریز. برعکس تاکید میکنیم بریز. از شهرستان اومدیم جو گیریم ;) دیگه تو پرانتز بگم که از استار باکس داره بدم میاد دیگه. از همه جا گرون تره که هیچ، می گفتیم فضاش خوبه حداقل. به سلامتی امشب دیدم وای فایشو پولی کرده خال تو سر! به پول ما میشه دو هزار و پونصد تومن ساعتی. اومدم قاطی کنم که چه خبره؟!!!! یهو یه پرانتز دیگه باز شد که به پول خودشون میشه دو دلار حدودا و واسشون فرقی نکرده که. واسه ما که پولمونم مثل خودمون خسته است زیاده. عوضش کلی خلوت شده بود. دلم خنک شد :d
آره خلاصه. فردا کنکوره و منم که پدر کنکور جهان شناخته شده ام از رو سابقه ی تعداد کنکورهایی که دادم، با لیموزین میان دنبالم. پس واسم دعا کنید ;)




گل خوشه ای های حیاطمون در اومده...

۱۳۹۰ فروردین ۱۹, جمعه

حالم بد جوری گرفته است.
 اون تیکه از شخصیتم که به خاطر یک بار کم کاری لکه دار شده بود و وجدان دردشو یک عمر دنبال خودم کشیدم و هرچی بزرگتر شدم عواقبش به جای اینکه کمرنگ تر بشه بیشتر خوردم کرد، به زور چند وقت بود پوشونده و جبران کرده بودم، دوباره سر باز کرد و حالم و از خودم به هم زد. دوباره اونی شدم که بدم میومد.
میترسم از اینکه نکنه دارم این همه سال جون میکنم اونی بشم که نیستم. چون واقعا حس میکنم اینی که داره سرم میاد حقم نیستو اگه حقمه پس اونی که فکر میکنم میتونم باشم نیستم.

گفتم اینو نگاه کنم حالم بهتر شه. دوسش دارم.
ll

۱۳۹۰ فروردین ۱۸, پنجشنبه

این کیه؟

ساعت ها می تونم بشینم به خودم خیره بشم و به عنوان یه غریبه به خودم نگاه کنم. انقدر خودم واسم غریبه ام و فرق کردم که اگه یه روز قرار باشه برا خودم یه همزاد انتخاب کنم اینی که الانم رو انتخاب نمیکنم.
هردفعه عکس فیس بوکم رومیبینم میگم "این کیه؟"

۱۳۹۰ فروردین ۱۷, چهارشنبه

ساقی می ای بده که مرا زیر و رو کند، بویش ز دور کار هزاران سبو کند
جامی بده با یاد رخ مرتضی علی، جامی که دردهای نهان را رفو کند....



*اینو کاملش رو چند وقت پیش تو وبلاگ گذاشتم. چند روزه همش تو دهنمه. حالم رو بهتر میکنه.

سوراخ جوراب

کلا همیشه از اینکه نمیتونم بغضم رو نگه دارم اذیت میشدم. با اینکه خیلی وقته رقیق القلب بودن رو به عنوان یه موهبت باهاش کنار اومدم. ولی حالا بعضی وقت ها که گریه میل دارم ولی میبینم زمونه یه کاری باهام کرده که خیلی جاها میتونم به زور یه حرف هایی بزنم که هرگز صد سال نمیتونستم موقع فکر کردن بهشون گریه نکنم چه برسه به مطرح کردنشون، اذیت میشم. چون یه وقت هایی که خیلی ناراحتی و نمیتونی بغضتو نگه داری به هق هق که راه خودشو باز میکنه و میریزه بیرون واقعا بهتر میشی. انقدر خالی میشی که از شدت ناراحتیت کم میشه و فکر میکنی الکی داشتی گریه میکردی. الان که زمونه پوست کلفتم کرده و میتونم گریه امو نگه دارم دلم برا اون خالی شدن های بعد گریه تنگ شده. دیگه یا انقدر اندازه غم هات با خودت بزرگ شدن که گریه واسشون کافی نیست و بهترت نمیکه، یا خودتم با غم هات بزرگ تر شدی و از اون گریه هات دیگه نمیاد که بخواد اصلا آرومت کنه.
این همه عمر ناراحت این بودم که چرا بغض نمیذاره خیلی از حرف هارو بزنم. الان ناراحت اینم که چرا انقدر پوست کلفت شدم که گریه ام نمیاد که بتونم باهاش خالی شم.
کلا در هر شرایطی در هر لحظه ای بخوام واسه همه چی میتونم گریه کنم. گریه ی الکی هم نه! واقعی غصه دار. ولی این اونی که میخوام نیست.

دیگه دعا نمیکنم...

خدایا لذت دعا کردن از کفم رفته. بهم برگردون.
لذت خواستن از کسی که میدونی تنها کسیه که تو برآورده شدنش تاثیر داره ازم گرفته شده. بهم برگردون.
می ترسم چیزی بخوام. می ترسم به زور خواسته باشم و صلاحم نباشه، باعث میشه نخوام.
وقتی فکر کنی اگه صلاح باشه خودش میده، دیگه دعا کردن و خواستن آنچه صلاحته برات بیهوده به نظر میاد.
دیدی آدم وقتی  دقیقا میره پیش کسی که میدونه گره ی کار دست اونه فقط چقدر دلش قرص میشه؟ مثل وقتی واسطه ای در کار نیست و میدونی خودت اونجور که میخوای میتونی حرفت رو بزنی و تلاش کنی راضیش کنی. حالا تو هستی ولی من مثل قدیم ها ازت دیگه چیزی نمیخوام. خدایا...
لذت دعا کردن و چیزی خواستن رو بهم برگردون.
هیپ وقت بچگی نکردم. از اون موقع که یادمه بزرگی کردم و بار مسئولیت هایی که خودم واسه خودم خیال پردازی کرده بودم رو کشیدم. شونه هام دردشونو میکنه. بذار حداقل واسه تو بندگی کنم. بندگی به معنی التماس کردن و گریه کردن و خواهش کردن از تویی که گره ی کار دستته.  مثل بچه ها از بزرگترشون. اینو دیگه نمیخوام از دست بدم. بذار اینجا هم دیگه مجبور نباشم بزرگی کنم.

۱۳۹۰ فروردین ۱۶, سه‌شنبه

آبرو مال آنهاست که برای نگه داشتنش به هر خفتی تن می دهند. ما نداریم. دلیلی هم برای پست شدن نداریم


By: Kati keshavarzi in facebook*

یاد یکی از پست های قدیمیم افتادم. پیداش کردم لینک میکنم.
نمیدونم چرا بعضی ها فکر میکنن کلا هرچی بهشون میگی باید در جوابش یه نصیحتت کنن.
خوبه آدم بعضی وقت ها ابعاد مختلف شخصیت هرآدم رو به هم ربط بده و به خودش بگه اگه از پس فلان کار بر اومده بی ربط نیست که فکر کنم از پس اینیکی  بر میاد پس، احتیاج نیست بهش تذکرشو بدم.
امروز فیلم یه صحنه ی تصادف دیدم خیلی حالم بد شد. از خونی مالی و اینها خبری نبود، ولی واقعا ناراحت کننده بود. انقدر که اصلا دلم نمیخواد بذارم تو وبلاگ. انقدر حالم بد شد که مجبور شدم از لحاظ روانی غصه اش رو شیفت بدم به یه سمت دیگه و از یه دیدگاه دیگه واسش غصه بخورم. چون با اینکه خیلی صحنش ناراحت کننده بود ولی  باید واسه یه دلیل ملموس غصه میخوردم تا خالی شم از حسی که درونم ایجاد کرده بود.
anyway

فقط اینو میخوام بگم که خیلی ها راجع به درس هایی که روزگار بهت میده حرف میزنن، ولی به هرکی یه جای خاصی حجت میشه انگار. اینهمه میگن آدمیزاد به هیچی بند نیست و غرور نداشته باشه و آدم از آینده ی یک ثانیه دیگه اش خبر نداره و ... ولی این دفعه واقعا حس کردم که آدمیزاد به هیچی بند نیست.
مثال بزنم به چه چیزهایی بی ارزشی داریم مینازیم قبحش میریزه، ولی همین بس که اگه بشینی واسه تک تکه کارهایی که میکنی تو زندگی چه خوب چه بد یه "به چی بندیم؟" بیاری، %90 حذف میشه.
اون موقع که داری میدویی یه لحظه بگو "به چی بندیم؟"
وقتی فکر میکنی خبریه کلا، خبری نیست.



این داستان هم بدش میچسبه:  دارم می میرم

۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

3

3 ماهه مامان بابام رو ندیدم
اندازه ی مدت یه تابستون. یه تابستون که وقتی میگذره از یه سال تحصیلی میری یه سال تحصیلیه دیگه. سالت عوض میشه انقدر طولانیه.
3ماه اندازه ی یک فصله.
سه ماهی که واسه یه کنکور ارشد خوندن بسه انقدر طولانیه.
3
مرد میخواد اینجور تنهایی رو تحمل کردن....
نه اونی که خیلی ها تجربه کردن.

هیچی بدتر از این نیست که پاشی حاضر شی، از قبلشم خیال پردازی کرده باشی چی بپوشی، بعد همون هارو پوشیده باشی، یهو برنامه بیرون رفتن به هم بخوره.
 اینها اصلا مهم نیست، اصلا حتی ممکنه قرار بوده بری جایی که دوست نداری، یا یه جایی که رفتن و نرفتنش خیلی فرق نداره، یا طولانی نیست حتی. فقط بعضی وقت ها یه بیرون رفتن در حد اینکه لباس هاتو از اتو شویی بگیری هم مودتو عوض میکنه واسه اینکه برگردی و به یک نواختی ادامه بدی.
ما مردها[بعض‌مان] رسم خوبی داریم: زمانه که سخت می‌گیرد، شروع می‌کنیم به دراز کردن؛ ریش‌ها، سیبیل‌ها، گیس‌ها، حرف‌ها، آدم‌ها.

خاطرات خانه‌ی قشلاقی --- لئونارد گلف
ترجمه‌ی حسین نوروزی



در راه بازگشت به شهر موهایم را از ته ماشین کردم. دلم می‌خواست چیزی از وجودم را بکَنَم بریزم دور. یک‌جور انتقامِ آیینی. ما زن‌ها رسم خوبی داریم. زمانه که سخت می‌گیرد، شروع می‌کنیم به کوتاه کردن. ناخن‌ها، موها؛ حرف‌ها، رابطه‌ها.

خاطرات خانه‌ی ییلاقی --- ویرجینیا گلف
 
 
 


بدم میاد یه تیکه از درس هام رو بلدم یه تیکه رو بلد نیستم. دلم میخواد برم از اول راهنمایی دورباره بخونم.

:d

عشششششششششششششششششق من blogger!
چچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچچی کار کنم من با این بچه خدایا؟
چییییییییییییییییییییییییییی کار کنم که نیستم؟
بمیرم راحت شم به خدا!
امین میگه دیروز رفتن پارک. یه تاب و یه سرسره بوده فقط. صد تا بچه. امیر عباس وایستاده بوده بالای پله ها به کوچیکا کمک میکرده...
3 سالتهههههههههههههههههههههههههههههههههههههه؟!!!!
داشتم شروع میکردم به خودم بد و بی راه بگم واسه دیر از خواب پا شدنم که دیدم قاب عکس شیشه ای تو فاصله ی یک متریم افتاده رو سرامیک و صدای گاویشو من اصصصصصلا نفهمیدم. همون جا بود که به میزان خستگیم پی بردم و بر خود جهت خواب طولانی "نوش جان"ی نثار کردم.

حالی بردیم به حولی

۱۳۹۰ فروردین ۱۳, شنبه

سلام !Universe
من آدم high maintenanceای هستم و تا حالا به روی خودم و جهان نمی آوردم.
عاشششق این اصطلاحم:
too good to be true
اتققققدر حقیقت داره که جهانیه که وارد زبان آدم هایی با دنیا و فرهنگ و دین متفاوت هم شده. کلا زبان هر ملتی خیلی از ریشه و سابقه اشونو نشون میده، تو همه مباحث. همون طور که صدای افراد واسم مهمه، زبان جوامع هم تو دید کلی تر واسم جالبه.
چند جا تو زندگیم خیلی دوست دارم برم.
تخت جمشید، کیش، فرانسه، جزیره بورا بورا، مصر.

نکته ی کنکوری (5)ا

شمایی که از هرگونه آب میوه و عصاره و آت و آشغال غیر از طبیعی بدت میاد، هههههههرگز هیییچ آب میوه ای رو نخر، حتی اگه خیلی جذاب باشه. تجربه ثابت کرده از همشون بدت میاد.


* به ساحت مقدس آب پرتقال طبیعی واقعی با نمک و یخ، آب آلبالوی واقعی، شربت گل محمدی، عرق نعناع، شیک انبه و بستنی وانیلی، strawberry yogurt drink، دوغ، شیر، شیر کاکائو و آب انار واقعی با گل پر سجده میکنیم.
و به سر آمد خلقت "آب" می نازیم.
آن قدر که شیطان فکرِ نخبگانش است، پروردگار نیست
"از رمانِ "سوءظن" اثر "فردریک دورنمات


*پست افشین هاشمی (بازیگر تئاتر) در Facebook
بازیشو دوست دارم.

یکی از بهترین داستانهایی که تو زندگیم خوندم و هرگز از اون موقع فراموش نمیکنم


پسر بچه ای وارد یک بستنی فروشی شد و پشت میزی نشست.
پیشخدمت یک لیوان آب برایش آورد.
پسر بچه پرسید: "یک بستنی میوه ای چند است؟"
پیشخدمت پاسخ داد : " 50 سنت".
پسربچه دستش را در جیبش فرو برد و شروع به شمردن کرد. بعد پرسید:" یک بستنی ساده چند است؟"
در همین حال تعدادی از مشتریان در انتظار میز خالی بودند. پیشخدمت با عصبانیت پاسخ داد: " 35 سنت".
پسر دوباره سکه هایش را شمرد و گفت: "لطفا یک بستنی ساده".
پیشخدمت بستنی را آورد و به دنبال کار خود رفت. پسرک نیز پس از خوردن بستنی، پول را به صندوق پرداخت و رفت.
وقتی پیشخدمت بازگشت، از آنچه دید حیرت کرد.
آنجا در کنار ظرف خالی بستنی ، دو سکه پنج سنتی و پنچ سکه یک سنتی گذاشته شده بود برای انعام پیشخدمت !
وقتی یه هفته عین تراکتور درس بخونی، شنبه جنازه ات رو خدا 1 بعد از ظهر تحویلت میده :d


*خودم با این پستم حال کردم :))

۱۳۹۰ فروردین ۱۲, جمعه

بقیه اش رفت پایین صفحه :)
به احترام خواننده های تنبل لینک سایت هایی هم که همه میخوینیم و گذاشتم بیرون از پروفایلم.
دیگه چتونه؟ میخواید واسه همتون VPN هم بخرم؟
شیطونه میگه بگم اصلا نمیخوام بخونیدااااا!
جای همه دوستان خالی...
در غربت یه کال جوش اساسی با crouton زدیم رفتیم فضا
به نام خدایی که Google Map را آفرید،
 جدای از اون موقع که اینترنت را آفرید.

نکته کنکوری (4)ا

و آنگاه که خداوند یک هفته به کنکور نعمت خود را از آسمان بر بندگان نازل فرمود.
بخورید و بیاشامید اما زیاد روی نکنید.