۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

عادت ندارم استرس نداشته باشم انگار. یه روز که سرم خلوت تره هی چک میکنم چیزی یادم نرفته باشه.

۱۳۹۱ مرداد ۸, یکشنبه


‎- تا به حال از تصمیم هایی که با احساساتت گرفته ای پشیمانی؟
- نه.
- پس به احساست اعتماد کن.
- آدم منطقی ای هستی؟
- خیلی
پس چرا با احساست تصمیم میگیری؟
- چون دوست دارم زندگی کنم.
این روزها در شهر آفتابی یک ریز باران میبارد
نام خیابان های آن شهر هم مرا هوایی میکند
میخواندم: میدان فاطمی, خیابان کارگر, پارک لاله، خیابان انقلاب
تابستان
افطار
مردم
فرهنگ
مشکل هست؟ آری میدانم. باز هم میخواهی برگردی؟ آره. !!!
دلم تنگ شده.
برای همه ی روزمرگی هایی که آدم ها نمیدانند.
من در صف تاکسی حوصله ام سر نمیرود.
من در ترافیک عصبانی نمیشوم.
من کلاس درس هایم و استادهایم برایم خاطره ساخته اند.
من دلتنگ زندگی ام.
خیلی وقت است به یه جوک بلند نخندیده ام.
خیلی وقت است قدم هایم به ریشه ام وصل نیست.
...
تا آخر عمر خدا بدهکار روزمرگی هایم خواهد بود. من آن ها را دوست داشتم.

۱۳۹۱ مرداد ۶, جمعه

نگفتن, همان دروغ گفتن است ــ قدری کثیف‌تر.

یک عاشقانه‌یِ آرام - نادر ابراهیمی

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

تغییر سرعت تایپ فارسیم برام ملاک تنهاییامه.
دیگه به کی بورد نگاه نمیکنم موقع درد و دل اینجا.
من؟ آدمی بودم که به هیچ چیز دلخوش نمیشدم جز به حقیقت و قطعیت.
الان؟ حضور بعضی ها خودش دلگرمی میده. حتی وقتی میدونی کاری ازش بر نمیاد و عقلش به هیچ جا نمیرسه.
یک روز تمام کتاب هایی که دوست دارم را میخوانم
یک روز تمام فایل های صوتی جلساتی را که دوست دارم گوش میدهم
یک روز تمام وبلاگ ها و نوشته های فرهیختگان را می خوانم
یک روز به آن هایی که دوست دارم خدمت میکنم
کارهایی که برای یک روزام مانده به من نشان میدهند که من دوست دارم آدم بهتری باشم...
دنیامون رو جهنم کرده که اون دنیا بهشت بده :|
یعنی‌‌ واقعا میخوام بدونم اون موقع که خدا خلقم کرد فک کرد انقدری که داره سرم میاره بهم ظرفیت داده؟ نه خدایی! میخوام بدوم!

۱۳۹۱ مرداد ۴, چهارشنبه

یه جایی باید دست ادما رو بکشی نگهشون داری" صورتشون رو محکم میون دستات بگیری بگی: ببین....
من دوست دارم....
نرو...



Lables: دیگران

۱۳۹۱ مرداد ۲, دوشنبه

Brain storm

برزخیست این روزها حالمان
نمیدانیم چه میخواهیم. چه نه.
نه تاب توکل محض داریم نه جرات تنها در این دراندشتِ بی انتها انتظار آرزوهایمان را کشیدن.
خدا هست؟ شاید. گیج شده ام. اگرم هست من نمیدانم چه بخواهم. جرات ندارم.
دنیا را ول که میکنی نازت را میکشد. این یک قانون است. 
آرزوهای بزرگ در پوستی نازک. 
محمد (ص) گریه نمیکرد؟
وسعتش که در من میپیچد به خود غره میشوم. باید حواسم نباشد که بماند.
حالم خراب است و هر دو سو بیزاری. انتخاب را بر من وامگذار. بگذار تقصیر کار همیشه تو باشی.
آیا آدم ها برای خودشان بودن تنبیه میشوند هیچ؟
آرامم کن.
هوای حوصله ابریست.
امتحانش را بد داده.
من؟ آدمی باشم که نمره اش براش مهم باشه؟ هرگز!
واسه همینه که به این شیوه ی زندگی عادت ندارم و هرچی خرخون بازی تر در میارم بیشتر از خودم بدم میاد.
ولی آخه تا حالا تو زندگیم نافتادم :( نمیدونم چی میشه.

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

فاحشه ای پیر، نگاه خسته اش را به زمین دوخته بود،
سیگارش بین انگشتانش دود میشد و آهسته زمزمه می کرد: روز قیامت خدا شاید مرا ببخشد،،

امّا من هرگز خدا را نمی بخشم..
 

۱۳۹۱ تیر ۳۱, شنبه

بس کنید

این روزها داریم سیستم بهداشتی کشورهای مختلف رو میخونیم. مال این ها رو میبینم و با ایران مقایسه میکنم. دلم بدتر میسوزه. کلا که میدونستم سیستم بهداشتیمون قویه ولی هرچی هم که بیشتر بهم ثابت میشه و میبینم با تمام بلاهایی که این لاشخور ها سرمون دارن میارن به کجا ها که رسیدیم و میتونیم برسیم بیشتر غصه میخورم...
حالم بد گرفته است. 
دلم به حال اون خاک و اون مردم میسوزه.
 دلم به حال اون هایی که جون عزیزشون رو دادن.
 داره باتوم میزنه چی تو ذهنشه؟
 یه عده مردن. 
رفتن.
 دیگه نیستن کلا.
 یه عده دروغ میگن.
دروغ. 
دروغ بزرگه واسم.
 به چه قیمتی؟
 مگه میبری تو گورت اون خاک رو؟
...
 
 
 
تصنیف «موج خون» یک تصنیف ملی میهنی است در دستگاه آواز اصفهان که توسط رهام سبحانی بر روی شعری از شادروان فریدون مشیری ساخته شده و توسط گروه بیداد اجرا گردیده است. خوانندگان این تصنیف حسن شرقی و هاله سيفي زاده میباشند.

که بعضی ها به اسم استاد شجریان و بانو پریسا میشناسن. نمیدونم خواننده واقعیش کیه بلاخره ولی واقعا زیباست...
http://www.mediafire.com/?y4qjmnzh2tm

تصنیف موج خون
آهنگساز: رهام.س
شرم تان باد ای خداوندان قدرت
بس کنید
بس کنید از اینهمه ظلم و قساوت
بس کنید
ای نگهبانان آزادی
نگهداران صلح
ای جهان را لطف تان تا قعر دوزخ رهنمون
سرب داغ است اینکه می بارید بر دلهای مردم،سرب داغ
موج خون است این که می رانید بر آن کشتی خودکامگی،موج خون
گر نه کورید و نه کر
گر مسلسل هاتان یک لحظه ساکت می شوند
بشنوید و بنگرید
بشنوید این وای مادرهای جان ‌آزرده است
کاندرین شبهای وحشت سوگواری می کنند
بشنوید این بانگ فرزندان مادر مردهاست
کز ستم های شما هر گوشه زاری می کنند
بنگرید این کشتزاران را که مزدوران تان
روز و شب با خون مردم آبیاری می کنند
بنگرید این خلق عالم را که دندان بر جگر بیدادتان را بردباری میکنند
دست ها از دست تان ای سنگ چشمان بر خداست
گر چه می دانم
آنچه بیداری ندارد خواب مرگ بی گناهان است،وجدان شماست
با تمام اشک هایم باز نومیدانه خواهش می کنم
بس کنید
بس کنید
فکر مادرهای دلواپس کنید
رحم بر این غنچه های نازک نورس کنید
بس کنید
دلش بد هوای ایران کرده. بد.... هیچ ربطی هم به ماه رمضان ندارد.

۱۳۹۱ تیر ۳۰, جمعه

چند روزه این حرکت که پست های بعضی ها رو Unsibscribe میکنی که رو صفحه ات نیان رو مخمه. خیلی feature خوبیه از فیس بوک ولی داشتم فکر میکردم اگه بقیه دوست هام هم چنین کاری با پست های من کرده باشت چقدر خاک تو سرشون :d
دلم میخواد یه روز یه تحقیق علمی جدی رو این موضوع انجام بدم که آیا واقعا اون یک ربع خواب اضافی صبح با بشاشیت روزانه ی من نسبتی برقرار میکنه و داده های دریافتی از تحقیقم معنی دار آماری خواهند بود یا نه؟ که ببینم آیا واقعا ارزش از دست دادن صبحانه, ناهار ظهر, تاخیر کلاس صبح، دوش نگرفتن صبحگاهی و هزینه ی تاکسی به جای اتوبوس رو داره یا نه :d
Teaching makes you a better student.
In a society where people hide their nature from eachother, even simple unimportant things start attracking curiosity and nosiness.
You are just not used to hearing about eachother, otherwise there is nothing interesting about people's privet life. Once you start sharing your privacy is gonna be more respected.
why would you hide some thing that you already know every single creature on earth named "human" has in common with you?!
Stop pretending to be who you are not.
Start sharing.
You will be surprised how its gonna make you feel better knowing you are not the only one.
And for people who hide, but seek for the same thing in others, NNNNNNOTHING ABOUT PEOPLE'S LIVES IS YOUR BUSINESS! AS IN NOTHING LITERRALY!
Trust me! It works :)

۱۳۹۱ تیر ۲۸, چهارشنبه

من؟ آدمیم که نصف سختی هام رو به امید خواب فردا صبح بعد از شب بیداری آخرین امتحان ثلث یا ترم آخر سر میکنم. به امید اون خوابی که بدون ساعت ازش پا میشی و بی دغدغه تو رختخواب غلت میزنی و لبخند.
چرا رشته ای رو انتخاب کردم که تمومی نداره؟
کسی چه میداند!

دلم نمیخواد یه تن خسته تحویل خاک بدم. حتی به قیمت موفقیت های زیاد.

۱۳۹۱ تیر ۲۷, سه‌شنبه

آخ که چقدر دلم برا اون خاک و خیابون و مردم و هوا تنگ شده...
من این جا چی کار میکنم؟
کسی میداند؟

۱۳۹۱ تیر ۲۶, دوشنبه

۱۳۹۱ تیر ۲۵, یکشنبه

۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

کار خودشو که خوب انجام نمیده حواسش میره به کار دیگران و هی به زمین و زمان گیر میده.
سرت به کار خودت باشه, دنیا بدون تو هم میچرخه. آره خودمو میگم!

۱۳۹۱ تیر ۲۲, پنجشنبه


نه داميست نه زنجير ، همه بسته ايم چرا؟

تا جایی که فهمیده‌ام قرار نبوده این ‌قدر وقت‌مان را در آخور‌های سرپوشیده‌ی تاریک بگذرانیم به جای چریدنِ زندگی و چهار نعل تاختن در دشت‌های بی‌مرز.

قرار نبوده اینقدر دور شویم و مصنوعی. ناخن‌های مصنوعی، دندانهای مصنوعی، خنده‌های مصنوعی، آواز‌های مصنوعی، دغدغه‌های مصنوعی.

حتما‌ً قرار نبوده بزهایی باشیم که سنگ‌نوردی مصنوعی در سالن می‌کنند به جای فتح صخره‌های بکر زمین.

هر چه فكر می‌کنم می‌بینم قرار نبوده ما این‌چنین با بغل دستی‌های‌مان در رقابت‌های تنگانگ باشیم تا اثبات کنیم جانور بهتری هستیم، این همه مسابقه و مقام و رتبه و دندان به هم نشان دادن برای چیست؟

قرار نبوده همه از دم درس خوانده بشویم، از دم دکترا به دست بر روی زمین خدا راه برویم، بعید بدانم راه تعالی بشری از دانشگاه‌ها و مدرک‌های ما رد بشود … باید کسی هم باشد که گوسفندها را هی کند، دراز بکشد نیلبک بزند با سوز هم بزند و عاقبت هم یک روز در همان هیات چوپانی به پیامبری مبعوث شود. یک کاوه لازم است که آهنگری کند که درفش داشته باشد که به حرمت عدل از جا برخیزد و حرکت کند…

قرار نبوده این ‌همه در محاصره‌ی سیمان و آهن، طبقه روی طبقه برویم بالا،

قرار نبوده این تعداد میز و صندلی‌ِ کارمندی روی زمین وجود داشته باشد، بی‌شک این همه کامپیوتر و پشت‌های غوزکرده‌‌ی آدمهای ماسیده در هیچ کجای خلقت لحاظ نشده بوده؛

تا به حال بیل زده‌اید؟ باغچه هرس کرده‌اید؟ آلبالو و انار چیده‌اید؟… کلاً خسته از یک روز کار یَدی به رختخواب رفته‌اید؟ آخ که با هیچ خواب دیگری قابل مقایسه نیست… این چشم‌ها برای نور مهتاب یا نور ستارگان کویر،‌ برای دیدن رنگ زرد گل آفتابگردان برای خیره شدن به جاریِ آب شاید، اما برای ساعت پشت ساعت، روز پشت روز، شب پشت شب خیره ماندن به نور مهتابی مانیتورها آفریده نشده‌اند.

قرار نبوده خروسها دیگر به هیچ‌کار نیایند و ساعت‌های دیجیتال به‌جایشان صبح‌خوانی کنند. آواز جیرجیرک‌های شب‌نشین حکمتی داشته حتماً، که شاید لالایی طبیعت باشد برای به خواب رفتن‌ ما تا قرص خواب‌ لازم نشویم و اینطور شب تا صبح پرپر زدن اپیدمی نشود.

من فکر می‌کنم قرار نبوده کار کردن، جز بر طرف کردن غم نان، بشود همه‌‌ی دار و ندار زندگی‌مان، همه‌ی دغدغه‌ی زنده بودن‌مان.

قرار نبوده کنار هم بودن و زاد و ولد کردن، این همه قانون مدنی عجیب و غریب و دادگاه و مهر و حضانت و نفقه و زندان و گروکشی و ضعف اعصاب داشته باشد.

قرار نبوده اینطور از آسمان دور باشیم و سی‌ سال بگذرد از عمر‌مان و یک شب هم زیر طاق ستاره‌ها نخوابیده باشیم.

قرار نبوده کرِم ضد آفتاب بسازیم تا بر علیه خورشید عالم‌تاب و گرما و محبتش، زره بگیریم و جنگ کنیم.

قرار نبوده چهل سال از زندگی رد کنیم اما کف پای‌مان یک‌بار هم بی‌واسطه‌ی کفش لاستیکی/چرمی یک مسافت صد متری را با زمین معاشرت نکرده باشد.

قرار نبوده من از اینجا و شما از آنجا، صورتک زرد به نشانه‌ی سفت بغل کردن و بوسیدن و دوست داشتن برای هم بفرستیم.

چیز زیادی از زندگی نمی‌دانم، اما همین‌قدر می‌دانم که این‌همه “قرار نبوده”‌ و حال اینکه این همه که برخلافشان اتفاق افتاده، همگی‌مان را آشفته‌ و سردرگم کرده…آنقدر که فقط می‌دانیم خوب نیستیم، از هیچ چیز راضی نیستیم، اما سردر نمی‌آوریم چرا
  
 
Lables: دیگران
دیدی گفتم خاک اون زمین با مردمش قهر کرده؟!
استاد سمندریان هم رفت...

دیدی بعضی وقت ها تو زندگی هست که نننننننننننننباید تنها بود؟ اصلا قرار خلقت این نبوده, ولی هستی؟


ادامه ی مطلب....
  • دیدی بعضی چیزها تو دنیا هست که برا بعضی ها ساخته شده و اگه هرچقدرم گرونه نخرن یا نخری و به دستشون نرسونی حروم میشن؟
  • دیدی بعضی موقعیت ها پیش میاد که ببببببببببباید یکی حضور میداشته و اصلا از اول داستان بدون اون ها نوشته نشده بوده, ولی نیستن؟
  • دیدی بعضی حرف ها هرچقدر هم بی اهمیت باشن یا هرچقدر هم مطمئنی که طرف میدونه ولی ارزشش به زدنشه و باید زد و الا اصلا به ذهنت نباید میومد؟
  • دیدی بعضی کارها رو با هرچقدر بدی با بزرگی ای که به نظر میرسن باید انجام داد و الا نباید تو فیلم نامه ات نوشته میشد اصلا؟
  • دیدی بعضی چیزها رو فقط باید خرید که داشت, حتی اگه لازم نداری؟
یادمه یه دفعه تولدم خونه یکی از دوستامون بودم. باباش مامانش یکی دیگه از دوستام و مامانش بودن. دوتا دوستام میرقصیدن. تنها مردمون بابای یکیشون بود. داشتم با خودم فکر میکردم یکی که جلو باباش میرقصیده اون یکی هم که طبق چیزی که تو مخ ما کردن جلو نا محرم. یعنی یه فرشته تند تند داره برا یکیشون گناه منویسه و برا اون یکی نه.
تصویر سازی جالبی واسم از دین کردن.
دیدی میخوای تو رو بخواد, حتی وقتی تو نمیخوایش؟

۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

این روزها کل ساختمون رو دارن سم پاچی میکنن همه سوسک ریز ها ریختن بیرون. یه سوسک کش خریدم میذاری گوشه اتاق میان ازش میخورن حالشون بد میشه میمیرن. خیلی خوب کار میکنه ولی به جای اینکه سوسک مرده ببینم همش سوسک های سر و ته ای رو میبینم که در حال جون داد و دست و پا زدن واسه برگشتنن. خیلی قصه میخورم از اینکه میشینم و شاهد مرگ یه عده موجود زنده ام :(
من اومدم جان ببخشم نه بگیرم. یا حداقل تماشا کردنش واسم سخته. حس قصی القلب بودن بهم میده :(
دیدی تو این فیلم ها همسایه بالایی که سر و صدا میکنه یه چوب جارو ورمیدارن میزنن به سقف و کلی خاک میریزه رو سرشون و که طرف بفهمه ساکت شه؟ این روزها بعضی وقت ها دلم میخواد یه چوب جارو بگیرم دستک بزنم به سقف آسمون بگم:
 آهاییی خدا......؟ هستی؟؟؟؟؟؟ خوابی یا بیدار؟؟؟ منم نگاه کن....
همیشه اعتقاد داشتم وقتی از لحاظ شخصیتی به یه رشدی میرسی که بعضی کارهای سخت واست وظیفه میشه و از حالت انتخاب دیگه واست در میاد, in other words, وقتی اتومات دیگه انجامشون میدی و جنجال نفس نداری با همه سختی ای که داره دیگه به اون حد کفایت نمیشه کرد, یا یه جورایی از اون جنس خوبی کردن دیگه افتخار نیست و باید بری مرحله ی بعد.
وقتی انقدر بزرگ شدی که دیگه  همیشه میدونی به خاطر اشتباهت باید معذرت خواهی کنی و غرور و میتونی بذاری کنار, دیگه میرسه به اینکه چقدر طول میدی تا این کار و بکنی. میذاری همه چیز cool down شه و طرف آروم شه و جمله هات و یه طوری آماده کنی که کمتر تقصیر بیافته گردنت و آرامش طرف باعث راحت تر ببخشدت و این حرف ها بشه, یا انقدر جنم داری که تو اوج بحث و دعوا وقتی فهمیدی اشتباه کردی همون موقع بگی معذرت میخوام و یه حرکتی بزنی؟ همون موقع که طرف ازت بدش میاد و تو از اون.

جانا سخن از زبان ما میگویی...

صبحت رو که با "پیغام دلم برات تنگ شده" شروع کنی دیگه اصلا مهم نیست به ۴ ساعت لکچر مزخرف گوش بدی. زندگی زیباست اون روز :)
 مثال نقض برای: تو را نادیدن ما غم نباشد...
یادمون رفته چیا بهمون یاد دادن و از کجا میایم که دیگه ایرانی بودن واسمون افتخار نیست  و دیگه دلمون واسه قدم به قدم اون خاک تنگ نمیشه.
اون موقع که همکلاسیم سر کلاس همبرگر میخوره، اونم بین کسایی که تا خرخره هم خورده و سیر باشن با این حال بهت زل میزنن و چشمشون برعکس شکمشون هیچ وقت سیری نداره، یاد اون روزهایی می افتد که کلاس اول ابتدایی مدرسه امون بهمون اجازه نمیداد ساندویچ کالباس با خودمون ببریم. اون موقع نمیفهمیدم چی دارن یادمون میدن...

۱۳۹۱ تیر ۲۰, سه‌شنبه

عکس زیبا رو دوست دارم. عکاسی رو نه. ترجیح میدم ازیک لحظه ی زیبا و حسش با نگاه سیراب شم و به ذهنم بسپرمش تا اینکه از دستش بدم که بخوام ثبتش کنم و بعدا به خاطره اش نگاه کنم.

۱۳۹۱ تیر ۱۹, دوشنبه

این روزهای احساس تنهایی خیلی اذیتم میکنه. تنهایی که دوست ندارم با دوست پسر و دوست و همسر و این حرف ها پر شه. تنهایی که فقط با حضور خانواده آدمه که پر میشه. تنهایی دلگرم کننده ی بدون مسئولیت. تنهایی بدون توقع. تنهای سبک.
دوست ندارم از خواب که پا میشم میبینم تنهام.
آدم تمرکزش که از روزمره اش میره میخواد بره سمت یکی. کسی نیست.
کلی کیف میده وقتی واسه یکی یه چیز هدیه میدی بعد میبینی تا مدت ها استفاده اش میکنه. دفعه اول که میپوشه فایده نداره. تا چندین وقت بعد که میبینی داره استفاده میکنی یعنی جزو انتخاب هاشه. شاد میشم میبینم :)

۱۳۹۱ تیر ۱۸, یکشنبه

اینجا: خونه. مانیل. شب امتحان پایانی p&p سال 6. 
دلم میخواد ایران بخونم. الف. الف زنگ زده گفته وزارت علوم Okِ. بهداشت گیره. این و خودمم میدونستم.
تا کی طاقت بیارم نمیدونم. حس این روزهام تو تصمیم گیری واسه آینده ام چقدر تاثیر بذاره نمیدونم.
دلم برا مامانم تنگ شده.
خدایا اگه هستی کمکم کن.

وقتی به خواست خودت بینشون نباشی چی؟...

با آدم ضعیف تر از خودتون تا حالا پینگ پونگ بازی کرده اید؟
منظورم اینایی هستن که تازه راکت بدست شده اند و چند ساعتی مربی داشته
اند و تازه از استایل والیبال اومده اند تو تنیس روی میز (با راکت اسبک میزنند)
خیلی عجیبه که اینها چون بد بازی میکنند ، نمیتونی ببریشون و اصلا هم مهم
نیست مهارتت ! طرف عملا یه بازی دیگه میکنه و توهم زده که پینگ پونگ داره
بازی میکنه...من و تو هم عملا تو این توهم وقتمون حروم میشه واتفاق بدتر اینه که وقتی با یه آدم حسابی میشینی پای بازی میبینی مهارتت خیلی کم شده و طول میکشه تا برسی به سطح بازی اصلی خودت!
اینها را نوشتم تا بگم حرف اصلیم را 
وقتی با یه آدم کم فهم معاشرت میکنی یا آدمی که خودش را به نفهمی میزنه
وقتی با یه آدم خاله زنک دم به دم میشی
وقتی با آدم احمق دمخور میشی که قضاوتهای عجیب غریب و خرافی داره و تحملش میکنی ،
وقتی با یه آدم روبرو میشی که دغدغه هایشمسکن ورستوران و لباس برند و(!...
دیگه انتظار نداشته باش که
از حروم شدن وقتت غصه بخوری
از درجا زدنت هم خجالت نمیکشی
از تجمع برنامه ای نصفه عمل شده و کارهای نیمه تمامت هم ککت نمیگزه
از نخواندن آخرین مقاله تخصصی رشته ات ، يا ادامه تحصيل ندادنت بهت بر نمیخوره
یا ندیدن فلان دانشمند و بلد نبودن مفاهیم بلند حافظ و مولوی و ....دردت نمیاره
داری بی غیرت میشی عزیزم
به مردنت ادامه بده
 یا مثل یه بزرگمرد از این وضعیت بیا بیرون و نذار
زنده به گور بشی و بشی  یه مرده متحرک...
دکتر علیرضا شیری

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

دلم هوای زمستون تهران کرده
دلم هوای محرم کرده
آی شهری که مرا تنها گذاشتی...
همیشه دوست داشتم کاری رو انتخاب کنم که بدونم پتانسیل بهترین شدن توش رو دارم. حتی اگه علاقه ام بهش کمتر از یه چیز دیگه ای که استعدادشو ندارم ولی عاشقشم باشه.
و دوست دارم بدونم اون هایی که میدونن تو کارشون هزاران نفر بهتر از اون هان از انتخاب و زندگیشون راضی ان؟ مخصوصا وقتی میدونن جای پیشرفت دارن و نمیکنن.
آرایشگر های ایرانی وقتی این عکس رو میبینن از سیخ سیخ هایی که به زور اتو و چسب مو و تافت و ژل و واکس نگه میدارن راضی ان؟



*Stylist Ken O’Rourke



منی که کلا تو کار جوگیر بازی های فیس بوکی و آی افتخار ملت و ما به تو افتخار میکنیم و خیلی خفنی و این حرف ها نیستم با این خبر شاد شدم قششششششنگ :)

اصغر فرهادی به عنوان عضو جدید آکادمی اسکار معرفی شد


۱۳۹۱ تیر ۱۶, جمعه

شب و روزت به قضاوت  دسته بندی کردن آدم ها میگذره. حتی به راحتی اون موقع که هر روز تصمیم میگیری هر ای میل فورواردی رو دونه دونه به کی بزنی و به کی نه.

۱۳۹۱ تیر ۱۴, چهارشنبه

من: از کادوی گرون بدم میاد. ارزش کادو به وقتیه که برات میذارن و اهمیتیه که میدن و الا همه بلدن برن کادوی گرون بخرن.
او: من اتفاقا کادوی گرون دوست دارم.
: |
  • امروز وسط وسط کلاس و درس گریه کردم از اینکه هیچی یاد نمیگیرم و هیچی وقت نمیکنم بخونم و هیچی درست درس نمیدن این ها.
  • امروز زیر بارون دعا کردم خدا نجاتم بده و دکتر خوبی بشم.
حس میکنم از بس دعا کردم گیرنده های خدا Exhausted شدن و دیگه دعاهام و جدی نمیگیری.

۱۳۹۱ تیر ۱۲, دوشنبه

این زندگی تقاص ِ گناهی‌ست که وقتی جنین بوده‌ایم، از زمانی که لکّه‌ی خونی بوده‌ایم تا وقتی که دست و پای ِ چروک و بی‌رحممان تکان می‌خورد، در رحم ِ مادر مرتکب شده‌ایم. چه آمرزیده است آنکه هیچ‌وقت پا به این دنیا نمی‌گذارد.
میتونم کلا شغلم این باشه بشینم آدم ها و به آرزوهاشون رسیدن و جواب تلاششون رو گرفتن و نگاه کنم و واسه اشون اشک شوق بریزم.
آدم هایی که میشینن وقت خودشونو الاف نامه نوشتن به امثال نفهم های باتوم به دست و سردسته هاشون تو خیابون ها میکنن جزو مسخره ترین هان برام. اون ها اگه میفهمیدن, قبح کارشون انقدر زیاد بود که جلوشونو بگیره. نیاز به یاد آوری من و شما نداشت. یارو خون "انسان" رو لباسشه ککش نمیگزه حالا تو اومدی میگی اون روز که باتوم زدی دردم اومد حلالت نمیکنم؟!

۱۳۹۱ تیر ۱۱, یکشنبه

ترجیح میدم تا آخر عمر تو دنیای ایده آل گریای خودم خیال پردازی و از آدم ها ذهنیت پردازی کنم و تا آخر عمر از آدم های عادی تعجب کنم که چرا ایده آل نیست. اینجوری حداقل یادم نمیره واسه چی خلق شدیم و قرار بوده چی باشیم و نیستیم.
یکی میپرسید: چه فرقی با بقیه داری یا تلاش کردی داشته باشی، یا چه تاثیری تو دنیا داری که خدا تو رو به جای یکی دیگه خلق کرده؟
چی کار کردی که کس دیگه غیر از تو تو این دنیا نمیتونه بکنه, که خلقت کرده؟