۱۳۹۰ مرداد ۹, یکشنبه

۱۳۹۰ مرداد ۷, جمعه

آدم ها فکر میکنن با درمیون گذاشتن احساساتشون یه تیکه از آبروشونو کندن گذاشتن وسط ملت قضاوت کنن؛ میترسن و میزین تو خودشون.
بعد ملت هم فکر میکنن اگه یکی درمیون میذاره که خالی بشه حتما در به در راه حله و سریع میخوان پیشنهاد بدن.
عادت نکردیم به حرف بقیه فقط  تو سکوت لبخند بزنیم یا بهش سر تکون بدیم.

۱۳۹۰ مرداد ۵, چهارشنبه

یه خریم نیست زبونمونو بهفهمه بگیم : برای اینکه بارون همچنان بباره و فردا هم مثل امروز تعطیل شه صلوات ججججججججلی ختم ککککککککن!!!...

۱۳۹۰ مرداد ۴, سه‌شنبه

یه خریم نیست...

یه خریم نیست وقتی کلاس ها کنسل میشه باهاش ذوق کنیم به خدا....

یه خریم بغل دستت نیست وقتی کاکائو خوردی و دندون جلویی هات پوشیده شده بش لبخند دندون نما بزنی

یه خریم نیست قبل امتحان بازوشو مححححکم فشششششار بدی بگی ههههههههههیچی بلد نیستم، بفهمه منظورت چیه و باور نکنه.



* to be continued...

۱۳۹۰ مرداد ۳, دوشنبه

قهوه و فحش: دو بخش جدا نشدنی زندگی دانشجویی پزشکی :d
قهوه میخوری از بی خوابی های 72 ساعته نمیری
فحش میدی یا به خودت که به موقع اش درس نخوندی، یا به درس هات، یا به زندگیت، یا به استادات، یا به زمونه، یا حتی وقتی دست میخوره و یه چیز میافته الکی.
پ. ن. امشب پادشاهی کردم. دو ساعت خوابیدم :d
dar moghayese ba mizane khatai ke tu karhaye ruzmareye ma rokh mide ba mizane khatai ke tu taghsimo roshde gene o DNA ma rokh mide tu badan:

USA postal service on time delivery of local first class mail:      13 late deliveries per 100 parcels

airline luggage system:           1 lost per 200


a professional typist typing at 120 words per min:          1 mistake per 250 characters


DNA replication            1 mistake per 10^9 nucleotide copies

۱۳۹۰ مرداد ۱, شنبه

واسه دیگران نمیدونم ولی حداقل واسه خودم یکی همیشه رفرنس راه حل بودم. حالا منننن منی که مممممممیدونستم چی کار باید کنم دارم از همه سوال میکنم و جواب های بی خودی میگیرم. بعد تعجبم از اینه که با اینکه جواب بیخودی میدن باز هم سوال میکنم. از یعنی استیصال محض.... مغزم هنگ کرده از اینکه راه حل رو میدونم ولی جواب نمیده. راه حل غلط نیست آخه. نمیدونم چشه.

حضرت رسول:
هرکه مومنی را به کار زشتی سرزنش کند, نمیرد تا به آن عمل گرفتار شود.

*اصول کافی، جلد 4، صفحه 59

۱۳۹۰ تیر ۲۸, سه‌شنبه

Homesickness is finally starting to kick in...
با اینکه خودم تجربه اش نکردم از بس دور و بری ها کشیدن که مام دیگه آلوده شدیم و زندگیمون از حالت خنثی در اومده. میشنویم دپ میشیم با اینکه نکشیدیم.
تقدیم به اون ها... ستار/ سلام

۱۳۹۰ تیر ۲۷, دوشنبه

یه عده یاد گرفتن انرژی روزانه اشون رو صرف پیدا کردن راه های مختلف برا توجیه و پذیرفت شرایط اطراف به همون شکلی هست بکنن، به جای اون عده ی کمی که اون انرژی رو صرف تغییرش میکنن.

۱۳۹۰ تیر ۲۵, شنبه

اونهایی که امشب تو ترافیک خیابون های تهران شربت میخورید و دود اسفند، اونهایی که مهتابی های سبز رنگی تو خیابون هاتون زدن، عیدتون مبارک...

خبری آمد خبری در راه است... 
"خوبی؟"
گاهی با تمام تکراری بودنش غوغا می‌کند...
 
 
از : یاسمین

۱۳۹۰ تیر ۲۴, جمعه

بعضی وقت ها که به یه چیز دیگه حساسیت نشوم نمیدی و عادت کردی تحملش کنی با همه دردناکیش، خدا فکر میکنه واست عادی شده، میذارتش تو برنامه ی روزانت...

۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه





* ممنون از سوران :)
دیگه لازم نیست مثل بچگی هام وقتی واسه کسی نامه مینویسم به برگه تف بزنم جاش بمونه بدونه از دلتنگیش اشک ریختم. برگه هام همیشه خیسه...
مدرسه که میرفتم بعضی شب های امتحان که تا دیروقت باید بیدار میموندم خوف ورم میداشت. تنهایی بار استرس تموم نشدن درسم رو نمیتونستم تحمل کنم. مخصوصا وقتی همه میخوابیدن بیشتر حس میکردم عقبم و تموم نمیکنم و استرس میگرفتم. یه وقت هایی از مامانم میخواستم بیاد تو اتاق من بخوابه. مهم نبود بیدار باشه یا خواب. بودن یکی دیگه تو اتاق استرسم رو تقسیم میکرد و از تنهاییم می کاست. 
میومد رو تختم میخوابید. هر از چندی که نگاهش میکردم آروم تر میشدم و شب واسم طولانی تر میشد.
این شب ها مامانم رو می خوام...
تا اون موقع که توش نرفته بودم ملت رو از بیرون نگاه میکردم و فکر میکردم من یک دونه فقط تو جهان عشق این رشته ام و همه اونهایی که توش هستن جای منو اشغال کردن و هیچکی مثل من نمیخوادش. هنوزم نمیدونم کسی مثل من دیوونش هست یا نه ولی می خوام بگم اون هایی که از بیرون بی علاقه به نظر میرسیدن الان کنارم همون هایی هستن که صبح تا شب دارن جون میکنن که پاس کنن یا یه چیزی ازشون در بیاد. اصلا نمیرسی به این فکر کنی که داری چی میخونی و به چقدر از اونی که میخواستی رسیدی. چند وقت یه بار باید یاد خودم بندازم دارم چی کار میکنم که به عشقش به بی خوابی ها و سختی ها و تنهایی هاش لبخند بزنم. از اون "پزشکی" ای که آرزوشو داشتم فقط همینش واسم مونده, که اونم حواست نباشه به راحتی کم رنگ میشه. داری واسش جون میکنی بدون اینکه حواست باشه توشی...

۱۳۹۰ تیر ۱۹, یکشنبه

نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننمیدونی تو بدن در سطح مولکولی چه خبره و هر ثانیه چه معجزاتی داره رخ میده....
وقتی مطمئنی راه های خیلی آسون تر برا هرکدومش میشده باشه و این عظمت رو به جاش انتخاب کرده "خالق" بودنش برات حجت میشه. وقتی خالقه یعضی لحظه ای نیست که بتونه خلق نکنه. یعنی خلق عین ذاتشه. بعنی آسون نمیتونسته خلق کنه اصلا.
از خدا گله دارم...
این اونی که میخواستم نبود. بدم میاد اونی که میخوای رو یه جور دیگه میده.
هرکاری جز درس خوندن بهم وجدان درد میده. نه با تفریحش خستگیم در میره نه با درسش راضی ام.

۱۳۹۰ تیر ۱۸, شنبه

مشکل اینجاست که ملت بیشتر از اینکه حواسشون به وضعیت خودشون باشه (حالا در خوشبینانه ترین حالت و اگه نخوایم فضولی در نظرش بگیریم) حواسشون به حل کردن مشکلات و ایرادهای بقیه هست.
همه خودشون کوهی از ایرادن. فقط یکی که این وسط به ایراداش اعتراف میکنه انواع خیرین در راه خدا اقدام میکنن.


وحید جلیلوند 

شاعر: حافظ ایمانی
دیگه باید چی بشه که لیاقت فحش خوردن از خودتو پیدا کنی؟
جز اینه که حالت از مدیریت به هم میخوره و به عنوان رشته ی تحصیلیت انتخابش کردی؟

یکی از بهترین کار ها و شعر ها

۱۳۹۰ تیر ۱۵, چهارشنبه

dar daneshgah tu damaghe masuline ketabkhune ba computere ketabkhune mirim facebook, va kasi kari be ma nadarad,
...inja zendegi gheire ghanuni nist
I used to hate proud people, but know I feel intimidated when they are around. I dont know if I should hate myself for it or them.
 
PS. The feeling was what taught me the actual meaning of "intimidate" after all these years of knowing ,but not understanding the term. 
 
emruz gerye kardam...
dalayeli ke barash gerye mikonam etebaramo pishe khodam vasam jabeja mikone, nemidunam in dafe az ki bayad badam biad.

۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

همیشه وقتی شاملو گوش میدم تازه میفهمم چقدر احتیاج داشتم...

یَلِه بر نازُکای چمن رها شده باشی پا در خُنکای شوخِ چشمه‌یی،
و زنجره زنجیره‌ی بلورینِ صدایش را ببافد.در تجرّدِ شب واپسین وحشتِ جانت ناآگاهی از سرنوشتِ ستاره باشد
غمِ سنگینت تلخی ساقه‌ی علفی که به دندان می‌فشری.همچون حبابی ناپایدار
تصویرِ کاملِ گنبدِ آسمان باشی و رویینه به جادویی که اسفندیار.مسیرِ سوزانِ شهابی خطِّ رحیل به چشمت زند،
ودر ایمن‌تر کُنجِ گمانت به خیالِ سستِ یکی تلنگرآبگینه‌ی عمرت خاموش درهم شکند.

۱۳۹۰ تیر ۱۱, شنبه

نننننننننمیتونم تحمل کنم یکی 3 4 سال از خودم کوچیک تر بیاد هوامو داشته باشه و دلجوییم بده اونم به خاطر کرکتری که دور و بر اون ها ازم شکل گرفته و در من نیست.
متنفرم از شخصیتی که دورو برشون باید داشته باشم وبه ویژه اینکه میدونم تواناییه اینکه اون آدم بشم رو دارم. کرکتری که یه عمر حواسم بوده نداشته باشم. کرکتر یه بچه ی حساس وابسته ی حرّاف. این ها همه سن شاگرد های من ان. حالا اومده از من دلجویی میکنه...