۱۳۸۸ مرداد ۶, سه‌شنبه

آبی ناب بیا تا همگی سبز شویم!

کلا تو زندگیش چی از سرمایه های این مملک برده و خورده و استفاده کرده جز اینکه رو زمین خدا کار کرده و سرمایه ی این مملکت و بدون هیچ چشم داشتی زیاد کرده. انقدر بی دردسر و بی تاثیر بوده که حضورش احساس نمیشده. حالا که پاش افتاده تنها خواستشم که کللللاااااا یه بیمه ی درمانیه ازش دریغ میشه؟ تو عمرش فقط زحمتش واسه کشورش همینه. که میخواد اگه بچش مرد ار مرض بمیره نه از بی پولی...تنها مصرفش از این خاک همین بوده تو عمر ۶۰ سالش. با این همه جون کندن الان مزدش اینه که با کمر شکسته بیاد با تعجب بگه: ۴۰۰۰۰ تومن دادم بچم و بستری کردن؟! مگه بیمه نیست این بیمارستان؟؟!!


بعضی ها لنگ ۴۰۰۰۰ تومنن٬ اونوقت من حواسم نیست پولام و کجا دارم خرج میکنم. اونم حواسش نیست که ۴۰۰۰۰ تومن داده واسه بستری٬ ولی ممکنه شبی ۷۰۰۰۰۰ تومن بخوان واسه ICU، روزی ۴۰۰۰۰۰ تومن بخواد واسه یه آمپول٬ روزی صد هزار تومن بخواد واسه یه دارو که اونم فقط تاریخ مصرف گذشتش و داشته باشنو مجبور شه همونو بزنه...


 


حیف...


حیف...


حیفم از اینه که هنوزم با دعای همیناست که سنگ از آسمون نمیباره رو سر بعضی از جاها و بعضی از آدما...  

۱۳۸۸ مرداد ۱, پنجشنبه

۱۳۸۸ تیر ۳۰, سه‌شنبه

Beautiful old people...



...Beautiful young people are the nature of life. Beautiful old people are the works of art

خونرسانی قلب

خونرسانی قلب


یکی از جالبترین مباحثی که تو درس تشریح (Anatomy) خوندم، خونرسانی قلب بود. کل این قضیه از اونجا شروع میشه که همه قلب رو به عنوان عضو پخش کننده ی خون تو بدن میشناسیم و درست هم هست. اما سوال اینه که قلبی که با پمپاژ برای همه ی بدن خون می فرسته، خون خودش که باهاش تغذیه بشه و کار کنه از کجا تامین میشه؟


پاسخ این سوال برای من یکی از زیباترین مباحث علم تشریح بود. هرچند که نکته به نکته ی این علم از عجایبه ولی این قسمتشو دوست داشتم بگذارم تو وبلاگ تا علاقه مندان هم لذت ببرن.


 


کسایی که یکم علاقه یا کنجکاوی به علم پزشکی داشتن تا حالا حتما اسم سرخرگ آئورت و دریچه های قلب مثل دریچه ی دو- لتی و سه – لتی و ... رو شنیدن. حتی بدون اینکه عمل دقیقشونو بدونن. عکس بالا که برای فهم بهتر گذاشتم سرخرگ آئورت، یکی از اصلی ترین رگهاییه که برای خونرسانی قسمتهای مختلف بدن از قلب خارج میشه، هستش. عکس ا نمای باز شده ی استوانه ا ی شکل رگ رو نشون میده که برش خورده تا شما داخلشو ببینید.  اجسام کاسه مانند که با رنگ طوسی مشخص شدن دریچه ی سه – لتی رو تشکیل میدن که به علت تعدادشون نامگذاری شدن و به هر کدام از اونا سینوس آئورت گفته میشه (aortic sinus). در پشت هر کدوم از سینوس ها هم یک سوراخ میبینید که خروجی های خون برای خود قلب هستن (opening of right coronary artery).


 


حالا نحوه ی عملکرد به این صورت هستش که با پمپاژ قلب و به عبارت دیگه انقباض قلب، خون با فشار از پایین این استوانه که قلب قرار داره به سمت بالا جریان پیدا میکنه و حرکتِ با فشار خون، باعث چسبیدن این کاسه های قابل انعطاف (سینوسها) به دیواره ی رگ میشه که اگه دقت کرده باشین باعث بسته شدن خروجی های پشت سینوس ها میشه. خونی که از این مسیر با فشار میگذره از محل به تمام اعضای بدن به جز خود قلب رانده میشه.


حالا بعد از اینکه زمان استراحت قلب فرا رسی دو فشار خونی برای بسته شدن سینوسها وجود نداشت، اونها مجددا باز میشن و شکل کاسه ایه خودشونو بدست میارن. زیباترین نکتش اینجاست که: باقیمانده ی کمی از خونی که با فشار به سمت بالا رفته و از روی سینوسها عبور کرده، حالا به مقدار خیلی کم دوباره به سمت پایین میاد. ولی اینبار سینوس ها باز هستن و مثل کاسه خون رو جمع میکنن. حالا اون خون از خروجی هایی که پشت سینوسها هستن (opening of right coronary artery) خارج میشه و وارد خود قلب میشه.


عکس دایره شکلی هم که بالای تصویر میبینید نمای بسته ی رگ هستش که وقتی سینوسها باز هستن و خون برمیگرده پایین، میبینید که کاملا آئورت رو مسدود کردن تا خون از طریق آئورت به داخل مسیر اول قلب برنگرده و فقط از خروجیهای پشت سینوسها بره برای تغذیه ی خود قلب.


سعی کردم توضیحاتم خلاصه ولی مفهوم باشه. سوالی داشتید، در خدمتم.


 


 

۱۳۸۸ تیر ۲۹, دوشنبه

تازه ها

دوستان زین پس میتوانید از آموخته های  اندک این حقیر در زمینه ی تازه ها و نکات جالب  زبان و علم پزشکی٬ بهره مند شوید.

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

خدایا!



عادتهای بدمو با خودم پیر نکن. یه طوری که یه روزی به یه جا برسم ببینم انقدر باهاشون عجین شدم که نمیتونم ترکشون کنم. یا حتی انقدر بهشون نزدیکم که اصلا نمیبینمشون که بخوام اصلاحشون کنم.

۱۳۸۸ تیر ۲۶, جمعه

آهاااااااای...

 اونی که دنبال دوست و رفیق سالم و خوب می گردی!!! اول ببین خودت چقدر با آداب رفاقت آشنایی و عرضه ی نگه داشتن اونی که دنبالشی و داری یا نه.


آهاااای... اونی که به دوستات افتخار می کنی و این جملرو جلو همه تکرار می کنی که: "هرکیو می خوای بشناسی٬ ببین دوستاش کین".چون از دوستات مطمئنی و به انتخابات افتخار میکنی!!! اول برو ببین سهمت از این رفاقت چیه و تو واسه این رابطه چیکار کردی که انقدر بهش می بالی؟؟؟؟؟


دانلود

۱۳۸۸ تیر ۲۵, پنجشنبه

من

ناراحتش کردی. چه به حق٬ چه نا حق. چه عمدا٬ چه سهوا. دیگه وقتی سرت داد میزنه جای برخوردن به تو یکی نیست این وسط. وظیفته بری هرچی می خواد بگه. بد که خالی شد اگه به ناحق گفته٬ توجیهش کنی و متوجه اش بکنی. دیگه این وسط  از تو حرفایی که از ناراحتی از تو٬ داره میزنه بگردی یه چیز پیدا کنی که ناراحت شی معنی نداره.

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

خوشحالم

امروز نمره هام بلاخره اومد. معدلم خوب شد و مجاز شدم  ممنون از همه ی اونایی که دعا کردن  از این به بعدم محتاج دعا هستم واسه کنکور اصلی. خوشحالم ...

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

سلامُُ علیکم جمیاً

الحمد لله رب العالمین باران رحمت بر این مملکت تپ و تپ نازل میشه و رعد و برقش گردن شبکه های ارتباطی مارو میگیره. زین رو بود که این چند روز محروم از تکنولوژی بوده و خدمت دوستان نرسیدیم. هرچند که در غیاب ما اینجا بزمی بر پا بوده گویا. خوشتون باشه

۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

فروشنده

فکر کنم یکی از دردناکترین شغلایی که اگه یه روز مجبور شم انتخاب کنم٬ واسم فروشندگیه. اونم از هر نوعش.


 چند وقت پیش یه وانتی موز می فروخت. یه مرده اومد گفت کیلو چنده؟ فروشنده گفت فلان قد (یادم نیست دقیق٬ فکر کنم ۸۰۰ تومان) مرده چند لحظه تامل کرد. نخرید و رفت ...


تا چند وقت افسرده بودم و صحنش از جلو چشم نمیرفت کنار. میدونستم فقیر یا کسی که در توان مالیش نباشه بعضی چیزارو بخره٬ وجود داره٬ ولی نه دیگه در این حد.


این گذشت تا امروز که تو مغازه ی صوتی تصویری یه پیرمرد ساده که از چهرش زحمت عمرش می بارید اومد تو. با یه عشقی به موسیقی در حال پخش گوش داد و با لبخند گفت آقا گلپاست؟ فروشنده گفت آره. پیرمرد بعد از چنتا سوال در مورد سی دی و محتواش با خوشحالی گفت بده. فروشنده هم از سر تجربه گفت: آقا سی دی اوریجیناله٬ ۴ تومن٬ بدم؟


پیرمرد کمی تامل کرد و رو به من گفت: ۴ تومن زیاده. نه آقا ممنون و رفت...


واقعا بچه هاش هم یه چیز بخوان انقدر راحت به خاطر قیمتش ازش می گذرن؟


وقتی پیرمرد ساده که اصلا اهل خوش گذرونی و خرج و از این حرفا نیست٬ صدای خاطرات زندگیو جوونیشو میشنوه و باعث میشه بیاد  تو یه مغازه ای که عمدتا جای اون آدما نیست٬ یعنی با اون صدا دنبال خاطرات یه عمر زندگیش کشیده شده و یعنی دنبال یه لحظه آرامش و استراحت و لذت اومده.


 اما نتونست بخره...


اگه یه لباس٬ خوراکی٬ یا تفریح بخوام میتونم ازش بگذرم ولی وقتی یکی میاد دنبال خواننده ی مورد علاقش واسم فرق می کنه٬ به نظرم به همراه اون اومده دنبال خیلی چیزای دیگه...


همه اونایی که تو این دنیا سرشون به تنشون می ارزه انقدر اطرافشون واسشون مهم بوده که از این صحنه ها ببینن و متاثر بشن یا بهشون کمک کنن. ولی این دفعه اومدم بگم خدا رو شکر که فروشنده نیستم. واقعا نمیکشم یکی به خاطر ۴ هزار تومن رو علاقش پا بزاره و دست خالی از مغازم بره بیرون.


نمیدونم. وقتی فکر میکنم میبینم اگه اینطوری بود باید خدارو شکر میکردم  که یه پرستار نیستم تا وقتی از مریض می پرسم: پس چرا یدونه پنیسیلین خریدی فقط٬ بگه: آخه بیشتر پول نداشتم...یا یه قصاب نیستم که یکی بیاد بگه آقا ۱۰۰۰ تومن گوشت بده... یا اینکه حتی یه مرده شور نیستم که همش گریه ی مردم و ببینم.


خدارو شکر به خاطر اینکه میبینم و فکر می کنم :)


 

مگس


چند روز پیش داشتم درس می خوندم، یه مگس مزاحم هههههههههییی میومد ووووززززززز ووووووووووززز دورو برم. اعصابم داغون بود دیگه. هم از صداش بدم میاد هم از کثیفیش هم از شخصیتش.


 ولی تازگیا فهمیدم از شخصیتشم بدم میاد. همون موقه ها که رو اعصابم بود یه لحظه به خودم اومدم دیدم الان یه ساعتی هست دارم هی پرتش می کنم اون ور و بازم با پوررویی تمام میاد سر کارش. همون لحظه بود که با خودم گفتم:


خدایا ممنونتم که منو یه مگس خلق نکردی! دوست نداشتم یه موجودی باشم با این عزت نفس پایین که کارم صبح تا شب این باشه که برم یجا بپلکم و همه هی پرتم کنن اینور اونور. اصلا هم بهم بر نخوره و کم نیارم، بازم بیام کاری که می خام و بکنم. ذلیلیه محضه! از اونجایی که به جبر مطلق این دنیا اعتقاد دارم و وقتی فکرشو می کنم میبینم خیلی بدتر از یه مگس بودن هم میشد باشم، با این حال فعلا از اینکه حداقل این شعور و بهم داده که واسه خواستم تن به هر کاری ندم، شکر

۱۳۸۸ تیر ۱۵, دوشنبه

فرصت

یادمون باشه فقط اگه فرصت کردیم و اولویت های دیگه ی زندگیمون گذاشت٬ به فکر اطرافیانمون نیوفتیم

آبرو

انقدر آبرو و شخصیتمون و رو چیزای پوچ بنا نهادیم و واسه جمع کردنش رو همون چیزا سرمایه گذاری کردیم٬ که با لرزش اونا احساس خطر می کنیم و نگرانیم آبرومون بره. واقعا ناراحت کنندست!

قورباغه ها



مارها قورباغه ها را می خوردند و قورباغه ها غمگین بودند
قورباغه ها به لک لک ها شکایت کردند
لک لک ها مارها را خوردند و قورباغه ها شادمان شدند
لک لک ها گرسنه ماندند و شروع کردند به خوردن قورباغه ها
قورباغه ها دچار اختلاف دیدگاه شدند
عده ای از آنها با لک لک ها کنار آمدند و عده ای دیگر خواهان باز گشت مارها شدند
مارها باز گشتند و همپای لک لک ها شروع به خوردن قورباغه ها کردند
حالا دیگر قورباغه ها متقاعد شده اند که برای خورده شدن به دنیا می آیند
تنها یک مشکل برای آنها حل نشده باقی مانده است
اینکه نمی دانند توسط دوستانشان خورده می شوند یا دشمنانشان



 

نامرد

یکی دیگه از نکاتی که باعث میشه خدارو شکر کنم که دختر خلق شدم و بهش افتخار کنم اینه که پسر نیستم تا نامرد باشم و ایده آلم واسه ی انتخاب دوست دختر و همسر فرق کنه

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

شماها کجا بودید؟

فضول و فک فامیلای داوود و خود داوودو دختر داوود و ....٬ به وبلاگ من خوش آمدید فقط جون مادرتون بگید منو از کجا پیدا کردید و شناختیییییییییییییییید؟؟؟؟ دختر عمه داوود هنوز خبر نداره من وبلاگ دارم. شما کجا بودید!!!!!!!


دایی داوود پس جواب نظر خصوصی و چطوری بدم اگه علنی نکنم؟ reply نداره که.

غلط املایی گرفتن ممنوع

طو این وبلاگ قلت املایی گرفطن ممنوعه. حر تور دوثت داشته باشم مینیویسم

۱۳۸۸ تیر ۱۳, شنبه


معینه ی مککم می گفت جدا از دعاهایی که واسه همه اونجا می کنید، خودتون خبر ندارید کیا از این زیارتتون فیض می برن انقدر که با برکته...


خیلی واسم این حرفش جالب بود!


به نظرم وقتی آدم واسه کسی مستقیم دعا نمیکنه با این وجود از برکت اون فضای معنوی انقدر خیلیا فیض می برن، حیفه آدم از برکت دعا در حق دیگران خودشو اطرافیانشو محروم کنه.


واسه عموم دعای خیر کنید. وضعیت بیماریش خوب نیست.


 

پایان ناممو دادم صحافی بلاخرهههههههههههه. با ۴ تا خنگ هم گروه بودم٬ اشکم دراومد تا تموم شد. خیلی استرس دارم تا نمرم بیاد تکلیف فوقم ملوم شه. هرکی اینو میخونه مشغول الذمه ست که مرا دعا نکند :d

یکی در جواب حرفای شغل و منبع درآمد زده:
چرا اینقد رو همه چیز دقیق مییشیییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟بیکاری؟
گفتم شاید بهتره جوابش تو وبلاگ باشه



ایییییییییییییییین همه چیزی که میگی٬ زندگیو اطرافمونو ساخته و اگه همه دقیق می شدن پسر دوست بابام رو دستش به خاطر اینکه پول نداره بچشو بخوابونه بیمارستان, نمیمورد. اگه دقیق می شدیم کسی که درس دین خونده به خاطر هیئت رفتن سر مادرش داد نمیزد. اگه دقیق می شدیم به جای اینکه سالی یه بار بریم حج, یه نگاه به مسافرای از شهرستان اومده ی جلوی در بیمارستان امام خمینی میکردیم که عزیزشون تو بیمارستانه و خودشون جلو در شبا رو چمنا, اگه دقیق می شدیم اجازه نمیدادیم کسایی که رفتن خارج از ایران و از هیچی خبر ندارن هر روز واسمون پیام بدن فلان خیابون راه پیماییه, بهمان خیابون شلوغه, برید, بیاید, بکنید, نکنید...


اگه دقیق می شدیم٬ شاید اصلاح نمیکردیم ولی خودمونم جزء بی دقتا نبودیم

۱۳۸۸ تیر ۱۲, جمعه

 بهترین خاطره ی من


دانلود

همین اول کاری یکی اومده میگه بعضی از حرفات قابل فهم نیست  خوشحالم که اولین تمرینم جواب داده. لطفا هدف از باز کردن مبلاگ و بخونید.
مامانم میگه آدم رو هرچی حساسه خدا با همون امتحانش میکنه.


 تجربشم کردم ولی دلیلشو پیدا نکردم که چرا خدا اینطوری میکنه. اگه واقعا اینطوری باشه خیلی نامردیه. چون آدما دردو دلاشونو با خدا میکنن و همه چی و اون میدونه. ینی خدا منتظره بشنوه ما رو چی حساسیمو سریع حالمون و با اون بگیره؟ دوست ندارم یه همچین فرضیه ای رو قبول کنم ولی زیاد پیش میاد. شاید چون به خودمون تلقینش کردیم پیش میاد. نمیدونم...


من رو تولدم خیلی حساسم و واسم خیلی روز مهمیه. حتی خودم با شیرینی دادن و مهمون کردن دیگران تو این روز، همرو تو شادیم شریک میکنم. نه اینکه منتظر هدیه گرفتن و غافلگیر شدن بشم. خودم بیشتر شادیه تولدم و دوست دارم به دیگران اعلام کنم. ولی برعکس امسال که درگیر درس و پایان نامه بودم و یه شادی اساسی می خواستم و از نا مردیه دوستای صمیمیم سر یه قضیه ناراحت بودم، بدتر هم شد و یکی از بدترین روزای تولدم و سپری کردم. هنوزم با اینکه حدودا یه هفته ازش میگذره داغش تازس. خیلیا فقط واسه اینکه از سرشون باز کنن، یا بهم پول دادن یا با یه تماس تلفنی تبریک گفتن. خیلیای دیگه ام کار خودشونو راحت کردن و به خودشون زحمت فکر کردن ندادن و از این چیزایی که همه واسه تولد همدیگه می خرن واسم خریدن. واسه کی؟ واسه منی که وقتی دارم واسه یکی کادو می گیرم، تا چسب کاغذ کادوشم واسم مهمه. ارزش کادو به قیمتش نیست به وقت و علاقه ایه که واسش خرج میکنی.


آهان راستی، اینم اضافه میکنم که بعضیا هم به کل یادشون نبود.


ترجیح میدادم هیچکی نه یادش باشه نه بهم هدیه بده تا اینکه چند وقت مونده به تولدم بفهمم دوستای صمیمیم کللی وقته که بهم دروغ میگفتن. (دیگه الان اسمشون دوست صمیمی نیست. اون موقع هم از خنگیه خودم بوده که اسمشونو دوست گذاشته بودم) شایدم من تعریفم از یه دوست صمیمی با بقیه فرق میکنه...


از دروغ بدم میاد.


 یه سریمونم که فکر میکنیم اگه دروغ نگیم ولی همه ی راستم نگیم ایرادی نداره. اسم اینو میزارم  کلاه شرعی. دروغ اونی نیست که میگی. اونیه که از رفتاری که میکنی طرف برداشت میکنه.


حداقل خودم به خودم یه هدیه ی خوب دادم. این وبلاگو واسه تولدم ساختم. اینطوری اوناییم که ازش خوششون بیاد تو شادیم شریک می کنم.


تولدم مبارک

رفتم فیلم درباره ی الی...


خیلی قشنگ ساخته٬ اصغر فرهادی. گارگردانی و فضا سازی فوق العاده است

چرا یه کارهایی هایی مثل پرستاری، پزشکی، معلمی، خادم حرم های مطهر بودن (اینو تو مکه دیدم، نه بین ایرانیا) و .... هم شده جزء شغل ها مون و عین یه مهندس صبح پا می شیم میریم سرش و شب میایم خونه. شده مثل بقیه ی کارامنبع درآمد فقط. قدیما آدمایی با شخصیت و اهداف خاص این شغلهارو انتخاب می کردن...


همیشه فکر میکردم یکی که می خاد پرستار بشه از اول تکلیفش با خودش معلومه و میدونه می خاد چی کار کنه. کلللللللا شغلش اینه که با درد میرض سر و کله بزنه، اونوقت بیاد از درد مریض شکایت کنه، واسم دردناک و جالبه!


مثل اون منشی ای که ففففففقط شغلش پاسخ دادن به تلفن های شرکته. اونوقت وقتی تلفن زنگ میزنه با بد اخلاقی جواب میده؟ واسه همین کار داره پول میگیره فقط!!! یعنی واقعا پرستاری واسش ههههیچ فرقی با  منشیگری نداره، که جفتشون غور می زنن؟؟؟؟


 تو آزمایشگاه تممممممام سوالایی که مراجعه کننده ها ممکنه بپرسن رو روی برگه دونه دونه پرینت کردن چسبوندن به همه جای اتاق، انقدر زیاده که اصلا جلب توجه نمی کنه بخونی. اینارو زدن که کسی سوال نکنه. پس اونی که پشت اون میزه واسه چی اونجاس؟


 کارشناس علوم آزمایشگاهی نمیدونسته می خواد چی کاره بشه که به بیمار غور میزنه ااااه! نمونتو اینجا نزار؟ معلم نمیدونه شغلش چیه که شاگرد دوبار نمیفهمه، سرش داد میزنه. نمیدونسته که شغل معلمی کللللللللا یاد دادن به شاگرده، نه چیز دیگه، که غور میزنه؟


 دانشجوی رشته ی پزشکی فقط چون رتبش خوب شده و کلاس داره این رشترو انتخاب کرده؟ که منتظره درسش تموم شه و سریع بره تخصص پوست بگیره که توش پول هست. به قول خودش: تو داروتو مینویسی مریض و میفرستی بیرون، چی کار داری خوب می شه یا نه.

چققققققققدر بینمون از این آدما زیاد شدن که تو بحث که باهات قرار میگیرن اگه اولش تو موضع مخالف تو هستن، پیش میاد که وسط بحث قانع می شن ولی حواسشون نیست و تا آاااااااخر باهات مخالفت می کنن. حالا یا از دلایل بی خودیش که از اون موقع که قانع شده شروع میشه، می فهمی که فقط داره سعی میکنه کم نیاره. یا حواسش نیست که قانع شده و عادت کرده موضش رو حفظ کنه تا آخر و بعدا به حرفای یارو حالا یا فکر کنه یا نکنه. جفت شخصیتارم دیدم.

شروع

نمیخواستم با گلایه حرفام شروع بشه ولی می شه.


چقدر آدمای اینطوری دورم میبینم تازگی ها. کلی باهاشون بحث کردی سر یه موضوعی و باهات مخالفت کردن و ازت تو بحث انرژی گرفتن. حالا بد از یه مدت یا در اثر درس زمونه یا مثل اون قضیه که میگن اگه یه موضوعی رو کنار بزاری ذهنت بازم تو نا خودآگاهت بهش فکر میکنه، ذهنش این کارو کرده و تو نا خودآگاهش اون مساله رو درک کرده و پذیرفته، بدون اینکه یادش باشه قبلا یکی اینو یادش داده و اون قبول نمیکرده. حالا اومده اونو جزء کشفیات شخصیتی خودش عنوان میکنه و به اینکه به این موضوع پی برده افتخار می کنه، حتی میاد واسه منم تعریف می کنه!!


از این شخصیتا بدم میاد ولی دارم تمرین می کنم اگه حرفم حقه، خوشحال بشم یکی بهش برسه، حتی اگه یادش نباشه کی یادش داده.

بسم الله

این وب لاگ و باز کردم که تمرین کنم بدون مخاطب بنویسم، خیلی سخته ولی لازمه. بدون مخاطب یعنی حرف دل خودم و بگم نه اینکه فکر کنم دارم واسه کسه خاصی مینویسم. بلد نیستم این کارو ولی می خوام تمرین کنم. همیشه با یکی حرف می زدم تو نوشته هام یعنی از دستش که عصبانی میشدم شروع میکردم به نوشتن و باهاش دعوا کردن: تو فلان، تو بهمان. این دفعه می خام تمرین کنم بنویسم: اینو گفت و این کارو کرد... یه ضعف دیگه ایم که اومدم برطرف کنم اینه که می خوام هرچی زبون و حس خودمه رو بنویسم و تمرین کنم نگران فهم مخاطب نباشم. هرچند که همین اول کاری نتونستم و شروع کردم "بی مخاطب نوشتن" رو توضیح دادن. عادت دارم سعی کنم یه توری حرف بزنم که طرف کاملا بفهمه. بضی وقتا انققققققدر غرق توضیحش می شم که خود کلام از بین میره. از دیده بعضیا به فکر مخاطب بودن خوبه ولی این همه این کارو کردم می خام یکم به قول معروف " درک مخاطبم هم ببرم بالا" و اگه حرفام ارزش داره خودش سعی کنه بفهمه. یه جورایی می خام سعی کنم خوب حق مطلب ادا شه که اصلا نیاز به توضیح نباشه که ارزش کلامم هم حفظ بشه. ببینیم خدا چی می خاد.


بسم الله ...