۱۳۹۲ شهریور ۵, سه‌شنبه

از نظر من نشان فرهیخته گی:
نه تعداد کتاب های فلسفی ایست که خواندی,
نه تئوری های روانشناسی که میدانی,
نه تعداد کنسرت هایی که رفتی و سازهایی که میزنی,
نه اطلاعات سیاسی,...
نه گروه های اجتماعی و خیره ای که در آن ها عضو هستی
نه دوستان فرهیخته ای که با آن ها معاشرت داری
نه کشورهای خارجی ای رفتی
نه زبان هایی که بلدی
نه تیپ و قیافه و وضع مالی و محل زندگی
و نه هیچ چیز دیگر است


 تا زمانی که یاد نگرفته ایم
سر صف نانوانی با هم دعوا نکنیم
برای گرفتن تاکسی بعد از نفری که قبل از ما ایستاده بایستیم
حقانیت حرفمان را با میزان بلندی صدایمان ثابت نکنیم
آشغال روی زمین نریزیم

طرح لاک روی ناخنمان به ما توهم فرهیختگی میدهد.

مثل تکنولوژی که قبل فرهنگش میاید. آدم ها فکر میکنند اگر ماشین مدل بالا سوار میشوند رانندگیشان هم خوب است.
تو جامعه ای که آدم ها از همه چی ناراضی و خسته ان کج خلقی و اخم و تخم و لحن نا آرام و دعوا مرافع و و و جزو روزمره ی آدم ها میشه و آدم ها در حالت عادی اگه قرار باشه سطح اضطراب روزانه اشون صفر باشه, به مرور مرز حداقلش از صفر براشون بالاتر میره و همیشه از یه سطحی بالاتره.
اضطراب جزوی از کیفیت زندگیت میشه.
اضطراب از اینکه گشت ارشاد بهت گیر بده. اضطراب از اینکه ترافیک باشه به موقع نرسی. اضطراب از اینکه ...پولی که به راننده تاکسی دادی با نرخ دلخواه اون نخونه و جلوی بقیه ی مسافرها بهت غر بزنه. اضطراب از اینکه فلان کارت با اعتقادات و نظرات دیگرانی که یاد نگرفتن تو زندگی خصوصیت دخالت نکنن هم خونی داره یا نه. اضطراب از اینکه مبادا تو پروسه ی کار اداری با افراد واسطه طوری صحبت کنی که به مزاجشون خوش نیاد و کارت لنگ بمونه. اضطراب...

وقتی در طول روز برای کوچکترین درخواست ها, برای حرف زدن با آدم ها, برای معاشرت و کارهای روزمره ات مجبور باشی انرژی بیش از حد نیاز بذاری و همه جوره خودت رو فیلتر کنی چون آدم ها آستانه ی تحملشون اومده پایین و در شرایط عادی ناراحت و دلخور و بی حصوله و متوقع و خسته به نظر میرسن همیشه در اضطرابی. اضطراب مینیمومی که تبدیل میشه به حالت همیشه گیت و صفرت از اونجا شروع میشه. صفری که به از کوره در رفتن خیلی نزدیک تره. صفری که مهربونیت رو میپوشونه و خود واقعیت دیده نمیشه. چون اضطراب ازت یه جنگجوی نا آرام میسازه...

دیدی بعضی وقتها یکی میخوره بهت یهو بیش از حد میپری و میترسی؟ این واسه اینه که بدنت تو این جور جوامع کلا در حالت آماده باشه و انگار میزان اضطراب و عکس العمل و هشیاریش از حد عادی بالاتره. دیدی ضربان قلبت کلا بالاست بعضی روزها؟ این به مرور تبدیل میشه به همیشه ات.

چند روز پیش توی ساندویچی آقایی که سفارش غذا میگرفت باهام کج خلقی کرد و سرم غر زد فقط به خاطر اینکه اشتباها اسم غذایی که میخواستم سفارش بدم رو جا به جا گفته بودم و یک بار دیگه میجبور شد واسم فاکتور بزنه. همین...
تو جامعه ای که اجازه ی کوچکترین خطا رو نداشته باشی و هر آن نگران ناراحت کردن و نارضایتی آدم هایی که آستانه ی تحملشون اومده پایین باشی به مرور تحلیل میری...

۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

حق گرفتنی نیست, دادنیه!
اونی که "مال" خودته رو ازت میگیرن و مشغولیت زندگیت یه عمر میشه تلاش و جون کندن واسه به دست آوردنش و ذوق زندگیت میشه لذتِ داشتنش اون موقع که تلاشت به سمر میشینه.
"مال" خودت رو بهت "جایزه" میدن...
همیشه وقتی واسه حقت میجنگی و به دستش میاری لذت بخش نیست. به یه جایی میرسی یه روز میبینی اذیت میشی از اینکه حتی واسه به دست آوردنش خوشحال میشی. چیزی که باید از اول میداشتی رو دوست نداری واسش بجنگی. دوست داری باشه و انرژیت صرف کسب نداشته های عادلانه بشه.
بعضی وقت ها دیگه خوشحالی واسه حق هاییم که تلاش کردم و به دستشون آوردم اذیتم میکنه. اذیتم میکنه که خوشحال میشم وقتی به دستشون میارم.چون از اول باید مال من میبودن. تعریف "حق" همینه. دیدی با یکی قهری ولی یه چیز خنده دار میگه حرصت در میاد که داره خنده ات میگیره از دستش وقتی ازش نا راضی ای؟ خوشحالی ناخودآگاهم وقتی چیزی رو که از اول باید مال من میبوده و حقم میبوده بدست میارم اذیتم میکنه...
جامعه ای که "دچار"ت میکنه, بعد قضاوت.
دیدی وقتی پول داری اما یه چیز رو انتخاب میکنی نخری خیلی حس خوبی داری و همین که میتونستی بخریش برات بس بوده تا وقتی که پول نداشتی و نخریدیش؟
یک سری کار و توانایی شخصیتی و افکاری که باید عملی بشن تو زندگی آدم هست که یه عمر به امید اینکه همین که توانایی انجامش رو داره و از خودش مطمئنه که پاش بیافته میتونه انجام بده, انجام نمیده و اعتماد به نفسش رو با خودش میکشه این ور اون ور.
اون کارها هیج وقت انجام نمیشن تا زمانی که انجامشون بدی و ببینی چند مرده حلاجی.
توانایی انجام خیلی هاش رو ممکنه نداشته باشی.
از طرفی هم یه عمر با یه سری تصورات بزرگ میشی که میگه "پاش بیافته" انجام میدم و واقعا هم میدی. ولی بعضی جاها ارزش کار به اونیه که تا واجب نشده انجام بدی...



پ.ن" خودم رو میگم.