۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

شعر

بچه تر که بودم٬ شاید حدود ۱۰ ۱۲ سال پیش وقتی یه شعر می خوندم و خیلی دوسش داشتم یا وقتی میدیدم یکی شعر گفته و همه تحسینش می کنن٬ منم دوست داشتم شعر بگم. ولی نمیدونستم چطوری. نمیدونستم چی میشه که یکی شعر میگه؟ یه دفعه دلم برای مامان جون خدا بیامرزم خیلی تنگ شده بود. احساس کردم دلم می خواد به یه زبونی غیر از زبون عادی و همیشگی در موردش حرف بزنم و فقط اونطوریه که دلم خالی میشه. تو همون عالم بچگی با همون چهارتا کلاس سواد و چهار تا کلمه ی ادبی ای که میدونستم شروع کردم کلمات رو موزون کنار هم چیدن. آخرشم یه چیزی در اومد که اصلا مثل شعرهایی که تا اون موقع یا شایدم تا حالا خونده بودم نشد. هیچ وقتم اون شعرو به کسی نشون ندادم. هیچ وقتم اسم خودم و شاعر نذاشتم. ولی با نوشتنش و بیان حسم خیلی حالم بهتر و شد و از دلتنگیم کم کرد.


اینکه چرا هیچ وقت اون شعرو به کسی نشون ندادم شاید همین انتقادای به نظرم نا به جاییه که به شعر صبور الان میشه. چون منم اون موقع ها فکر میکردم یه شاعر وظیفشه قشنگ شعر بگه و باید همه دوسش داشته باشن. باید سرشار از نکات ادبی باشه و ... شاید یکی از دلایلی که باعث شد دیگه سمت شعر گفتن نرم٬ با اینکه دوست داشتم٬ همین بود. ولی الان که بیشتر درگیر حس و عواطف و خاطرات اون موقع میشم یا همین الان که از یه سری شعر ها خوشم میاد و میبینم واقعا اونطوری که همه فکر میکنن نیست٬ از تصورات حاکم تو جامعه دلگیر و یه جورایی غصه دار میشم. چون احساس میکنم تو احساسات دیگران همیشه یه چیز زیبا میشه پیدا کرد.


 هنوزم جواب سوالم و کامل نگرفتم که چرا و چی میشه و چطوریه که بعضی ها شعر میگن و بعضی ها نه. به ویژه اینکه مطمئنا امری اکتسابی نیست. ولی حداقل خوشحالم که خودم تجربش کردم و به این نتیجه رسیدم که همه شعرا شعر نمیگن که زیبا باشه٬ یا کسی ازش حتما لذت ببره. خیلی هاشون حس لحظه ای خودشونه که لبریز شده و به این شکل بیانش میکنن. حالا اینکه چرا چاپش میکنن؟ شااااید یکی یه گوشه ی دنیا هم حس اونها بوده باشه و ازش لذت ببره. به نظرم اینکه حس درونیتو بیان کنی برای شعر یا حتی یه جمله نوشتن٬ خیلی دلیل موجه ایه. با اینکه مطمئنا شعر گفتن دلایل دیگه هم داره٬ ولی اگه این یکی ازدلایلشه برای من یکی خیلی قابل درکه. اگه نتونسته خوب بیان کنه اون تقصیر خودش نیست دیگه. میشه انتقاد کرد ولی نه با دید اینکه : اگه بلد نیستی پس چرا شعر میگی؟ اصلا میشه اسمشو شعر نذاشت. دل نوشته ها همیشه نباید خوب باشن. ولی باید حال نویسنده رو بهتر کنن که کردن. شعر صبورو دوست داشتم و گذاشتم تو وبلاگ چون منو یاد سادگی همون شعر بچگیم مینداخت. و خوشحالم از اینکه تصورات و قضاوت مردم باعث نشده مثل من شعر گفتن و بذاره کنار. اینهارو نوشتم که بگم به یه چیز پر از اشکال٬ با این دید هم میشه نگاه کرد.


شاید یکی از مشکلاتمون تو درک ادبی اینه که فکر میکنیم وظیفه ی نویسنده است که یه طوری بنویسه که ما بفهمیم. ولی خیلی جاها این ماییم که قدرت تخیل ادبی یا همدلیمونو گذاشتیم کنار و نمیدونیم وظیفه ی ماست اسرار کلام رو پیدا کنیم. این طرز تفکر تو درک آیات قران خیلی کمکمون میکنه :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر