۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

نمیدانم فلسفه اش چیست که اگر زنی یا زنانی موفق شوند، معروف شوند، حرکتی بزنند، بدبخت شوند، خوشبخت شوند یا هر چیز دیگر سرشان بیاید ان اتفاق در کنار "زن بودنشان" و از این بعد بررسی میشود نه از بعد اتفاق بودنش؟ اینکه زن یک ابژه میشود جهت تحلیل و بررسی از سوی موجودات دیگر حال چه مرد چه زن اذیتم میکند. زن به عنوان نوع و نیمی از گونه ی انسان بررسی نمیشود. به عنوان یک مفعول از خارج تماشا و بررسی میشود. نمیدانم جریانش چیست. این حالت فاعل و مفعولی اذیتم میکند. 
یه روز راجع بهش خواهم نوشت.

۱۳۹۴ مهر ۴, شنبه

امروز سر کلاس دفترم رو باز کردم تا نکته ای که استاد داشت در مورد تفاوت دو نوع تومور میگفت یادداشت کنم، یهو تا اومدم بنویسم یادم رفت کدوم مال کدوم بود. زور زدم و یه چیزهایی نوشتم. ولی راضی نبود و خیالم از درستیش راحت نبود. یکم نگاهش کردم دیدم کلافه شدم ناخوداگاه دفترم رو بستم که دیگه چشمم به نوت ها نیافته و اون حس ناخوشایند ادامه پیدا نکنه. یه جورایی بعد از اینکه دفترم رو بستم به خودم نگاه کردم و تازه فهمیدم و دیدم به خاطر این حس بستمش!
با خودم فکر میکردم یعنی واقعا اگه روان ما هم چنین عملکردی برای دور کردن حس ها و اتفاقات و خاطرات ناخوشایند زندگیمون پیش میگیره و به این سرعت و جدیت اون ها رو به پس زمینه ذهن و نهایتا ناخوداگاه فراموش شده امون هول میده، به جای مواجه باهاشون و حل کردنشون، وای که چقدر سخت میشه نگهشون داشت یا در اینده پیداشون کرد! 
انگار که پر میشیم از زخم یا دردهایی که علتشون رو فراموش کردیم تا بتونیم مرحم و درمانی براشون پیدا کنیم و فقط درد میکشیم...

۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

سوپ

اون سوپه که واسه سرماخوردگیت پخته میشه خاصیت ضد سرماخوردگی نداره، حالته که خوب میکنه.
 الانا که سرما میخورم و خودم واسه خودم سوپ درست میکنم به جای مامانم، باز هم حالم و بهتر میکنه. هرچی تو موادش میگردم ببینم چیزی داره که دوای ضد اون باکتری و ویروس سرماخوردگی باشه، نیست. حس اینکه داری از خودت مراقبت میکنی و با خودت مهربونیه که خوبت میکنه. شایدم اون جعفری و اب لیموی تازه است که میبردت زیر پتو کنار بخاری نفتی و بوخور شلغم کودکی. اگه مامانت پخته باشه که تکلیفش معلومه. اگه واسه عزیزت پخته باشی که اونم حالش معلومه ولی وقتی برا خودت میپزی دیگه چرا حالت رو خوش میکنه؟!
نوستالژی همیشه روح ادم رو تازه میکنه فارغ از فاعل فعل. بازگشت زمان به عقب یه خاصیتی توشه و کاری با روانت میکنه که حالتو جا میاره، یا کیفیت زندگی هامون طوری شده که در هر شرایط و با هر مدل و سطحی همه اش داره رو به بدتر شدن میره که همیشه گذشته دل انگیز تره؟
مد شده برنج دم کشیده رو تو قالب های مدل به مدل میریزن و برمیگردونن تو بشقاب تا به عقیده بعضی ها تزئیین غذا جذابیتش رو بیشتر کنه. حواسمون نیست حس غذا به کته ی کپه شده ی نرم و به هم چسبیده ی تو بشقابامون بود که مامان سر سفره از تو قابلمه واسه تک تکمون میکشید و ته دیگی که با انگشتهاش واسه امون خورد میکرد.
هنوز هم حالمون رو همون چیزهاست که خوب میکنه فقط حواسمون نیست...

خانه

میگن دنیای مدرن مناسک رو از ما گرفته. مناسک یعنی اداب ورود... اداب حضور... و خروج... مناسک یعنی فرصت برای پیدا کردن حال لحظه...
این روزها از حالی به حال دیگر پرت میشویم، بدون اینکه فرصتی برای وداع و ارامشی برای مواجهه و سلامی جدید پیدا کنیم. همین باعث میشه پر از جاهای خالی و زخم های مرحم نیافته و دلتنگی و لبخند های مصنوعی و بغض های فروخورده باشیم. 
روزمرگی مادر و بستر حال و هواست. گاه باید در اغوش مادر نفسی تازه کرد و خرامان خرامان فرصتی گرفت تا از حالی دور و اماده ی حضوری دیگر شد.
پاییز دوباره امد
باران میبارد
فصل لیمو ترش های کوچک رفت و میوه های روی میز شده گلابی و نارنگی سبز
پرده ها رو در اوردم بشورم
لوازم تحریر خریدم و دفترهام رو مرتب میکنم. اول مهر همیشه روز اول مدرسه است، حتی اگه دیگه بچه مدرسه ای نباشی.
روزمرگی ادم رو اماده میکنه ☺