۱۳۸۸ آبان ۲۵, دوشنبه

نگاه

نگاهش از مهربانی سنگین است. یک عمر در انتظار یک جرعه ی نگاهش به انتظار می نشینی و به ناگاه که با آن روبرو می شوی از شرم، از لذت، از قدرت، از عظمت، گویی اختیار از تو سلب می کند و نگاهت را بر میگیری. چرا که تاب خوشی، خود توانی دو چندان از تاب صبرِ انتظار می خواهد و در فاصله ای به کوتاهی یک نگاه و به عمق یک پیوند او را دور میبینی و عمری دیگر در انتظار نگاهی دوباره.

کیست که تو را بداند؟

کیست که تو را حس کند و با تو هم دل شود که: میدانم...میفهمم که تاب دیدارت نیست٬ وقتی انرژی آن چنان حقیقت محض خود را در لحظاتی چند از زندگی نمایان می کند که گویی چیزی جز آن جلوه گر معنی حقیقت زندگی و پیوند نیست، کیست که بداند گاهی اوقات از نزدیکی زیاد است که دور می شوی. نه، نه، نه...دور نمی شوی، تاب عظمت نمیاوری و پای پس می کشی. کسی چمیداند؟ شاید برای یک لحظه سیراب میشوی. غافل از اینکه زمزمیست که هیچ جز تشنگی با خود نمی آورد.

آری، دور...

آنچنان دور می شوی که حس میکند چشمانت هیچ کاره اند. بی خبر از این که غرق در چشمانش شده ام.

چشمانش زیبا نیست. زیبایی را می توان در او دید. شاید این همان زیباییست که یک عمر به دنبالش بوده ام و در چشمانی و حضوری و پیوندی آن را یافتم.

گاهی اوقات تشنه ی مهربانی یک فرشته می شوی. گاهی اوقات دلت برای خدا تنگ می شود. دلت برای گاهواره ای که از زیر آن نهر ها جاریست تنگ می شود. شاید انسان تاب آن همه زیبایی نداشت که از آنجا کنده شد. شاید این منِ انسانم که به سان پدرم هر گاه به بوی گاهواره ام نزدیک می شوم از آن دور می شوم. هرکسی تاب جلوه گری حقیقت را ندارد.

شاید، شاید، شاید و هزاران اما و اگر.... هیچ نمیدانم. ولی خوب میدانم که هرچه بیشتر دوست میدارم کمتر تاب حضور می آورم  و ترس درک عظمت بیشتر قدرت نمایی می کند...

۳ نظر:

  1. "دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
    وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی"
    محشر بود...

    پاسخحذف
  2. "خوبی را با خوبی جواب دادن خر خاری است, بدی را با بدی جواب دادن سگ ساری است, بدی را با خوبی جواب دادن کار خواجه عبدالله انصاری است"
    درسته که بوی گند خودخواهی کل شهرو فرا گرفته ولی اگه قرار باشه یه روزنه امیدی باشه از همین خوبی کردنای بدون جواب باید باشه...

    پاسخحذف