۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

موندی...

به اندازه تتتتتتتتتتتک تکککککککککککککک لحظه هایی که میخواستی بزنی زیر همه چی و بگی دددددددددیگه نمیتونم یا دیگه نمیخوام و نرفتی, دوسش داری....
دیوانه وار...

۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

مرگ من روزیه که در کنارت حس کنم تنهام....
بعضی وقت ها واقعا هدف وسیله رو توجیح میکنه به خدا :(
حسِ پشتِ کاری که ازم سرزده رو ندونه یا قبول نکنه خفه میشم. 
همیشه هر کاری که از دید دیگری ممکنه اشتباه باشه و ازت سر زده از سر بی فکری و لزوما اشتباه نیست. گاهی یا اکثرا به خاطر تفاوت اندازه ی سوراخ های صافیه ذهنتونه.
بعضی ها جلوشون قبول که میکنی اشتباه کردی, میرن پی کارشون. دیگه کاری ندارن و نمیان جست و جو کنن پشت اون عملی که ازت سر زده بوده و به خاطرش به سختیه معذرت خواهی هم افتادی چی بوده. واسه همینه که معذرت خواهی ازشون خیلی سخته.

۱۳۹۱ آذر ۴, شنبه

آدم ها عادت ندارن کسی درونش رو بیاد صاف و صادق و اتفاقا به دقیق ترین حالتی که بفهمن بهشون بگه. یکی که میاد میگه, تازه شروع میکنن به تحلیل کردن طرف و فکر میکنن چیزی رو خودشون از اون آدم کشف کردن. غافل از اینکه "کل خودش" رو با همون یه جمله گفته، چیزی برای تحلیل و کشف حداقل راجع به اون موضوع خاص دیگه نیست.
دیدی تو فرودگاه از بس چشمت این ور اونور رو دنبال مسافرت میگرده نمیبینی چند دقیقه است روبروت ایستاده و داره بهت لبخند میزنه؟
فقط آنچه که دیگران میخوان از خودشون تو بدونی رو بدون.
برا بیشترش تجسس نکن.
آگه آروم صحبت میکنه، یعنی نمیخواد تو بشنوی.
به همین سادگی.
اگه خودش نمیگه یعنی نمیخواد تو بدونی. نپرس.
اگه نشون نمیده یعنی نمیخواد تو ببینی. نگرد.
به همین مطلقی.

۱۳۹۱ آذر ۳, جمعه

میام به خودم بگم چته؟ 
خسته ای؟
هنوز که شروع نشده. حالا مونده....
میبینم راه من از قبل از اینکه به دنیا بیام شروع شده.
این همه مدت که دنبالش بودم خودش خستگی میاره. الان که شروع شده اصلا حس اول راه بودن رو نداره. وسطِ وسطِ.
خوابم میاد...
از اون ها که باید یه گوشه ی خیابون بگیرم همون وسط بخوابم و دوباره پاشم خودم رو بتکونم دوباره خیلی بی توجه راه بیافتم، با این تفاوت که این دفعه تنها نیستم و میتونم سرم و بذارم رو شونه اش...
 
هیچ وقت فکر نمیکردم دلم دوباره کربلا بخواد...

۱۳۹۱ آذر ۲, پنجشنبه

پیش از آنکه آخرین نفس را برآرم
پیش از آنکه پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
بر آنم که عشق بورزم
برآنم که باشم .
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایش انگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که ام
که می توانم باشم
که می خواهم باشم.
تا روزها بی ثمر نماند
ساعت ها جان یابد
و لحظه ها گرانبار شود
هنگامی که می خندم
هنگامی که می گریم
هنگامی که لب فرو می بندم .
در سفرم به سوی تو
به سوی خود
به سوی حقیقت
که راهی است ناشناخته
پرخار
نا هموار
راهی که باری
در آن گام می گذارم
در آن گام نهاده ام
وسربازگشت ندارم.
بی آنکه دیده باشم شکوفائی گل ها را
بی آنکه شنیده باشم خروش رودها را
بی آنکه به شگفت درآیم از زیبائی حیات .
آنگاه مرگ می تواند فراز آید.
آنگاه می توانم به راه افتم .
آنگاه می توانم بگویم
که زندگی کرده ام.
برا اولین باز تو زندگیم اون عکس العملی که دوست دارم نشون بدی رو قبل عملم و حرفم تو ذهنم خیال پردازی نمیکنم.
صبر میکنم حسم رو در مورد آنچه نشون میدی و ازت میگیرم بررسی کنم. 
هم تو شناخت تو کمکم میکنه هم خودم.
برا اولین بار تو تو ذهنم زنده ای و واجد اختیار. بقیه مرده بودن و مترسک توقعات من. تو اما زنده ای.
یه دفعه تو یه پست نوشته بودم آدم ها زور میزنن طرفشون اونی "باشه" که میخوان و توضیح داده بودم که "باشه" با "بشه" فرق داره. اینکه برا همدیگه تغییر کنین و همدیگه رو تغییر بدین یه مقوله ی جداست که راجع بهش قبلا حرف زدم ولی اینکه ببینی یکی اونی که ایده آلته نیست ولی زور بزنی که به خودت بقبولونی هست به هر دلیلی, مثلا به خاطر حسی که بهش داری این خطرناکه, خطرناک هم بیشتر به این خاطره که اکثرا زوری که دارن میزنن تو خودآگاهشون نیست و نمیدونن یا اگه خودآگاهه قدرت نه گفتن بهش رو ندارن. کل این ها رو در توضیح حرف های قبلیم گفتم و الا این دفعه اومدم با یه جمله دوباره منظورم رو برسونم که:
اول باید یه چیزی "باشی" برای طرفت بعد بقیه اش رو "بشی".
یه سری چیز ها رو باید "بود" که بشه شرو کرد، بقیه اش رو میشه یا باید "شد".

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

بعضی ها بیشتر از اینکه آنچه هستند (دوست دارند از دید تو باشند) رو به تو القا کنند جرئت فکر کردن به غیر از اون بودنشون رو از تو میگیرن. اینطوری حتی اگه نیستند هم تو یه عمر جرئت نمیکنی بیای بیرون نگاه کنی بفهمی که هستند یا نه.
یهو که میای یا میافتی بیرون میبینی ای داد...
آدم هایی که سنگینن و بار منفی داره حضورشون، تا ابد بدهکار تک تک دل هایی که لرزانده اند خواهند بود.
دیدی بعضی ها هستند راحت نیستی کلا؟ حتی وقتی کار خاصی نمیکنن.
اگه کلا تو شخصیتم به یه چیز افتخار کنم اینه که:
جون میکنم بی سوء تفاهم ببینم و بخونم و گوش بدم.
سعی میکنم ناراحت نشم مگه مجبور شم.
من؟
آدم ایده آل گرایی هستم.
فقط گویا باید بپذیرم ایده آل را باید ساخت در این جهان. نه پیدا کرد.
باید به خودم اجازه بدم بعضی روزها حال نداشته باشم.
به همین مطلقی.
مهم نیست با منطق شکستی یا با دل.
حس وقتی شکست, دیگه شکست...
دنیا اگر مرا باور نداشت نمیزاد.
تو اما باورم نمیکنی....

۱۳۹۱ آبان ۲۶, جمعه

هوای جنون
علیرضا قربانی

گوش کنید


آمار و احتمالات را عمری زندگی کرده بودم. به امید آنکه روزی از کنارم رد شده باشی. 

حال...

شهری که احتمال تو را صفر کرده...

شهری که با تو تک تک سنگفرش هایش را تنها نبوده ام تا آخر غریبه خواهد ماند...
بیا پاییز را قدم بزنیم...
نمیگم "نرو", یه کاری میکنم که نتونی بری.

۱۳۹۱ آبان ۲۴, چهارشنبه

و دست هایم دیگر تنها نیستند...

به بابا گفته بودم امسال سال خوبی میشه....

گنج گم شده

 

 هوای روی تو دارم نمی گذارندم
 مگر به کوی تو این ابرها ببارندم
 مرا که مست توام این خمار خواهد کشت
 نگاه کن که به دست که می سپارندم
مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش
به وعده های وصال تو زنده دارندم
 غمم نمی خورد ایام و جای رنجش نیست
 هزار شکر که بی غم نمی گذارندم
سری به سینه فرو برده ام مگر روزی
چو گنج گم شده زین کنج غم برآرندم
 چه باک اگر به دل بی غمان نبردم راه
 غم شکسته دلانم که می گسارندم
 من آن ستاره ی شب زنده دار امیدم
 که عاشقان تو تا روز می شمارندم
 چه جای خواب که هر شب محصلان فراق
 خیال روی تو بر دیده می گمارندم
 هنوز دست نشسته ست غم ز خون دلم
 چه نقش ها که ازین دست می نگارندم
 کدام مست ، می از خون سایه خواهد کرد
 که همچو خوشه ی انگور می فشارندم

۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

مثل چی دارم می ترسم.
هر ثانیه هم بیشتر میشه.
آدم ها اونی که میگن نیستن. حتی خودشون هم نمیدونن.