۱۳۸۸ دی ۶, یکشنبه

امسال

چه دل پری! پس چه گریه ی بی دلیلی! چرا خالی نمیشم؟ چرا هر شب صدام میره بالاتر ولی غمم بیشتر میشه. فکر میکردم گریه بر هر درد بی درمان دواست... ولی نیست. نه خنده، نه گریه.

امسال که هیچ خواسته ای نداری میفهمی سالهای پیش چقدرِ گریه هات واسه اما حسین بوده. سختی و درد تو زندگی نداشتن، نعمت بزرگیه ولی وقتی میبینی چقدر سر زدن هات به خدا کم شده و دیگه چقدر سخت تو مجالس بی بهانه اشک میریزی، تازه می فهمی چند مرده حلاجی. تازه می فهمی بی خودی داری ایراد از روضه خون و دروغ هاش می گیری، کمیت توِ که لنگه...

حس خوبی نیست وقتی هر سال دل خوش به اشک هات و غم دلت تو محرم پاتو تو هیئت ها می ذاشتی و به امید برآورده شدنِ خیلی چیزهای دیگه شاد میومدی بیرون. ولی امسال نه! می گن گریه واسه اما حسین، شعف میاره؟ کو؟ پس چرا من شاد نیستم؟ آخه امسال هیچی نمیخوای.آخه امسال چیزی نیست که برآورده شدنش خوشحالت کنه. امسال چون هیچی نمی خوای داری واسه خودش گریه میکنی. وقتی غم واقعی میشینه تو دلت، اضطراب می گیرتت. چِم شده؟ چرا هر شب با یه بار سنگین تر و دل پر تر پام و از مجلست می ذارم بیروم؟ نگرانی برآورده نشه؟ چی؟ تو که چیزی نخواستی. اونیم که می خوای بسته به خواسته ی همس نه تو. این چیه رو دلت سنگینی میکنه؟  نگرانی تموم شه؟ 10 شب؟ 11 شب؟ نگرانی دیگه شبی نباشه که بتونی یه لباس جدیدتو به تن کنی بری تبرکش کنی؟ نگرانی؟ مثل اون موقع ها که امّن یُجیب می خونن و میدونی فقط 5 تا فرصت داری؟ نگرانی؟ مثل اون موقع ها که می گن یا الله و فقط 10 تا فرصت داری؟  نگرانی تموم شه و خالی نشده باشی؟ مگه نمیبینی هر شب داری بدتر میشی، پس چرا میری؟ خبر نداری چی به سرت داره میاد... هر روز صبح پا میشی با خودت میگی دیگه امروزو نمیرم. کار دارم. مریضم. درس دارم. غروب که میشه چی میاد سراغت؟ تو که میدونی امسال فرق داره. تو که میدونی امسال درد بی درمون گرفتی. تو که میدونی امسال اگه بری و ناله نکنی شرمنده ی کی میشی . تو که میدونی ظرفیت یه چشمه شم نداری. چرا میری؟

 تا حالا گریه ای که سبکم نکنه نکرده بودم. تا حالا دادی که خالیم نکنه نزده بودم. آخه امسال واسه صاحبش داری گریه می کنی. آخه امسال تازه فهمیدی دردِ بعضی خوب هارو از دست دادن یعنی چی. آخه امسال تازه فهمیدی خوبِ واقعی و از دست دادن یعنی چی. آخه امسال اولین سالیه که صدای نوزاد های تو مجلس حواستو پرت نمیکنه و اونها هم دارن واست روضه ی شیر خواره می خونن. آخه هر سال خودت بودی و خدات. می گفتی اگه نخوام یا کم بخوام، فوقش بهم نمیدن. ولی امسال که هیچی نمیخوای، امسال که درد نداری، هیچی جز اون واسه غصه خوردن نداری. امساله که یه لحظه غفلت، غفلت از اونیه که به خاطرش داری اشک می ریزی. اگه امسال چشمات خجالت زده ی صاحب مجلسن، آگه آهت سرده، اگه دلت سخته، از بی معرفتیه خودته. آخه هر سال بهونه واسه گریه کردن داشتی. امسال که واسه خودشه، عادت نداری. تازه داری می فهمی غم یعنی چی. درد واقعی یعنی چی. اونه که میشینه تو جونتو هرچیم داد بزنی خالی نمیشی..

قبلا ها گریه ی بلند سبکم می کرد. اما الان نه! خدایا... ظرفیت اونی که داری بهم نشون میدی و دارم یا نه؟ می ترسم. خیلی میترسم...




۱ نظر:

  1. در وطن خویش غریب۷ دی ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۱۳

    خیلی حرفت رو میفهمم. یعنی این شب عاشورایی فهمیدم که گریه کردن فقط برای خودش یعنی چی. فهمیدم اگر واقعاَ حسینی باشم دیگه فرصت نمیشه به حاجتهای خودم فکر کنم و براشون گریه کنم. درست مثل کسی که عزیز از دست داده. لازم نیست کسی براش روضه بخونه تا گریه کنه. به هیچ چی به جز داغی که دیده فکر نمیکنه و بی اختیار گریه میکنه. گریه کردنش هم هیچ دلیلی نداره. نه حاجتی داره نه میدونه چیزی گیرش میاد. و از همین موضوع بود که به خودم شک کردم که حسینی هستم یا یزیدی. چون برای گریه کردنم بهونه می خواستم...

    پاسخحذف