۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

احتیاج

دلم برای پسرک کوچکتر که از شدت سرما صورت بر شانه ی امن برادر سالی بزرگتر از خود پنهان کرده، می سوزد. درجه ی هواست یا شرم؟ شاید هم سرمای قلب سردرگریبانان است که با عبور بی توجه خود سیلی به صورت کوچک و خشکی زده ی او می زند. آیا واقعا با مقدار اندکی که از تو خرید می کنم خوشحال می شوی؟  آن قدر که من از عمل ناچیز خود راضیم تو از درآمدِ هیچ خود شاد می شوی؟

دلم برای پسرک پرتقال فروش جاده چالوس می سوزد. ماشین آنقدر تند حرکت کرد که نتوانستم چیزی بخرم. این هم بهانه ی خوبیست. حرکت سریع ماشینِ بی ترمز! یا شاید دل سنگ من، که برای خرید پرتقال از او هم احتاج به تصمیم گیری داشت.

به جوانک برازنده که در کنار خیابان گل سر می فروشد افتخار می کنم، از او گل سر می خرم. من خوشحال می شوم و او فقط تشکر می کند.

دلم برای پیرمرد چسب فروش می سوزد. هرآنچه لازم دارم و ندارم می خرم. همش می شود یک اسکناس که باید دلخوش به قیمت ریالی آن بود. او خوشحال است ولی من نه. از خودم تعجب می کنم! پس چرا شاد نمیشوم؟ چرا ذوق نمیکنم؟ چرا تا چند روز از خود احساس رضایت نمیکنم؟ چرا فکر نمیکنم من چقدر آدم خوبی هستم؟! آن هم در حالی که ذوق چشمان بی فروغ پیرمرد فراموش نشدنیست. قبل تر ها از اینکه موثر باشم، حتی کوچک، خوشحال می شدم. اما حالا حد و مرز توانم بیشتر مرا غمگین می کند. میزان خوبی کردنم در اوج توانمندی و در اوج بخشش خساستم را به رخم می کشد.

دلم برای خودم می سوزد که به خاطر لحظه ای درنگ بی مورد٬ فرصت خرید  شیرینی خانگی از پیرزن تنها در پیاده رو را از دست می دهم و من خوشحال نیستم.

ای صاحبِ دل، با من چه می کنی؟ من محتاجم یا او؟...

۱ نظر:

  1. ای صاحب(به کسر با) دل! تو که در شرایط خاصی دلها را متحول کرده و به احسن حال یا عکس آن مبدل می کنی! با این دل (منظورم دل نویسنده این متنه) چه کردهای؟! با این حال چه کردهای؟ با این زبان که نه, با این بیان, که نه, با این قلب چه کردهای که تراوشهای رو به ملکوتش جاری شده و زبانش به زبان آنچه در کتابت آمده نزدیک و نزدیکتر می شود,حالی که احسن بودنش را آنقدر هویدا نکرده ای که بگوییم تمام شد و رسید, و از سوی دگر در نرسیدنش هم شک داریم, پس به حق این شبهای عزیز تا مقلب القلوب و محول الحولش نکرده ای کمکش کن و همچنان خاص هوایش را داشته باش. آمین!

    پاسخحذف