۱۳۸۹ اسفند ۱۶, دوشنبه

بندگی...

اون موقع که بهت اختیار میدن، یک شخم به اونی که هستی می خوره و تک تکشو باید بذاری جلوت باور کنی یا رد کنی. همه هستیت به لرزه درمیاد وقتی می فهمی چی ها تزریقی بوده و چی از خودت داری. نمیتونی بذاری کنار ولی خودتم مسخره ات میاد از اونی که داری نشون میدی. چه برسه به اون موقع که یکی دیگه هم ازت دلیلشو بخواد.
توجیه  عقلی پیدا کردن واسه تک تکه اونی که تاحالا بودی و از این به بعد میخوای باشی می فهمی یعنی چی؟ اونم تو عالمی که هیچی اجبار نیست و اختیار مطلقه. جونتو میگیره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر