۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

کباب

امیرعباس کباب خیلی دوست داره. دلم که براش لک زدن به کنار. اینکه دو سالشه وبو میفهمه یعنی چی هم به کنار.
امروز دیدم مامانش داره چادر سر میکنه. میگه امیرعباس بوی کباب شندیه میگه بریم بخریم. دیوانه ی این بچه ام من خدایا....
چققققققدر غصه خوردم که یه بچه اینطوری معصومانه خواسته اشو بگه غافل از اینکه نمیدونه اگه پدر و مادری نداشته باشن براش تهیه کنن چی به سرشون میاد.
معصومیتش درد داره.
میگن انقدر نگو این از عدل خدا به دوره، اون یکی ناعادلانه است. خدا این دنیا رو داره با رحمتش اداره میکنه, اگه به عدلش بود که کلاهمون پس معرکه بود.
بعضی وقت ها که به باطن اعمالم نگاه میکنم قلبم میخواید وایسته. ببین! وقتی میگه روزی بعضی هارو تو دست دیگری قرار داده شوخی نیست. یعنی اینی که سر سفره اته مال مردمه. می فهمی؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر