۱۳۹۰ فروردین ۲, سه‌شنبه

یه سری چیزها هست که ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههرگز فکر نمیکنی تحملشو داری. یعنی واقعا هم نداری. تحملشو فقط وقتی تو موقعیتش قرار میگیری بهت میده و تمام. باز هم وقتی خارج از اون خودتو نگاه میکنی باورت نمیشه دووم میاری یا آوردی. یعنی از روی بلندی همون لحظه که خودتو نگاه میکنی میگی پس چرا دق نمیکنم؟ ولی توش که هستی تحمل میده. فقط هم به تو و کسایی که با تو شریکن تو تجربه اش. خارج از اون حتی تحمل شنیدنشم ندارن. هرچند که اینجور تحمل با دق برام فرقی نداره؛ در اصل نمیده، فقط سکته رد میکنی.
هرگز عادت نداشتم مسائل رو تو ذهنم به خاطر سختیشون بذارم کنار و بهشون فکر نکنم. حداقل کاری که میکردم این بود که واسه خودم یه دلیل که قانعم کنه پیدا کنم حداقل تا ول کنه. انققققققققققققدر سختن بعضی چیزها که من!!!! من! دارم ایگنورشون میکنم تا قلبم کنده نشه از غصه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر