۱۳۸۹ اسفند ۱۹, پنجشنبه

اسمش فلمینگ بود. کشاورز اسکاتلندی فقیری بود. یک روز که برای تهیه معیشت خانواده بیرون رفت، صدای فریاد کمکی شنید که از باتلاق نزدیک خانه می آمد. وسایلشو انداخت و به سمت باتلاق دوید. اونجا پسر وحشتزده ای رودید که تا کمر تو لجن سیاه فرو رفته بود و داد میزد و کمک می خواست. فلمینگ کشاورز پسربچه رو از مرگ تدریجی و وحشتناک نجات داد.
روز بعد، یک کالسکه تجملاتی در محوطه کوچک کشاورز ایستاد. نجیب زاده ای با لباسهای فاخر از کالسکه بیرون آمد و گفت  پدر پسری هست که فلمینگ نجاتش داد. نجیب زاده گفت: میخواهم ازتوتشکر کنم، شما زندگی پسرم را نجات دادید. کشاورز اسکاتلندی گفت: برای کاری که  انجام دادم چیزی نمی خوام و پیشنهادش رو رد کرد. در همون لحظه، پسر کشاورز از در کلبه رعیتی بیرون اومد. نجیب زاده پرسید: این پسرشماست؟ کشاورز با غرور جواب داد بله. نجیب زاده گفت: من پیشنهادی دارم. اجازه بدین پسرتون رو با خودم ببرم و تحصیلات خوب یادش بدم. اگر پسربچه مثل پدرش باشه، درآینده مردی میشه که میتونین بهش افتخار کنین وکشاورز قبول کرد.
بعدها، پسر فلمینگ کشاورز، از مدرسه پزشکی سنت ماری لندن فارغ التحصیل شد و درسراسر جهان به الکساندر فلمینگ کاشف پنی سیلین معروف شد.
سالها بعد، پسر مرد نجیب زاده دچار بیماری ذات الریه شد. چه چیزی نجاتش داد؟ پنیسیلین.
اسم پسر نجیب زاده  چه بود؟ وینستون چرچیل



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر