۱۳۸۹ بهمن ۲۷, چهارشنبه

امروز حال "من" خوبه.
دانشگاه های خوبی پیدا کردم.
مسئول پذیرش دانشگاه Far East که روز مصاحبه باهام به خاطر خارجی بودنم لج بود امروز پشت تلفن اسممو هم حفظ بود (الکی خودم و خوش کردم که حتما مصاحبه امو پسندید)
دانشگاه Clerkship, Our Lady Fatima  می فرسته New york، دانشجوی خارجی هم خوب پذیرش میده :)
خشک شویی 2500 تومن میگیره کلییییییییی لباسو شسته و تا کرده تحویل میده. البته بوی پودرش خیلی غلیظه.
نگهبان لابی (می خواستم بنویسم گارد اااا، گفتم حال خوشم با غور غور بعضی ها خراب نشه :D) در حالی که تورو به مبل دعوت می کنه زنگ می زنه به نگهبان جلو در واست تاکسی میگیره و می فرسته جلو لابی سوارت می کنه، پول اضافه هم نمی گیره. دیگه چل ساعت دود جیپنی نمی خورم تو خیابون منتظر تاکسی، که آخر هم نیاد و مجبور شم با ترن برم.
با بابا این ها و فک و فامل video confrence کردم و خوشحالی دانشگاه رو بهشون منتقل کردم.
گوشیم موقتا درست شد.
تو آبی که خریدم مورچه بود و یه هفته ازش خوردم. می ترسم انگل بگیرم. اینجا کارگر هالوی با شعورن. می پذیرن و معذرت می خوان.
میترا شنبه میره. نگرانم گریه کنم. بهش وابسته نیستم ولی از بی کسی، بودنِ اون هم واسم فرق می کنه. یه مامان دورمون باشه فرق داره.
دلم برا امیرعباس تنگ شده بود. باهاش حرف زدم. میگه سلام می رسونم.
دلم لک زده برای اینکه ییییییک لحظه مامانم بیاد بشینه رو تختم و حرف های کلاًنی از این ور اون ور بزنیم. باهاش صمیمی به معنی عام نبودم ولی همون یه لحظه ای که صد صال یه بار یه دردو دل می خواست بکنه رو ازش گرفتم. قلبم درد داره. خدا کنه خودش یادش نباشه و فقط دلتنگم باشه.
شر جستجوی دانشگاها موقتا کنده شد. ببینیم فردا اون روی درس خونم میاد بالا یا نه. (وجدان من: نه دیگه نداره!!!!)
امروز حال من خوبه.

۱ نظر: