۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

ما رایتُ الا جمیلا...

 


غذا (از بیرون اومده های دم شام):



خانوم ببخشید یک غذا هم واسه مامانم میدین خونست؟


خانوم ببخشید یک غذا هم میدین واسه خواهر شوهرم مریضه نیومده؟


خانوم ببخشید من با این سیر نمی شم٬ یکی دیگه هم میدین؟


خانوم ببخشید من دختر تیمسار فلانیم خودم٬ از فردا خودمون اینجا هیئت دارم. ۳ ساعت منو اینجا انگشت نما کردین٬ آخرم بهم غذا ندادین.


خانوم مسلمون نیستی؟ یه غذا هم به من بده!


خانوم دم اتاق زایمان وایساده بودیم تا حالا زاییده بود. به مام یکی بده دیگه!


خانوم ببخشید یکیم واسه پسرم بده٬ دیر میاد.


 وا! خانوم چرا هول میدی؟ مگه شما تافته ی جدا بافته ای که می خوای زود بری؟ (می خواستم برم جلو در قضا بدم٬ راه نمیدادن)


یک ساعت اینجا وایسادیم آخرشم بهمون غذا ندادین. اینجور نذر ها که قبول نیست.


 


سبزی:


خانوم ببخشید من تره دوست ندارم.


خانوم ببخشید میشه من یکم دیگه از این شاهیاش ور دارم؟


خانوم ببخشید ما دیر به دیر سبزی می خوریم٬ یه تربچه هم بدین.


فهیمه٬ فهیمه٬ واسه ناهار فردا هم وردار!


خانوم ببخشید پلاستیک نمیدین؟ چجوری ببرم؟


خانوم ببخشید آخرشه دیگه٬ بقیشو تو پلاستیکش بده من ببرم.


 واااای خانوم! دسسستتون درد نکنه. انقققدر هوس سبزی کرده بودم که نگو!


خانوم ببخشید ما ۵ نفریم.


مامان جون وردار سبزی٬ خودت نمی خوری مامانت که می خوره.

۱ نظر: