۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

همیشه از اول تماشای عکس رو به فیلم ترجیح میدادم انگار. دوست داشتم اون عکسه جرقه ی اون خاطره یا دوران خاص رو واسم بزنه و بقیه اش رو تو ذهنم دنبال کنم. دوربین فیلمبرداری از نگاه خودش ماجرا رو نشونت میده. دوست ندارم.


حالا خیلی چیزها تو زندگیم شدن مثل اون عکسه. انگار که خاطرات هر ماجرایی تو فایل های جداگانه تو ذهنم pause شدن و تیکه هاشون معلومه رو تصویرِ pause, و یک جرقه دکمه ی play ِ هرکدومو فشار میده و شروع به یادآوری میشن. هرچیزی شده نماد یه دورانی از زندگیم. مثل بوی یک عطر که آدم و یادِ خیلی چیزا میندازه٬ بعضی جمله ها و لحظه ها و صداها و جاها و بو ها٬ دکمه ی play ِ یه فایلی و فشار میدن. یاد کس نمی افتم٬ یاد دوران می افتم.


این جمله ی مامانم که وقتی می خواستم از پله ها ی تاریک برم پایین نماد کللل بچگیه منه:


 برو من نگاهت می کنم............


 


این جمله ی بابا به دایی قبل از اینکه جواب کنکورم بیاد نماد کککککککل اونیه که تو دوران کنکورم کشیدم:


من مطمئننننم قبول میشه.......


 


خیابون پاسداران نماد کککککل مدت آقای نِ ......


 


خورشت قیمه نماد تمام دفعاتیه که اول سرماخوردگی گلوم می سوزه.....


 

۱ نظر:

  1. همیشه یه چیزی هست که بهت چیزایی رو که ازش دوری می کنی یادآوری کنه...

    پاسخحذف