۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

تو پزشکی یه اصطلاحی داریم به اسم "Phantom Limb" که ظاهرا ترجمه ی فارسیش هست "اندام خیالی". 
وقتی فردی یکی از اعضای بدنش رو از دست میده تا مدت ها بعدش هنوز حس میکنه اون عضو وجود داره و خیلی وقت ها درد های شدید به سراغش میاد از اون عضو. حالا برای درمان این موضوع روشهای مختلف هست که به بدن حالی کنی اون عضو دیگه وجود نداره و اون رو از خودش جدا کنه دیگه.
یکی از این روش ها اینه که یک آیینه بذاری جلوی عضو مقابل که سالمه و به تصویرش نگاه کنی تا مغز حس کنه عضو غایب هم سالمه و دردی نداره.

این روزها همش یاد این موضوع ام که میگن ازدواج آدم ها رو کامل میکنه و نیمه ی گم شده ی خودت رو پیدا کنی و این حرف ها. حالا اینکه لزوما ازدواج تاثیرش چیه رو باید تجربه کرد تا بشه راجع بهش نظر داد ولی به نظرم تو رابطه ی جدی و طولانی هم میشه این مفهوم رو تجربه کرد که کامل شدنی که ازش حرف میزنن به چه معناست. نه لزوما به معنی پر کردن اون قسمت هایی که نداری بلکه نشون دادن اون قسمت هایی که داری و نداری به خودت مثل آینه ی درمانی اندام خیالی. میشه تو یه رابطه کمال رو به این معنی تجربه کرد اگر برای یکدیگر "آینگی" کنیم. میشه دقیقا اونی که هستی رو بهت نشون بده تا دردهایی که از ندونستنش میکشی آروم بگیره. درد میکشی بدون اینکه بدون مشکل از کجاست. تصویر آنچه که هستی رو بذاره روبروت کافیه که بتونی خودت رو بهتر تحلیل کنی و اون عضو نداشته ات پر شه. دیگه کمال به معنی اضافه کردن آنچه نداری و گرفتنش از دیگری نیست لزوما. کمال به معنی روشن کردن اون تکه های تاریکی از وجودته که برات هویدا نبود و دیگری چون آینه ای با بازتاب نور به اون قسمت ها برات روشنون میکنه و با آگاهی از وجودشون جای خالیشون پر میشه. حالا اینکه بعد از آگاهی میخوای در موردشون چی کار کنی با تواِ ولی روشن کردن اون قسمت ها و آگاهی از وجود آنچه تاثیر نبودش رو تو زندگیت تجربه میکردی بدون اینکه بدونی از کجاست آدم رو پر میکنه. 
خیلی وقت ها احساس تنهایی و خلاءای که از نبود کسی تو زندگیت میکنی نشات گرفته از همین حسه. نقاط تاریکی از وجودت که خلاءش رو حس میکنی ولی بهشون احاطه نداری که ببینی چی ان و کی ان یا اصلا نمیدونی چنین نقاطی داری که بری سراغشون, فقط یه احساس خلاء میکنی تو وجودت که نمیدونی از چیه. احساس درد میکنی بدون اینکه بدونی یه عضوت رو از دست دادی. اصلا مثل بعضی روزها که کلا از صبح پا میشی حالت خوب نیست و به همه چیز گیر میدی و نمیدونی دلیلش کاملا یه حس دیگه اته. موضوع سر اینه که نمیدونی حالت خوب نیست و فکر میکنی "اینی" کلا. این احساس خلا از نبود "دیگری" تو زندگیت نیست. به نظرم هر انسانی کامل خلق میشه و مجموعه ی کاملی از آنچه کمال نامیده میشه خلق شده. احساس خلاء مال پیدا نکردن اون نقاطیه که جهل وجودی بر روشون سایه افکنده و تاریکیشون باعث شده یا از وجودشون بی خبر باشیم یا بهشون احاطه نداشته باشیم. شاید میشه گفت مراتب کمال مراتب پیدا کردن تک تک همون نقاط تاریکه. که یا دیگری ای که به دنبالشیم در ما آیینگی میکنه بهمون نشونون میده یا او نیز بخش هایی از وجودش براش آشکاره که همون بخش ها از وجود ما برای ما نیست و بخش های دیگری هست. پس جذب دیگری میشیم و در کنار یکدیگر تکمیل.
یادمه یکی از دوستام یه مشکل عاطفی خیلی قوی داشت که تمام زندگیش رو تحت الشعا قرار داده بود و به هیچ نحوی آروم نمیشد. پزشک روانشناسش تصمیم گرفت در حالت هیپنوتیزم اون بخش از حافظه اش رو براش پاک کنه (ظاهرا یه روش درمانی جدیده) که او با این موضوع موافق نبود و مبارزه میکرد ولی دوستانش تصمیم گرفتن بدون آگاهی خودش این کار رو در یکی از جلسات درمانیش انجام بدن. من قبل و بعدش اون رو دیده بودم. وقتی حافظه اش رو حدف کردن هیچ تاثیری از اون غم و غصه ی روزهای قبل براش نبود ولی یه حالت گیجی داشت و همش بهم میگفت حس میکنم یه چیزی ازم کنده شده و یه جای خالی تو وجودم احساس میکنم و این حس خلاء گنگ خیلی داشت اذیتش میکرد....
حالا به نظرم اون کمالی که دیگری میتونه برای تو به ارمغان بیاره دوای احساس خلاء و دردیه که احساسش میکنی ولی نمیدونی منشائش چیه. اون قسمت هایی از وجودت که هستن و تاثیرشون رو دارن میذارن ولی تو ازشون ناآگاهی و فقط درشون رو میکشی...


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر