۱۳۹۱ اسفند ۱, سه‌شنبه


سال ها بود همیشه فکر میکردم کودکانی که باهام غریبگی میکنن و از دور میبیننم باهام خوب نیستن در حالی که من انقدر دوسشون دارم اگر بهشون دست بزنم نازشون کنم همین که پوست هم رو لمس کنیم انرژیم انقدر بهشون میرسه که دیگه از نگرانیشون کم بشه و به من همون حسی رو پیدا میکنن که من بهشون دارم. ولی هرچه کردم خیلی هاشون اینطوری نشدن و من روز به روز اعتماد به نفسم رو از دست میدادم. تشنه ی کودکان بودم و نمیتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. حس میکردم فکر میکن حسم بهشون بازی و دروغه که باورش نمیکنن تا اینکه یه جا خودنم به کودک نزدیک بشی و دست بهش بزنی نگرانش میکنی و وارد حریمش میشی, بهش حس تجاوز میدی و جواب کل سوال هام بود و اعتماد به نفس های ریخته ام...
و حالا غرق در لذت میشم وقتی آرامش آغوش مادرش رو هم زمان با لبخند از راه دور بهش هدیه میکنم و اون بهم دست تکون میده در حالی که میدونه تو آغوش مادرش امنه و وقتی خجالت میکشه سرش رو رو شونه ی اون پنهان میکنه و از زیر به من میخنده.....
و جایی خواندم: 
قوانین بوسیدن کودکان

وقتی کودک خود را به زور می بوسيد يا بغل می کنيد، در واقع به او می آموزيد که تسليم تمايلات ديگران باشد.

مهم نيست کودکتان چند سال داشته باشد، حريم او را محترم شماريد و بدون اجازه او حتی ذره ای به حريم او نزديک تر نشويد.

حتی اگر فرزند خردسال شما هنوز قادر به صحبت کردن نيست، قبل از بغل کردن او منتظر ديدن رضايت او با زبان بدنش باشيد.

احترام گذاشتن به خواسته های کودکتان آنچنان روال هميشگی شما باشد که کودک باور کند که هيچ کس حق ندارد بدون اجازه ی او به او نزديک شود يا با او تماس داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر