۱۳۹۱ بهمن ۲۱, شنبه

امروز داشتم یه کپسول میخوردم. از اون ها که توش دونه های ریز ریز پر کردن. عین جغجغه صدا میده. و خیلی برام جالب بود که همینطور که داشت از ته گلو و مریم میرفت پایین صداش رو حس میکردم.
درونمون به ما به همین نزدیکیه. 
خودمون انقدر یه چیز گنگ و پیچیده تصورش میکنیم. 
هیچکی به آدم به اندازه ی خودش نزدیک نیست. 
یه دفعه به خدا میگفتم: به تو ام آخه دیگه باید توضیح بدم چمه؟ !
یکی از مراقبت هایی که آدم باید از خودش بکنه اینه که خودش رو بشناسه. این یه نوع مراقبته. عین اینکه هر روز میری حمام از تنت مراقبت میکنی تمیز شی. دیدی وقتی به تنت کرم میزنی و میمالیش به تنت حس میکنی داری از خودت مراقبت میکنی و ناز خودت رو میکشی و خودت رو ناز میکنی؟ نوع مراقبتِ جسم اونه. نوع مراقبت روح شناختشه.
روزهایی که حالت خوش نیست به درونت دست پیدا کردی. چون واست نا آشناست احساس غریبگی میکنی و روزمرهگیت رو ازت میگیره. بلد نیستی مث همیشه لبخند بزنی. حس میکنی هرکاری میکنی داری دروغ میگی. چون حال و ظاهرت یکی شده و به این عادت نداری.
میشه انقدر شناختش و در دسترست باشه که حضورش عین خودت باشه. متحلوت نکنه. میشه یه پرده انداخت جلوش که لطیف مراقبش بود و دست ِ هر لحظه ی خودت و دیگری بهش نره. ولی پرده باید حریر باشه نور بخوره.
هیچ وقت فکر کردی وقتی لقمه رو قورت میدی کجا میره؟ چی میشه؟ مسئولیتش فقط تا ته گلوت با تواِ؟!
میشه بقیه اش هم دست تو باشه...

--------------------------------------------------------------

تو این خلقت همه چی دست یافتی یا حتی در دسترسه. فقط جنس تلاش برا رسیدن به همه اشون یکی نیست. تلاش بعضی چیزها کشیدن نازشونه. و این اصلا عیب نداره.
مثل زبان دل آدم ها
مثل زبان قرآن.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر