۱۳۹۱ شهریور ۲۸, سه‌شنبه

یکی از بهترین هدیه هایی که تو زندگیم گرفتم خرگوشی بود که بابا برا تولدم برام گرفت. از بیرون اومدم گفت طاهره برو تو آشپزخونه ی پایین فلان چیز رو بیار بعد بیا بالا. رفتم دیدم یه قفس بزرگه یه بچه خرگوش دو سانتیمتری وسط قفط نشسته. جیغ که زدم همه از بالا خندیدن و فهمیدن دیدم :)
الانا که بهش فکر میکنم میبینم این جور هدیه ها خوشحالی ای که با خودشون دارن یه طرفه ولی حسی که به همراه میارن همه طرف. برا من خرگوش داشتن نبود که ذوق آورد اجازه ای که بهم داده شده بود همه چیز بود. اینکه بابا خودش بدون اصرار من رفته بود خریده بود یعنی رضایت همراهش. اون بود که میچسبید. اجازه ی خرگوش داشتن از داشتنش مهم تره.
دیدی بعضی وقت ها یه چیز گرون میخوای، بابات که میگه بخر دیگه میل نداری؟ همین که میدونی میتونی داشته باشیش کافیه! :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر