۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

چند تا حس قاطی

دیدی بعضی چیزها در حد یک صصصصصدم ثانیه میان از ذهنت عبور میکنن و میرن ولی همون یه لحظه یه تاثیر و حس عمیق از خودشون به جا میذارن؟ بعضی وقت ها انقدر کوتاهه که حتی یه لحظه یادم میره چی بوده. یهو میبینم حالم خوشه, از جنس اون موقع ها که عاشقی. یا یهو میبینم استرس گرفتم، یا دغدغه گرفتم و ذهنم شلوغ شد و امثال اینها، از رو حسم تازه یادم میافته داشتم به یه چیز فکر میکردم و حواسم با یه چیز دیگه پرت شده و دوباره باید بگردم پیداش کنم.
بعضی وقت ها حس هایی مثل فکر کردن به کسی که دوسش داری و خیال پردازی های خوب راجع بهش کردن, یه مسافرت و تفریح, یه مکالمه یا هرچیز دیگه جزو تفریحاتمه و واسش وقت میذارم قشنگ. تو لیست کارهام که دونه دونه دارم هی انجام میدم یهو میبینم آهان! به فلان هم میخواستم فکر کنم سر فرصت. یا حتی مثل همیشه فکر کردن به اتفاقات بدی که ممکنه پیش بیاد بهم آمادگی تحمل میده اگه اتفاق افتادن. به این فلسفه های کشککی جذب مثبت و منفی هم اعتقاد ندارم !!! ولی الان ها انقدر کشش ندارم یه چیزایی اتفاق بیافته و از زندگی خسته ام که کشش فکر کردن به دردشم ندارم. این از من خیلی بعیده.
کلا وقتی یه چیزی که جزو خصلت های قویم بوده تغییر میکنه روزگار و قدرتشو و خورد شدنم بهم تلقین میشه. مثل اولین موی سفیدی که آدم تو آیینه میبینه و خودشه که حس میکنه پیر شده. ربطی به حرف دیگران نداره

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر