۱۳۹۰ مهر ۱, جمعه

از ماجرای قتل روح الله داداشی و قاتلش و جزئیاتش خبر ندارم و فقط میدونم که اتفاق افتاده. ولی شنیدم تقاضای قصاص کردن و خودشونم شرکت نکردن. حالا اینکه دلیل شرکت نکردنشون چقدر به حسی که در من ایجاد کرد نزدیکه بی خبرم و کاری ندارم. فقط میخواستم مقدمه ای باشه واسه چیزی که میخوام بگم.
شاید یک سری از اولیای دم که تقاضای قصاص میکنن تو مجلش اعدام حاضر نمیشن که با دیدن صحنه ی قتل از رایشون برنگردن و جلوی اجرای حکم رو نگیرن. 
کلااااااااااااا که همیشه واسم یه دغدغه بوده که آدم ها به خودشون اجازه میده واسه مرگ و زندگی کسی تصمیم بگیرن. به هر قیمتی و دلیلی واسم مهم نیست. یه دفعه به مامانم گفتم اگه یه روز یکی من رو از قصد کشت هم اجازه ی قصاص ندارین.
ولی حرفم این دفعه سر اونیه که مییییییدونه اگه بره ممکنه نظرش تغییر کنه و نخواد طرف کشته بشه، نمیره. به جایی رسیدیم که با فطرتمون مبارزه میکنیم. ذاتی رقیق که نمیذاره بد باشی، حتی اگه بخوای. با اینم مبارزه میکنیم.

یاد مبحثی از حس چشایی افتادم که دیروز خوندیم. میگفت فیزیولوژی بدن بهت میگه بدنت چی بیشتر احتیاج داره، اونو میل داری و هوس میکنی. یا یکی از کارهای حس چشایی تشخیص موادیه که واسه بدنت مضرر هستن. به خاطر همینه که یه سری مواد برات بد مزه و آزار دهنده میشن با کوچکنرین مقداری که میچشی. آستانه ی تحریک بدن برا اون مواد پایین تره و جوانه های چشایی رو زبان به اون ها حساس تر. تا میخوری سریع بدن پس میزنه و مغز فرمان میده که ازش بدت بیاد تا احتمال خوردنت کمتر بشه. بعد ما به زور بیشتر میخوریم و تعداد دفعات استفاده امونو بیشتر میکنیم که مکانیسم حساسیتی رو خنثی کنیم. 
با اینم مبارزه میکنیم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر