۱۳۹۰ شهریور ۲۵, جمعه

کلا که با یه عده خرفت و هالو باید سر و کله بزنم هیچ، بیشتر این عذابم میده که چرا ذهنم درگیر مسائل پیشه پا افتاده ی این چنینی میشه. هرچی تمرین میکنم سطح ذهنیم و مشغله های ذهنیم به سطح اهدافم برسه نمیشه. ولی امروز یه ذره دلیلشو پیدا کردم.
تا وقتی ایران بودم یا با کسایی که دلم میخواست معاشرت داشتم و محافلی مثل تفسیر میرفتم ذهنم واسه بهتر شدن از یک جا تغذیه میشد که دیگه وجود چنین مسائل پیش پا افتاده ای واسم خنده دار باشه به جای حرص در آر. الان خودم در خطر خرفت شدنم.
اون قسمتی از شخصیتم که به خاطر پدر و مادرم و خانواده ام از من آدمی ساخت که سالم انتخاب کنم رو همیشه ستایش میکنم. ولی بیشتر دلم واسه دور شدن از اون آدم هایی میسوزه که خودم 10 15 سال جون کندم تا پیدا کردم...

۲ نظر:

  1. دل منم برای دور شدن ازشون میسوزه

    پاسخحذف
  2. چقدر ما خوبیم بقیه بدند

    پاسخحذف