۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

انقدر شرایط مالی٬ اجتماعی یا فرهنگی دستمونو بسته که خیلی وقتها امکان کشف علایقمونو ازمون گرفته. یا حتی اگه کشفش کردیم توانایی پروروندنشو اونجور که دلمون میخواد نداریم. انقدر که وقتی یه نفرو میبینیم یا با تلاش یا از رو شانس یا هرچیز دیگه علاقه و استعدادشو کشف کرده و ازش صحبت میکنه٬ ما هم ناخوداگاه سرشار از احساسی که طرف داره٬میشیم و به علایق اون آدم علاقه مند میشیم. به جای اینکه لذت پی بردن به علایق و کشف حقیقت درمورد لذتها و نقاط قوت خودمونو تجربه کنیم.


به زبون ساده تر اینکه: طرف از بس از علائقش میگه ما هم به اشتباه شیفته ی همونا میشیم. در صورتی که با حرفهای اون٬ ما باید پی به لذت کشف علاقه ی شخصی ببریم و در صدد پی بردم به ابعاد مال خودمون بربیایم.


مثال: یکی خیلی خوب سه تار مینوازه. از نواختن و احساسات اون آدم ما هم سریع شیفته ی سه تار میشیم و میریم ثبت نام میکنیم تو کلاسهای آموزشیش. یاد نگرفتیم فکر کنیم شاید اون حسی که در اثر شنیدن اون نوا در ما ایجاد شده٬ جرقه ی علاقه به موسیقی یا اصلا صرفا هنره. بگردیم ببینیم به کدوم قسمتش؟ مهم نیست اگه آخرش علاقه ی واقعیمون سه تار دراومد. مهم اینه که به علاقی دیگران علاقه مند نشیم٬ بلکه به جنس حسی که در ما ایجاد کرده توجه کنیم!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر