۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه

خسته ام...

از خود خواهی مردم خسته ام.

۲ نظر:

  1. در وطن خویش غریب۲ شهریور ۱۳۸۸ ساعت ۴:۳۶

    مردم شهر سیاه
    خنده هاشان همه از روی ریا ست
    و به غیر از دو سه دوست
    که هر ازگاهی چند
    لب جویی بنشینیم و ز هم یاد کنیم
    دلشان سنگ سیا ست
    ما در این شهر دویدیم و دویدیم چه سود؟
    هرکجا پرسه زدیم
    خبر از عشق نبود
    و تو ای مرغ مهاجر که از این شهر گذر خواهی کرد
    نکند از هوس دانه گندم به زمین بنشینی
    گندم شهر سیاه
    نسلش از وسوسه شیطان هاست...

    پاسخحذف
  2. ای کاش همون دو سه دوست هم بودن...
    وقتی همه جا بوی خودخواهی میده, تعریف دوستی هم تغییر می کنه

    پاسخحذف