۱۳۹۴ مهر ۲۷, دوشنبه

پنج سالگي تاندون انگشتش پاره شده بود. الان ١٥ سالش بود. ميگفت دكتر به مرور يكم كج شده، ميشه جراحي كرد دوباره بهتر شه؟
دكتر گفت عملكردش كه خوبه، برا ظاهرش اگر عمل كنم پنجاه پنجاه ست. ممكنه بهتر شه ممكنه نه.
باباش گفت دكتر اگر پسر بود انگشتم نداشت مهم نبود. دختره! پسفردا مشكل دار ميشه!
گفتم چشه به اين زيبايي؟!!!
گفت جلو دوستاش دستشو مياره جلو، پسفردا ميره تو جامعه، دانشگاه، خجالت ميكشه....
جلو خود بچه اين ها رو ميگفت...
هيچكي بهش نگفت وظيفه ي تو ئه كه از الان بهش ياد بدي به چي افتخار كنه و به چي نه! هيچكي بهش نگفت در حسي كه اين بچه نسبت به خودش و ظاهرش و تن و روحش پيدا خواهد كرد سهيمي!
هيچكي بهش نگفت بهش ياد بده به انچه هست افتخار كنه...
هيچكي بهش نگفت...
كرد زبان بودند
خودش رو صندلي نشسته بود و دكتر داشت معاينه اش ميكرد، همراهانش با دكترارشد صحبت ميكردند. عقب افتادگي ذهني داشت كه روي عملكرد فيزيكيش هم تاثير گذاشته بود. احتمالا cerebral palsy
اومده بودند دستش رو جراحي كنن اگر بشه كه تو حركات ارادي مهارت هاش بهتر بشه و بتونه كارهاي شخصيش رو خودش انجام بده.
همراه گفت: دكتر يكي بهمون گفت اگه جراحي شه ميتونه كارهاي شخصيشو خودش انجام بده. گفتيم بياريمش اگه ميشه واسه اش كاري كرد "مديونش نشيم" ..........
دكتر بعد از معاينه و مشورت گفت سه ماه بره فيزيوتراپي ببينم چقدر جواب ميده اگه شد عملش ميكنم.
داشتند از اتاق ميرفتند بيرون. همراه به كردي با ذوق براش توضيح داد كه شايد بشه
خنديد!!...
رفت فيزيوتراپي...


مديونش نشيم....،،،،
گاه ادم هايي كه فكر ميكنيم داريم بهشون لطف ميكنيم، مديونشونيم....

۱۳۹۴ مهر ۱۸, شنبه

خونه امون تو یه کوچه بن بسته. پیچیدم برم تو کوچه دو تا پسر بچه با دوچرخه سرش مسیروبسته بودن. یه بوق اروم زدم نترسن و فقط متوجه بشن برن کنار. برگشت یه نگاه گذرا کرد و حواسش دوباره رفت پی چرخ خراب دوستش. صدای میوه فروش سر کوچه اروم تو پس زمینه صحنه میومد که ته این کوچه بسته است... ته این کوچه بسته است نرو... یه بوق محکم زدم! بچه یهو برگشت یه داد بلند زدو گفت: اه! بیا برو دیگه!!!!
داشتم از کنارش رد میشدم نگاهش کردم. روش نمیشد بهم نگاه کنه ولی با این حال زیر لب غر. میزد که اعصاب نداریم اینم اومده این وسط...
بغض کرده بودم! کاری نمیتونستم بکنم! تو مملکتی که پسر بچه ده ساله هم سر یه خانم داد میزنه...
از اون موقع همه اش به دوتا چیز فکر میکنم: ۱) اگه مرد هم بودم داد میزد؟ ۲) کجا این عکس العمل و دیده و یاد گرفته؟ خانواده اش کین؟ چی ان؟....

۱۳۹۴ مهر ۱۱, شنبه

بخشی از کتاب
"من او را دوست داشتم" 
از آنا گاوالدا: 
زندگی حتی وقتی انکارش می کنی
حتی وقتی نادیده اش می گیری
حتی وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است...
از هر چیز دیگری قوی تر است...
آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشته اند دوباره زاد و ولد کردند!
مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند و مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند!
دوباره به دنبال اتوبوس ها دویدند!
به پیش بینی هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند!
باور کردنی نیست اما همین گونه است!
زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...
باید یک بار به خاطر همه چیز گریه کرد!
آن قدر که اشک ها خشک شوند!
باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد!
به چیز دیگری فکر کرد!

۱۳۹۴ مهر ۹, پنجشنبه

ان ایراداتی که به دیگران در ذهنت میگیری و ازشان دلخور میشوی وقتی حالت خوب نیست همیشه واقعیت دارد و فقط حالت که خوب نیست بیرون میزنند؟ یا چون حالت خوب نیست بیخود در سرت میبافی و میبری و میدوزی؟ یا اصلا انهاست که از اول حالت را ناخوش کرده؟

۱۳۹۴ مهر ۸, چهارشنبه

نمیدانم فلسفه اش چیست که اگر زنی یا زنانی موفق شوند، معروف شوند، حرکتی بزنند، بدبخت شوند، خوشبخت شوند یا هر چیز دیگر سرشان بیاید ان اتفاق در کنار "زن بودنشان" و از این بعد بررسی میشود نه از بعد اتفاق بودنش؟ اینکه زن یک ابژه میشود جهت تحلیل و بررسی از سوی موجودات دیگر حال چه مرد چه زن اذیتم میکند. زن به عنوان نوع و نیمی از گونه ی انسان بررسی نمیشود. به عنوان یک مفعول از خارج تماشا و بررسی میشود. نمیدانم جریانش چیست. این حالت فاعل و مفعولی اذیتم میکند. 
یه روز راجع بهش خواهم نوشت.

۱۳۹۴ مهر ۴, شنبه

امروز سر کلاس دفترم رو باز کردم تا نکته ای که استاد داشت در مورد تفاوت دو نوع تومور میگفت یادداشت کنم، یهو تا اومدم بنویسم یادم رفت کدوم مال کدوم بود. زور زدم و یه چیزهایی نوشتم. ولی راضی نبود و خیالم از درستیش راحت نبود. یکم نگاهش کردم دیدم کلافه شدم ناخوداگاه دفترم رو بستم که دیگه چشمم به نوت ها نیافته و اون حس ناخوشایند ادامه پیدا نکنه. یه جورایی بعد از اینکه دفترم رو بستم به خودم نگاه کردم و تازه فهمیدم و دیدم به خاطر این حس بستمش!
با خودم فکر میکردم یعنی واقعا اگه روان ما هم چنین عملکردی برای دور کردن حس ها و اتفاقات و خاطرات ناخوشایند زندگیمون پیش میگیره و به این سرعت و جدیت اون ها رو به پس زمینه ذهن و نهایتا ناخوداگاه فراموش شده امون هول میده، به جای مواجه باهاشون و حل کردنشون، وای که چقدر سخت میشه نگهشون داشت یا در اینده پیداشون کرد! 
انگار که پر میشیم از زخم یا دردهایی که علتشون رو فراموش کردیم تا بتونیم مرحم و درمانی براشون پیدا کنیم و فقط درد میکشیم...

۱۳۹۴ شهریور ۲۷, جمعه

سوپ

اون سوپه که واسه سرماخوردگیت پخته میشه خاصیت ضد سرماخوردگی نداره، حالته که خوب میکنه.
 الانا که سرما میخورم و خودم واسه خودم سوپ درست میکنم به جای مامانم، باز هم حالم و بهتر میکنه. هرچی تو موادش میگردم ببینم چیزی داره که دوای ضد اون باکتری و ویروس سرماخوردگی باشه، نیست. حس اینکه داری از خودت مراقبت میکنی و با خودت مهربونیه که خوبت میکنه. شایدم اون جعفری و اب لیموی تازه است که میبردت زیر پتو کنار بخاری نفتی و بوخور شلغم کودکی. اگه مامانت پخته باشه که تکلیفش معلومه. اگه واسه عزیزت پخته باشی که اونم حالش معلومه ولی وقتی برا خودت میپزی دیگه چرا حالت رو خوش میکنه؟!
نوستالژی همیشه روح ادم رو تازه میکنه فارغ از فاعل فعل. بازگشت زمان به عقب یه خاصیتی توشه و کاری با روانت میکنه که حالتو جا میاره، یا کیفیت زندگی هامون طوری شده که در هر شرایط و با هر مدل و سطحی همه اش داره رو به بدتر شدن میره که همیشه گذشته دل انگیز تره؟
مد شده برنج دم کشیده رو تو قالب های مدل به مدل میریزن و برمیگردونن تو بشقاب تا به عقیده بعضی ها تزئیین غذا جذابیتش رو بیشتر کنه. حواسمون نیست حس غذا به کته ی کپه شده ی نرم و به هم چسبیده ی تو بشقابامون بود که مامان سر سفره از تو قابلمه واسه تک تکمون میکشید و ته دیگی که با انگشتهاش واسه امون خورد میکرد.
هنوز هم حالمون رو همون چیزهاست که خوب میکنه فقط حواسمون نیست...

خانه

میگن دنیای مدرن مناسک رو از ما گرفته. مناسک یعنی اداب ورود... اداب حضور... و خروج... مناسک یعنی فرصت برای پیدا کردن حال لحظه...
این روزها از حالی به حال دیگر پرت میشویم، بدون اینکه فرصتی برای وداع و ارامشی برای مواجهه و سلامی جدید پیدا کنیم. همین باعث میشه پر از جاهای خالی و زخم های مرحم نیافته و دلتنگی و لبخند های مصنوعی و بغض های فروخورده باشیم. 
روزمرگی مادر و بستر حال و هواست. گاه باید در اغوش مادر نفسی تازه کرد و خرامان خرامان فرصتی گرفت تا از حالی دور و اماده ی حضوری دیگر شد.
پاییز دوباره امد
باران میبارد
فصل لیمو ترش های کوچک رفت و میوه های روی میز شده گلابی و نارنگی سبز
پرده ها رو در اوردم بشورم
لوازم تحریر خریدم و دفترهام رو مرتب میکنم. اول مهر همیشه روز اول مدرسه است، حتی اگه دیگه بچه مدرسه ای نباشی.
روزمرگی ادم رو اماده میکنه ☺

۱۳۹۴ مرداد ۲۷, سه‌شنبه

به نظرم این یه روز پوستری میشه علیه گیاه خوارانی که دلیل گیاه خواریشونو درد کشیدن حیوانات در هنگام ضبح و عصب و درد نداشتن گیاهان موقع استفاده اشون میدونن
من خودم از اون دسته ادم هایی هستم که میگم ادم باید حواسش به اون چه میخوره باشه و خوردنش از تغذیه جهت حفظ بقا به لذت جویی و خوی درندگی تبدیل نشه. و اعتقاد دارم بخشی از فلسفه ی وجودی موجودی که خوراک موجودی دیگر قرار داده شده با خورده شدنش کامل میشه و البته وظیفه ی شخصی که از اون موجود تغذیه میکنه کمک به ارتقای روح و وجود او از طریق کمک گرفتن از اون تغذیه برای موجودی بهتری شدنه. یه جوری با تعالی روح و جسممون روح او هست که تعالی میدیم.
ولی هیچ وقت فقط گیاه خواری یا دلایلی از این دست که گیاهان موجود زنده نیستند یا درد نمیکشند رو نفهمیدم.

۱۳۹۴ خرداد ۱۴, پنجشنبه

سلام
دوستان نمیدونم با
Khaan academy 
چقدر اشنایی دارید ولی برای دوستانی که ندارن ارزشمنده
سایتی هست که برای تمام مفاهیم اموزشی و هر سطحی از دبستان تا دانشگاهی ویدئو های اموزشی فوق العاده داره و علت معروفیش به خاطر زبان و نحوه ی خوب ولی ساده ی اموزشش هست. اگر فرصت مطالعه طولانی برای یه مطلبی که همیشه براتون جای سوال بوده و جا نیفتاده ندارید بهترین راه تماشای این ویدئو هاست. مثلا تو یه ربع به شما جذر گرفتن یاد میده. یا مفاهیم پیچیده ی درسی رو توضیح میده.
بیوگرافی و ماجرای به وجود اومدن این ویدئو ها توسط مدیرش هم جالبه اگه خواستین بخونید
تو یو تیوبش هم میتونید ثبت نام کنید
www.khanacademy.org/

۱۳۹۴ خرداد ۱۳, چهارشنبه

جامعه ای که مردمش با کوچکترین چیز شاد یا با کوچکترین چیز غمگین میشن لزوما نشانه ی زنده بودن و سلامت عواطفشون نیست. گاه نیازهای پاسخ داده نشده است که انقدر اومده رو و از سر نیاز اومده دم دست که با کوچکترین تلنگری تغییر میکنه.
میگن خیلی از محبت هایی که ادم ها میکنن نشونه ی طلب اون محبت هست. و از طرفی خیلی وقت ها ماها اونجایی که خودمون احساس کمبود و ضعف میکنیم رو برای دیگری پر نمیکنیم اتفاقا.
ادم موفقی که همه جوره برای زندگیش و خوب بودنش تلاش کرده ولی عوض اعتماد به نفس بالاش با کوچکترین تعریف و تمجیدی غرق در شادی میشه و با ناچیزترین انتقادی احساس ضعف میکنه یا رفتاری نشون میده که نشان از اون داره و اعتماد به نفس گم شده اش رو تو رفتار این و اون با خودش جست و جو میکنه یعنی جامعه اونجایی که باید بهش اون اعتماد به نفس رو میداده نداده. یعنی مردم یا چیزهای کاذب و غیر اصیل براشون ارزش بوده که افراد ارزشمند واقعی رو نادیده گرفتن و ارضاشون نکردن یا اون چیزی که خودشون ازش بهره مند نبودن رو در دیگری هم تمجید نکردن تا کسانی که دارنش به خاطر به دست اوردنش یه خودشون افتخار کن
به نظرم ادم هایی که اعتماد به نفسشون پایینه لزوما مشکل از خودشون نیست. یه بخشی از اعتماد به نفسش رو ادم باید از جامعه بگیره. جامعه ای که ارزش هاش روز به روز داره تغییر میکنه و از طرفی ادم هاش یاد نگرفتن به دارایی همدیگه افتخار کنن.
تحمل مشکلی که راه حلی غیر از تحمل و اجتناب کردن داره خود آزاری ای بیش نیست.

Podcast

سلام :)
نمیدونم چقدر با سیستم و دنیای podcast اشنایی دارین. من خودم تازه باهاش اشنا شدم و دوست داشتم با کسانی که فکر میکنم ازش استفاده خواهند کرد هم به اشتراک بذارم
به طور کلی یه سیستم بین المللی برای به اشتراک گذاری فایل به ویژه صوت و تصویر هست به طوری که شما اگه برنامه اش رو روی کامپیوتر موبایل ایپد تبلت ای پاد یا هر وسیله دیگه داشته باشید و به مطالب سایت خاصی علاقه مند باشید مجور نیستید هر روز برید به سایت سر بزنید تا از ویدئو یا ادیوش استفاده کنید یا با دادن ادرس ایمیلتون هم امنیتتون رو به خطر بندازید هم هر روز صدتا ایمیل شلوغ پلوغ از سایت ها بگیرید. میتونید در قسمت پادکست هاش ثبت نام کنید و تمام فایل های صوتی و تصویریش به صورت اتومات میاد داخل برنامه ی پادکست کامپیوترتون و هرکدوم رو خواستید هروقت وقت کردید دانلود و استفاده میکنید. این تکنولوژی روز به روز داره گسترش پیدا میکنه و حتی در کلاس های درس اموزشی داره استفاده میشه. تو سایتی که ادرسش رو میذارم بیشتر توضیح داده و خوب گفته. اگه دوست داشتید دنبال کنید :)
 طاهره :)