۱۳۹۱ شهریور ۸, چهارشنبه

صدای مادرم را این روزها سر مشق خستگی هایم میکنم.
حس جدید و عجیب و آرامش بخشی است. استاد دوای تک تک دردها را بلند بلند تکرار میکند و من با صدای مادرم حفظ میکنم.
میپیچد در گوشم شب بیداری هایش و توصیه هایش و جست و جو هایش برای بریدن تب من.
آن هایی را که شنیده ام با صدای او حفظ می شوم و آن هایی را که نشنیده ام به غربت روزگار این شب هایم زیاد میکند.
مادرم مثل همیشه معلم من شده. همیشه در زندگی و امروز در کلاس درس.
مادرم مادرم شده.
 
آنتی بیوتیک ها را با صدای مادرم حفظ میکنم. آن هایی را که در کودکی از او شنیده ام. و آن های را که نه نه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر