۱۳۹۱ مرداد ۳۰, دوشنبه

این روزها تنوع زندگی من شده خواندن افکار دیگران.
آن ها که خوب مینوسند من را یاد آنچه دور از وطن از دست میدهم می اندازند.
و آن ها که بد مینویسند یاد مردم کوچه و خیابان که دلتنگشان هستم.
مرز بین واژه های انگلیسی و اصطلاحات پزشکی و روزی 10-12 ساعت مطالعه و به هیچ جای جزوه ها نرسیدن با غرق شدن در افکار آن ها که ذهن و روحم را به زندگی و تنها نبودن امیدوار میکنند در حد یک تازه کردن صفحه ی فیس بوکم است. به ناگاه سفر میکنم.
بعضی روز ها انقدر افکارم و افکارشان با من حرف میزنند که انگار نه انگار سه روز است از خانه بیرون نرفته ام. میخواهم بلند بگویم هییییسسسسس! ساکت باشید من درس میخوانم. عینک کائوچویی قاب مشکی تازه ام به حال و روزم میخورد.
روح قلبم تنهاست این روز ها و محکم به سینه ام میکوبد. دارم مبارزه میکنم با گل گاوزبان. تا حداقل بدانم که زنده ام.
بیرون که نمیروم کمتر آزارم میدهند مردمان زبان نفهم. تنهایی همیشه کسی را نداشتن نیست. این را مطمئن باشید. هرچند که خیلی وقت است کسی دستانم را نفشرده است. این دست ها مدت هاست نه بر سازی رفته نه بر صورت کودکی نوازشی و نه بر گل رسی کوزه ای. این دست ها خیلی وقت است فال حافظ نگرفته و تنها رفیق شفیقش کلید های کی بورد اش بوده و بس.
دنیای مجازی آدم ها دنیای واقعی من شده.
زبان چشمان بسته ی بیمارانِ هم زبان خویش را از درد آن ها که برای یاد گرفتن زبانشان باید پول بپردازم بیشتر میفهمم. و من به دنبال آن ها هزاران صفحه ی کتاب هایم را هر روز جست و جو میکنم.
تقصیر من نیست صبح هایی که حاضر نیستم از خوابی حتی نا خوشایند و دلتنگ برخیزم. آن هایی که به خاطرشان رخوت تن میزدودم دیگر نیستند.
کلام را معجزه ی من قرار داد. پس گناهی ندارم اگر هم کلام ندارم احساس تنهایی میکنم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر