۱۳۹۱ خرداد ۲۴, چهارشنبه

آخر آخرش می توانم قبول کنم که همه امان از یک خانواده و رده و راسته و از این کوفت های داروینی باشیم با خصیصه های متفاوت. مثلا همه حشره ایم ولی یکی پروانه یکی سوسک و دیگره مورچه. شاید هم همه از چهار پایانیم ولی یکی شده کفتار یکی گاو یکی پلنگ و و و . خلاصه باور نمیکنم همه امان را بشود در یک دسته جاندار به اسم انسان بررسی کرد. نه اینکه انسان نباشیم. آن برای خودش بحثی جداست که دست بر دل من نگذارید... فعلا انسان بودن را نوعی جاندار تلقی میکنم و میپذیرم که هستیم. باشد که با "آدم بودن" متفاوت است.
 میخواهم بگویم وقتی زبانش با تو یکی نیست دیگر مهم نیست شباهتتان حتی تا ترتیب کرومزومی هم برسد. زبانِ هم را نفهمید عالم هایتان جدا میشود. دیگر پروانه و مگس نیست. دیگر فرق بین گاز زدن به پتو و گلابیست.
تا آخر دنیا میتوانم در زادگاهم بمانم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر