۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه

صدای جلیلوند که میشنوم،
با استاد عجمی که حرف میزنم،
فیلم رومنس ناب که میبینم،
حتی سازهایی که دوست ندارم میشنوم،
سفال که میبینم،
شب که میشه،
دعا که میخونم،
یه حس هایی زنده میشه...
نمیدونم کجای روحم تشنه است...
می خوام کسی بیاد تو زندگیم که حالم رو اینطوری کنه. ولی اول و آخر اونم قراره بیاد که به تو نزدیکم کنه. فقط تویی که حال و هوام و بلدی...
نمیدونم به کجا باید وصل بشم...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر