۱۳۸۸ شهریور ۹, دوشنبه
خدایا...
بعضی ها انقدر خوبن که مثل حضورشون تو این دنیا٬ بی زحمت و آسون هم میرن. و بعضی ها هم انقدر با لیاقتن که خدا توفیق مریضی و درد و رنج بهشون قبل مرگ میده تا هرچی هم گناه کردن بریزه و سبک بال برن...
خدایا یک لحظه مارو به خودمون وا مگذار
خدایا نذار از آزمایشات سرافکنده بیرون بیایم
خدایا هیچ وقت لطف ستار العیوب بودنتو از ما دریغ نکن
خدایا مارو بی خبر از اشتباهامون رها نکن و بذار تو همین دنیا بفهمیمشون
خدایا توفیق خدمت به پدر و مادر و از ما نگیر
خدایا توفیق درک حقیقت وجودتو به ما بیش از لیاقتمون بده
خدایا تا مارو نبخشیدی از این دنیا نبر...
۱۳۸۸ شهریور ۴, چهارشنبه
تعریف تندرستی
روشی از زندگی که انسان ناقص بتواند پاداش به دست آورده و در رویارویی با جهان ناقص چندان دردناک نباشد.
تاس
همیشه با خودم فکر میکنم حتی اگه پس فردا معلوم بشه که خدایی به کل وجود نداشته و نداره٬ بازم چیزیو نباختم. چون تو بعضی لحظه ها که از همه چی تو این دنیا بریدم٬ حداقل یه خیال بوده که به امیدش ادامه بدم و بهش چنگ بزنم. ولی اگه قرار بود اعتقادی به وجودش نداشته باشم و کل خلقت رو یک تصادف بی خالق ببینم٬ زندگی با احتمالات و شانس محض خیلی سختمه. واسه همینه که هیچ وقت بازیهایی که با تاس پیش میره رو انتخاب نمیکنم.
۱۳۸۸ شهریور ۳, سهشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۳۱, شنبه
سکوت
خوشحالی همه در مقابل حرفات سکوت میکنن؟ راست راستی باورت شده چون حرفات حقه همه ساکت میشن؟؟؟؟!!! یک لحظه فکر کردی شاید از ترس اینکه بعد از اینکه یک بار جوابتو دادن یدونه بزرگتر بارشون نکنی همه در مقابلت سکوت میکنن؟ حرفات تلخه
۱۳۸۸ مرداد ۳۰, جمعه
۱۳۸۸ مرداد ۲۸, چهارشنبه
چقدر این شعرو دوست دارم...
آی آدمها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید!
یک نفر در آب دارد میسپارد جان،
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند،
روی این دریای تند وتیره و سنگین که میدانید،
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید، نان به سفره جامه تان بر تن،
یک نفر در آب میخواند شما را،
موج سنگین را به دست خسته میکوبد،
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده،
سایه هاتان را ز راه دور دیده،
یک نفر در آب دارد میسپارد جان،
یک نفر دارد که دست و پای دائم میزند،
روی این دریای تند وتیره و سنگین که میدانید،
آی آدمها که بر ساحل بساط دلگشا دارید، نان به سفره جامه تان بر تن،
یک نفر در آب میخواند شما را،
موج سنگین را به دست خسته میکوبد،
باز میدارد دهان با چشم از وحشت دریده،
سایه هاتان را ز راه دور دیده،
آی آدمها,
او ز راه دور این کهنه جهان را باز مبپاید،
میزند فریاد و امید کمک دارد،
آی آدمهاکه روی ساحل آرام در کار تماشایید،
موج میکوبد به روی ساحل خاموش، پخش میگردد چنان مستی به جا افتاده بس مدهوش،
میزند فریاد و امید کمک دارد،
آی آدمهاکه روی ساحل آرام در کار تماشایید،
موج میکوبد به روی ساحل خاموش، پخش میگردد چنان مستی به جا افتاده بس مدهوش،
میرود نعره زنان, وین بانگ از دور میاید،
آای آدمها، و صدای باد هر دم دل گزاتر، در صدای باد بانگ او رهاتر،
آای آدمها، و صدای باد هر دم دل گزاتر، در صدای باد بانگ او رهاتر،
از میان آبهای دور و نزدیک،
باز در گوش آید این نداها، آای آدمها...
خیلی وقت بود دنبال یه بهونه بودم اینو بذارم تو وبلاگ. پیدا نشد. دیدم وقتی ماهی تو آب غرقه٬ آب و نمیبینه. احساس میکنم چون زبان حال امروزمونه و هر ثانیه درگیرشیم٬ اتفاق خاصی نمیوفته که مارو یادش بندازه. عملا قسمتی از زندگیمون شده.
با تشکر از یکی از دوستان که قبلا اینو تو وبلاگش گذاشته بود و باعث شد من تایپ نکنم دوباره 

۱۳۸۸ مرداد ۲۷, سهشنبه
۱۳۸۸ مرداد ۲۶, دوشنبه
تا حالا بچه کوچیکشو ندیده بودم!
این همه تو زندگیم آدم عقب افتاده ی ذهنی دیده بودم. هیچ وقت به این فکر نکرده بودم که اینها یه روز بچه بودن...
ولی چند روز پیش یه نوزاد عقب افتاده ی ذهنی دیدم (سندرم داون). شوکه شدم وقتی دیدم مامانش اینو به چه امیدی باید بزرگ کنه... عین یه بچه ی عادی لباس تنش بود. غذا می خورد و مواظبش بودن. اگه هر بیماریه دیگه ای داشت آدم با کوچکترین نور امیدی برای بهبودیش زندگی می کرد. ولی اینو به اون عشق داشت بزرگ میکرد که بشه مثل اونهایی که تا حالا همیشه دیده بودم!!!!!!!!!!
اشتراک در:
پستها (Atom)