۱۳۸۸ تیر ۱۶, سه‌شنبه

مگس


چند روز پیش داشتم درس می خوندم، یه مگس مزاحم هههههههههییی میومد ووووززززززز ووووووووووززز دورو برم. اعصابم داغون بود دیگه. هم از صداش بدم میاد هم از کثیفیش هم از شخصیتش.


 ولی تازگیا فهمیدم از شخصیتشم بدم میاد. همون موقه ها که رو اعصابم بود یه لحظه به خودم اومدم دیدم الان یه ساعتی هست دارم هی پرتش می کنم اون ور و بازم با پوررویی تمام میاد سر کارش. همون لحظه بود که با خودم گفتم:


خدایا ممنونتم که منو یه مگس خلق نکردی! دوست نداشتم یه موجودی باشم با این عزت نفس پایین که کارم صبح تا شب این باشه که برم یجا بپلکم و همه هی پرتم کنن اینور اونور. اصلا هم بهم بر نخوره و کم نیارم، بازم بیام کاری که می خام و بکنم. ذلیلیه محضه! از اونجایی که به جبر مطلق این دنیا اعتقاد دارم و وقتی فکرشو می کنم میبینم خیلی بدتر از یه مگس بودن هم میشد باشم، با این حال فعلا از اینکه حداقل این شعور و بهم داده که واسه خواستم تن به هر کاری ندم، شکر

۴ نظر:

  1. عذر میخوام!

    غلط املایی رو فرمودین گیر ندیم، غلط انشایی هم مشمول همین قانون هث؟!؟!؟

    "...هم از صداش بدم میاد هم از کثیفیش هم از شخصیتش.

    ولی تازگیا فهمیدم از شخصیتشم!!!! بدم میاد."

    پاسخحذف
  2. ...

    خدایا شکرت که منو یه انسان خلق نکردی...

    پاسخحذف
  3. مگس جان, همینکه متوجه همینم نیستی که انسان بودن ارزشش بیشتره هم واسه من جای شکر بیشتری میزاره که مگس خلق نشدم و این درک و دارم که ارزش انسان بودن و بدونم. هرچند که انسانیت خیلی وقته از این دنیا رفته

    پاسخحذف
  4. هی! آبجی!

    داری با داداش کوچیکیه ما بد صوبت میکنی ها!!!!

    حالا اون یه چیزی گفت، تو چرا عین مگس کش باهاش برخورد میکنی؟!؟!

    دروغ که نگفته!

    ما خرمگسا و مگسا هرچی باشیم مثل بعضی از آدما نامردی تو کارمون نیث!

    بالاخره مگسیم دیگه، قد مگسیتمون می فهمیم و ادعا داریم، ولی بعضی از آدما (بلانسبت شوما خواهر محترمه و خوانندگان وبلاگتون) قد بُزززز هم نمیفهن.

    ضَت ظیاد!

    پاسخحذف