۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

یادش به خیر...
اولین سالی که کار میکردم شب یلدا دکتر به همه معلم ها موقع خونه رفتن یک هندونه ی کوچیک با صفا هدیه میداد. اون موقع ماشین نداشتم. به تلاش فراوان اون هندونه رو تو تاکسی این ور اون ور میکردم برسونم خونه. در تاکسی و محکم هول دادم که باز شه سریع با دست پر پیاده شم. در باز شد محکم برگشت تو پیشونیم و با یه برآمدگی قد هندونه ی تو دستم رو پیشونیم رسیدم خونه :)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر