۱۳۹۰ آذر ۲۹, سه‌شنبه

هوس سرها در گریبان, ناجوانمردانه سرد هوایی چون خیابان مرا با خود در سکوت به قهوه ی سپید و سیاه میبرد. با اینکه سردم است تن میدهم به پالتویی که از تنم در آورده و آویزان میکند. همه ی آدم ها را شبیه کارآگاه های پالتو بلند شاپو برسر دست بر جیب و سیگار بر لب میبینم. سردمه. اولین باره که به هوس هوای تاریک ابری سر به خیابان گذاشته ام و دلگیرم نکرده. اگه میدونست کدوم قهوه روهم واسم بیاره و من فقط مشغول خوندن نوشته های زیر شیشه ی میز میشدم بهترین شرایط بود. حرف نزدن رو ترجیح میدم. یه ترک تلخ با شکر جدا کافیه. تنها جاییه که پشت به در ورودی میشینم همیشه ولی همین که میدونم پشت سرم درخت های تئاتر شهر هم سردشونه به هوسم کمک میکنه. سردمه. بوی بخاری و چراغ والور میل دارم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر