۱۳۹۰ خرداد ۱۷, سه‌شنبه

معمولا شب هایی که طلوعش رو دیدم شب های طولانی و بدی بودن که بیدارشون بودم. رو همون حسابه که وقتی نارنجی شدنش رو میبینم دلم حس بی کسی میگیره نه شروع دوباره ی زندگی. حتی اون موقع که دلیل خاصی واسه غصه خوردن نیست طلوع بیشتر واسم غم انگیزه تا غروب. طلوع یعنی یه شب طولانی


۲ نظر:

  1. در وطن خویش غریب۱۸ خرداد ۱۳۹۰ ساعت ۱:۴۲

    خیلی حس بدیه که تو لحظات نارنجی شدن هوا با یکی که حس بی کسی داره هم صحبت بشی و نتونی این حسش رو حداقل کمرنگ کنی. حس زر زدن به آدم دست میده تا حرف زدن، حس بی خاصیتی...

    پاسخحذف
  2. واژه ی "بی کسی" رو واسه توصیف حسم به کار بردم فقط. لزوما وقتی بی کسی فقط حس بی کسی بهت دست نمیده. ممکنه همه چی خوب باشه و اون شرطی شدن به هنگام نارنجی شدن هوا سراغت بیاد مثل این عکس و اون لحظه.

    پاسخحذف