زمانی که ساده ترین حرف روز مره تو وقتی یکم احساس توشه٬کسی نمیفهمه٬ حرف مثل بغض تو گلوت گیر میکنه.
شاید هم یه جاهایی بعضی هامون با احساسات صاف و صادقانه خیلی غریبه شدیم که درکش واسمون سخته و تو اون عالمها خیلی وقت در میونم پا نمیذاریم.
یادش به خیر. معلم دینیه راهنماییمون میگفت: آدم ایمانشو با احساسش نسبت به ائمه میتونه محک بزنه و مثلا ببینه وقتی اسم امام حسین میاد چه حسی داره؟ هق هق میکنه؟ گریه میکنه؟ غمگین میشه؟ یا حداقل حداقل تنها تاثیر روش اینه که موی تنش سیخ میشه از یاد بعضی چیزا و بعضی کسا. هنوزم که هنوزهحداقل سیخ شدنه موی تنم واسم خیلی مهمه. خیلی جاها که غافل غافلم و فاصله گرفتم٬ همین موی تنم یه سو سوی امید بهم میده که حداقل هنوز اذان دم گوش نوزادیم از یادم نرفته. حتی اگه به خواست و انتخاب خودم نبوده.
اینارو گفتم که بگم منظورم از اینکه "خیلی وقت یه بارهم به خیلی حسها سر نمیزنیم و باهاشون آشنا نیستیم" یعنی میشه آدم خودشو محک بزنه و ببینه قدیما از جلو یه پیرمرد چسب زخم فروش که رد میشد چه حسی داشت و الان چه حسی؟ قبلا هم گره ای از کارش نمیتونستی باز کنی و الان هم نمیتونی. ولی قبلا بغض میکردی رد میشدی ولی الان میگی: چسب لازم ندارم
شاید دلیل اینکه حرف و حس همو نمیفهمیم ضعف ادبیات منه٬ شایدم مو سیخ نشدنه تن هیچکس واسه هیچ چیز و هیچ اتفاق عادی اما مهربون٬ یا به قول من: احساسات صاف و صادقانه.
گذر زمان ادمو مجبور میکنه که تو سرمایه گذاریها و هزینه هاش تجدید نظر کنه
پاسخحذففقط به اون حسه بر نمیگرده!
طبیعت آدم ذاتا اینجوریه!
من دیگه اصلا جز کتاب پدر عشق پسر ، هیچ جیز دیگه ای در مورد امام حسین اشکمو در نمیاره
کلا یه جورایی از خدا و دینو اینا دور افتادم...
نیومدم سر بزنم حتما بیای سر بزنیا!
پاسخحذفخداییش راس میگه
اوکی؟
تو لیست به روز شده ها میگشتم، پیدات کردم
همین