۱۳۸۸ آبان ۹, شنبه

یه داستان

بچه که بودم همیشه مجله ی طنز و کاریکاتور می خوندم. یه دفعه عاشورا با بابام رفتم مشهد. به حرم نرسیده تو یه کیوسک روزنامه فروشی مجله رو دیدم و به اصرار بابام و مجبور کردم یکی واسم بگیره. تو او همه شلوغیه حرم با کلی بد بدختی مجله رو با خودم کشوندم و بردم تو. بابام تو فامیل زیارتاش معروف بود که خودش میره ولی برگشتنش با خداست. منو گذاشت یه گوشه ی حیاط و بهم گفت تکون نخورم تا برگرده. منم از خدا خواسته مجله رو باز کردم شروع کردم به خوندن. ولی کلی استرس داشتم یکی بیاد بهم گیر بده بگه روز عزا داری مجله ی طنز می خونی. بعد از مدتی سرمو بالا کردم و دیدم یه آقایی با موها و محاسن بلند خیلی جدی داره منو همش نگاه میکنه. از ترس داشتم قالب تهی میکردم که الانه که بیاد مجلم و ریز ریز کنه رو سرم و کلی دعوام کنه. تا آخری که بابام بیاد همین جور به من خیره مونده بود. بلاخره بابام اومدو تا خواستیم بریم یهو دیدم داره میاد نزدیکمون. داشتم سکته میکردم. رو کرد به منو گفت: پسر جون اون زیارت نامه رو که خوندی تموم شد بده منم بخونم. منم از ترس و رودروایسی داشتم میمردم. دستم و دراز کردم و دادم بهش. همین جور که داشتیم دور میشدیم نگاش میکردم. دیدم تا مجله رو بهش دادم باز کرده گرفته سمت حرم جلو صورتش و های های داره گریه میکنه...


اون یه آدم بی سواد بود که نمیدونست حتی اونی که گرفته مجله است. فقط دیده بود مردم یه چیزی دستشونه که با امام رضا درد و دل میکنن و ایشون رو زیارت میکنن. خواسته بود از راهش بره...

۶ نظر:

  1. 1. این خاطره از خودت بود یا دزدیه؟
    2. حرم امام رضا، آخرین بار که ما رفتیم حیاط داشت؛ نه حیات!

    پاسخحذف
  2. اگه به همون اندازه ای که رو ادبیات و املا متن دقت میکردی به خود متن و مفهومشم دقت میکردی, میفهمیدی نقل قوله یا مال خودمه.

    پاسخحذف
  3. اگه همه آدما تو تمام مقاطع زندگیشون به همین سادگی رفتار می کردن دنیا (احتمالا) گلستان می شد.....

    پاسخحذف
  4. در وطن خویش غریب۱۱ آبان ۱۳۸۸ ساعت ۱۹:۰۶

    خیلی وقت بود داستان کوتاهی به این قشنگی نخونده بودم. خیلی خوب بود خیلی. هم حس اون بچه، هم صفای دل اون بنده خدا...
    دلمو برد مشهد، ممنون که گذاشتیش

    پاسخحذف
  5. "جدیدم" موافق کورکورانه بودنش نیستم به چند دلیل. 1 چون بی سواد بوده و چاره ای نداشته. 2. چون تو این داستان چیزی جز زیبایی نمیبینم و این جور موقع هاست که میگم: همیشه منطقی و یا شایدم منفی به مسائل نگاه کردن نشانه ی خرد آدم ها نیست. می تونی خیلی ساده از زیبایی داستان لذت ببری بدون اینکه تحلیلش کنی

    پاسخحذف
  6. اونهایی که اعتقاد دارن هرچی و تو وبلاگ گذاشتی باید منبع ذکر کنی, همین که نوشتم "یه داستان" و نشون دادم مال خودم نیست, دزدی بودنشو کنار میزنه. در ضمن نقل قول با دزدی فرق داره. نیازی به این همه درگیری نیست. جالبه یه دفعه هم که درست مینویسم رو سابقه ی قبلی فکر میکنن اشتباه.

    پاسخحذف