۱۳۹۳ آبان ۲۸, چهارشنبه

آقای 50 ساله با بد خیمی مجاری صفراوی و زردی، آورده بودنش ریه اش رو معاینه کنن اجازه ی عمل بگیره.
استاد صدای ریه اش رو یاد میداد
رزیدنت قلب و عروق چشماش بسته بود چرت میزد
سال بالایی مسخره بازی در میاورد میخندیدن
هم کلاسی ها همه تند تند نوت برمیداشتن
من به صورت آقای 50 ساله نگاه میکردم
بدخیمی
شاید سال دیگه نباشه...




نام بیمار: گوهرجان
خانم 83 ساله ناراحتی مزمن تنفسی
تو پرونده سابقه ی پخت نان با تنور...
روسری سفیدش رو با سنجاق گیره کرده بود زیر چونه اش...
چطوری مادر جون؟
از دیشب نخوابیدم. پدرم داره در میاد. نه روزه اینجام. هی میام بستری میشم هی میرم.
میشه گوشی بذاریم پشتت؟
بذار... بذار
ببخشید اذیت میشی
نه! من اذیت نمیشم. من که چیزی از این مریضیم نفهمیدم. شاید شما بفهمید. من به یه دردی بخورم...
گوشی رو گذاشتم. من پشتش بودم. تا میومدم گوش بدم شروع میکرد به درد و دل کردن مجبور میشدم بر دارم. بلاخره ساکت شد. ولی این بار سرش رو با خودش تکون میداد و غصه میخورد.... من از پشت میدیدم...
ناهارتون رو بدیم بخورید؟
نه! الان دخترم میاد . شما میخوری ببر! بخورید شما!
مرسی مادر جون. اذیت شدی ببخشید.
اون به ما میگه: شما ببخشین. دستش رو بلند میکنه و میگه: حلال کنید!!!
بیماریش لا علاجه. از چشماش خجالت میکشیدم در جواب درد و دل هاش هیچی نداشتم بگم حالش رو بهتر کنه. نفسش رو جا بیاره...

دلم برات تنگ میشه گوهرجان...
تو به درد ما خوردی. ما به درد تو نه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر