۱۳۹۳ شهریور ۱۱, سه‌شنبه


بدنم تازگی ها سرش درد میگیرد... 

درد که میگیرد بی هیچ کلامی و جنگی و اعتراضی مستقیم باید بگویم چشم و بخوابم. خوابش را که میکند پا میشود خوب شده ام! به همین قاطعیت بدنم اخیارش را از من سلب میکند و کنترل همه چیز را به دست میگیرد. اگر به خواسته اش پاسخ مثبت ندهم امانم را میگیرد تا بخواباندم. به همین راحتی و سادگی. خودم اختیار بدنم را ندارم! نمیتوانم او را با خود و شرایطم موافق کنم. اوست که میگوید چه باید بکنی و من انجام میدهم. به وضوح تمام فرمانپذیر میشوم و بدنم را از خودم جدا و صاحبم میبینم. بدنی که پرستاری اش میکنی، تغذیه اش میکنی، تیمار و شست و شویش میکنی. بزرگش میکنی! مراقبش هستی برای روزی که به کارت آید. آرایشش میکنی و به آن تنوع و توجه میبخشی! سلیقه ات را در چگونه گی ظاهر و عملکردش دخالت میدهی و تصور میکنی  که وسیله ایست در اختیار زنده ماندن روحت! بعد او غذایی را دوست نداشته باشد و مضر بداند بالا می آورد! اگر نوعی از ترکیباتش زیاد باشد جوش میزند و بیرون میریزد! عضو جدید بی اجازه را پس میزند! بیش از حد توانش از او کار بکشی خسته میشود و مهارت میکند. اقتدارت را از دست بدهی علیه ات قیام میکند و سرطان میدهد و و و.

بدنی که صاحبش را تحت تسلط  نیازهای خود دارد و گاه به نیازهای صاحب خود نیز پاسخ خود سرانه میده حال فرد غریبه ای به نام پزشک که در فرهنگ ما رابطه ای خدا معابانه و اختیاری بی حد و مرز به سلامتی و بیماری و حتی مرگ و زندگی ما دارد برای او تصمیم گیری میکند و در این تصور است که داشتن دانش کافی از مکانیسم ایجاد بیماری و ابزار قوی ای چون سم های دارویی با دوزهایی فراتر از قدرت بدن، تنها سرمایه کافی برای مقابله با  موجودی است  که علیه صاحب خویش قیام کرده! غافل از اینکه بیماری و حال و روز بیمار میتواند علائم هشداری باشد از نحوه و قدرت بدن در بیرون کردن یک غریبه! به عنوان مثال ظهور علائم و مشکلات  بیماری هپاتیت که طی آن در اثر عوامل غذایی، میکروبی و بیماری زای دیگر سلول های کبد از بین میروند به علت  ورود و قدرت بیماری زایی آن ها  نیست، بلکه برعکس تمام علائم در اثر مقابله ی سیستم ایمنی بدن و از بین بردن سلول های کبدیِ دارای عوامل بیگانه توسط خود بدن است!

مشارکت بیمار در امر درمان یعنی واسطه گری وی بین پزشکِ غریبه و بدن خویش، نه وسیله ای برای به سرانجام رساندن دستورات پزشکی. یعنی اجازه و پذیرش بیمار برای ورود پزشک به بررسی و در صورت امکان درمان فعال، با اطلاع و رضایتمند. دستورات پزشکی مطلق بدون هیچ تلاشی برای جلب رضایت بیمار و هم سو ساختن اهداف درمانی با خواست و رضایت وی و شاید مهم تر از آن مکانیسم ها و آسایش بدنش، هیچ چیز را مهار نمیکند و حتی در صورت بهبودی ظاهری و مقطعی جای زخم تا ابد با وی خواهد ماند... و این یعنی شکست درمان... یعنی به زور و بدون رضایت بدن... دلیل عود بیماری یا به صورت قبلی یا با قدرت بیشتر و یا حتی از نوعی دیگر آشنا و محرم نبودن پزشک و درمان هایش است و این یعنی مهمان ناخوانده و بهم ریختن نظم خانه...

به بدن میتوان آموزش داد چگونه درخواست، مقابله و ابراز کند. مثل واکسن که به بدن یاد میدهد غریبه و آشنا کیست. شکست درمان یعنی توسل به زور به جای آموزش. و باید زبان بدن را آموخت تا محرم شد...

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر