۱۳۹۲ فروردین ۲۶, دوشنبه



در روزگاری به سر میبریم که عکس العمل به هر تغییری سرکوب کردنشه. من با پیشگیری موافقم ولی درمان به نظرم میشه به تعویق بیافته. درد نوعی از زندگیه. تجربه ای از زیستنه. مسکن به نظرم ساخته ی راحت طلبیه بشره. درد درهای جدیدی رو باز میکنه. به تحمل. به بصیرت. به حقیقت. ولی تحمل درد هم حد و اندازه داره. درمان رو فقط باید به تعویقش بیاندازی. ولی نه در حدی که حس درد از بین بره.
این روزها روزگار داره زور خودش رو میزنه به من چیزهایی رو بیاموزه که خلقتم رو بلد نبودنشون بنا شده. چیزهایی که اتفاقا لزوما نادرست و ساخته ی دست جامعه نیستن. داره بهم حقایقی رو میاموزه که همه اش رو دوست ندارم بلد باشم. آدم درد رو که خوب تحمل کنه چشم و بینشش به جاهایی باز میشه که تاحالا نرفته بود. تجربه ی ارزشمندیه. ولی من آدمی ام که دلم نمیخواد حساسیت به دردم از بین بره, حتی به قیمت قوی شدن. من دلم میخواد به بعضی چیزها کم طاقت باقی بمونم. من دلم میخواد بعضی چیزها تا آخر جهان درد داشته باشه و بی تابم کنه. ترس بعضی وقت ها شجاعت میاره. پریشانی دیوانگی میاره و از پشیمونی دورت میکنه...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر